جدول جو
جدول جو

معنی غراچ - جستجوی لغت در جدول جو

غراچ
تلفظ ترکی از گراتز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غراش
تصویر غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش، خشم و غضب، اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراب
تصویر غراب
کلاغ سیاه، کنایه از خودخواه، در علم نجوم صورت فلکی کم نوری در آسمان نیمکرۀ جنوبی، کلاغ، زاغ، نوعی کشتی بادی که به شکل کلاغ ساخته می شد
غراب بین: غراب البین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غران
تصویر غران
غرنده، درحال غریدن، برای مثال سپر نفگند شیر غران ز جنگ / نیندیشد از تیغ برّان پلنگ (سعدی۱ - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراچه
تصویر غراچه
غرچه ها، نادان ها، کودن ها، جمع واژۀ غرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
خدعه کننده، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرام
تصویر غرام
عشق، شیفتگی
هلاک، عذاب، شکنجه و درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غراره، جوالق، شکیش
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
مغرور شدن، فریب خوردن، بی تجربگی، ناآزمودگی
فرهنگ فارسی عمید
(غُرْ را)
جمع واژۀ اغرّ، جمع واژۀ غریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اغر و غریر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مِ)
سیاه دانه، و آن را سنیز خوانند. شاعر گفته:
جوی ز خرمن تو به ز کشت خرمن عمر
گدای دانۀ خال توام نه از غرمچ.
؟ (جهانگیری).
شونیز (سیاه دانه). (فرهنگ نظام). غرمج. رجوع به غرمج شود، گندم شکافته شده که ریخته شود و از پوست خود جدا گردد. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غُرْ را)
غوزۀ آب. (منتهی الارب) (آنندراج). حبابهای آب. الغران، النفاحات فوق الماء، یقال: اقبل الماء بغرانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ / چِ)
حیز و مخنث و نامرد. (برهان قاطع) (آنندراج). غر. غرچه. (برهان قاطع). در ترکی آذری قره چی گویند، مردم دیوث و زن بحریف بر. (برهان قاطع) (آنندراج). غلتبان. غر. غرچه. (برهان قاطع). قره چی در ترکی آذری، مردم به چشم خودبین، احمق و ابله و نادان. (برهان قاطع) (آنندراج). غرچه. (برهان قاطع). رجوع به غر و غرچه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرام
تصویر غرام
شیفتگی، عشق دلسوز
فرهنگ لغت هوشیار
آزمندی، سریشم چسب، مالیدنی، کمی در هر چیز، نادانی، تیزی شمشیر، روش، سرد بازاری مونث اغر سفید و روشن، درخشان، استوار و بلند سخن، سگ ماهی مونث اغر سفید و روشن، درخشان، عبارت فصیح و استوار و منسجم. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث این کلمه رااستعمال کنند: امروز صاحب خاطران نامم نهند از ساحران هست آبرو شاعران زین شعر غرا ریخته (خاقانی. 393 فروزانفر معارف بها ولد 1338 ص 198)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراچه
تصویر غراچه
نامرد زن بحریف بر دیوث، احمق ابله نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراف
تصویر غراف
پیمانه بزرگ پر آب، فراخ رو اسپ پیمانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمچ
تصویر غرمچ
سیاه دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غران
تصویر غران
فریاد کنان و آواز گران مهیب بر آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراد
تصویر غراد
از ریشه پارسی نیکده ساز نیکده خانه نایی غرد ساز سماروغ سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
زاغ کراکر، تیزی، اندازه و مرز، تگرگ یخچه برف، پس سر، آغاز هر چیز، لبه، گونه ای کشتی کشتی نیش کلاغی راغ، جمع غربان غرابین، کلاغ. یا غراب زمین. شب تاریک. یاغرای سیاه (سیه)، شب، نوعی از کشتی مادی قدیم که به شکل غراب ساخته می شده، جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس، از خود راضی مغرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراث
تصویر غراث
جمع غرثان، گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده نوک زینه نوک شمشیر نیزه تیر، تیر نمونه، خواب کوتاه چرت، سرد بازاری، روش، شتاب، اندازه گول خوردن فریب خوردن، فریفتگی غرگی: کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار. (مثنوی) توضیح باین معنی در عربی غر و غره و غرور آمده. مکار خداع بسیار فریبنده: حکایت آن نکات از غدر این غاش غرار... چه رفته بر سبیل اختصار باقی نگذاشت... جوالی بزرگ که از کنف سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراس
تصویر غراس
نهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراش
تصویر غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد خراش، قهر غضب کردن خشم، اندوه غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراش
تصویر غراش
((غَ))
پریشانی، آشفتگی، گراش، خراش، کراش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراش
تصویر غراش
((غَ))
زخم ناشی از خراشیدگی، قهر، خشم، اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرار
تصویر غرار
((غَ رّ))
مکار، بسیار فریبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرار
تصویر غرار
((غِ))
دم تیز شمشیر و نیزه، خواب اندک، هر چیز کم، کسادی بازار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراب
تصویر غراب
((غُ))
زاغ، کلاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غران
تصویر غران
((غُ رّ))
آواز گران و مهیب برآورنده، در حال غریدن، فریادکنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراچه
تصویر غراچه
((غَ چِ))
اهل غرجستان، نوایی است در موسیقی قدیم، غرچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرام
تصویر غرام
((غَ))
شیفتگی، عشق، آز، هلاک، عذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غارچ
تصویر غارچ
اکارس
فرهنگ واژه فارسی سره
ظرف مسی دسته دار که برای دوشیدن شیر استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی