جدول جو
جدول جو

معنی غراپون - جستجوی لغت در جدول جو

غراپون
آروغ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گراهون
تصویر گراهون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری زابلی در سپاه گرشاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراپوش
تصویر فراپوش
بیهوش، ازهوش رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرارون
تصویر فرارون
خوب، عالی، بلند، والا، راست، مستقیم، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو،
اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس، برای مثال حسودت در ید بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی - ۱۰۴)، ستاره شمر چون فرارون بیافت / دوید و به سوی فریدون شتافت (فردوسی - لغت نامه - فرارون)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون، سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
(غَ رَ)
انواع غله. ج، غرینونات. (دزی ج 2 ص 210)
لغت نامه دهخدا
(ظُرْ را)
جمع واژۀ ظرّاف
لغت نامه دهخدا
(زِ)
جمع واژۀ زراع. (اقرب الموارد). رجوع به زراع شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را)
جمع واژۀ زرّاع. (از اقرب الموارد). رجوع به زراع شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
جمع واژۀ غزال در حالت رفع. رجوع به غزال شود
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را)
جمع واژۀ قرّاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیهوشی. (آنندراج) (انجمن آرا). حماقت و گولی و ابلهی و نادانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فراجون. گویا از روستاهای ترمذ بوده است. در مآخذ جغرافیایی متأخر و قدیم و نیز در فرهنگ جغرافیایی افغانستان نام آن ضبط نشده است و فقط در چند مورد در انیس الطالبین ذکر شده است: چون به پشتۀ فراچون رسی تو را به پیری ملاقات خواهد شد. (انیس الطالبین ص 20). استر تو را از پشتۀ فراچون ما بازگردانیدیم. دانستیم که تو به طلب حقیقتی بطرف ترمذ میرفتی. (انیس الطالبین ص 175). رجوع به فراجون و ترمذ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرنگون باشد که سرازیر است. (برهان). سرنگون. (رشیدی) (آنندراج) :
سر به فلک برکشید بی خردی
مردمی وسروری سراگون شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
دشنه. بلسک. خنجر. (دزی ج 2 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جج غراب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (المنجد) (تاج العروس). در اقرب الموارد غرابین به ضم اول آمده است و ظاهراً غلط چاپی است. غرابین جمع غربان است و آن جمع غراب است
لغت نامه دهخدا
(غُ)
سیاهرنگ:
رایت شه تذرووش لیک عقاب حمله بر
پرچم شه غرابگون لیک همای معرکه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دو غراب. تندی پایین سرین متصل بالای ران یا استخوان باریک پائین استخوان تنک. (از منتهی الارب). دو انتهای ورکین پائین که پشت قسمتهای فوقانی ران قرار دارند، و گفته اند دو استخوان باریک پائین تر ازفراشه است. (از اقرب الموارد). رجوع به غراب شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مشروبی کمی تلخ که از برنج می سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 60هزارگزی شمال باختری شوسف و شش هزارگزی جنوب خاوری هشتوکان. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل که دارای 15 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرابن. سر و ته یکی. آنکه همه تن او به یک قطر باشد و قسمتی باریکتر و قسمتی کلفت تر نباشد. (یادداشت مؤلف) :
زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی
مغکلامی مغروئی دیرآب و دورافشاره ای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
جمع واژۀ خرّاص در حالت رفعی. رجوع به خراص در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه پیش می رود مترقی، راست درست درستکار، خوب نیک، سعد مقابل فیرون: حسودت درید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراپوش
تصویر فراپوش
از هوش رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابان
تصویر غرابان
کلاغه ها دو سر بخش بالای ران زیر سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابگون
تصویر غرابگون
سیاه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرافون
تصویر ظرافون
جمع ظراف، زیرکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون سرازیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراصون
تصویر خراصون
جمع خراص، دروغگویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرارون
تصویر فرارون
((فِ یا فَ))
مترقی، پیش رو، خوب، عالی، راست، مستقیم، در اصطلاح نجوم به معنی سعد، اوج، فریرون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
بعد، فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
آروغ
فرهنگ گویش مازندرانی
تنکه ی مخصوص کار در مزارع برنج
فرهنگ گویش مازندرانی