مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می شود، تاوان، زیان، ضرر، مشقت، پشیمانی، ندامت غرامت خواستن: تاوان خواستن غرامت دادن: تاوان دادن غرامت ستاندن: دریافت کردن تاوان، غرامت گرفتن غرامت کشیدن: کنایه از تاوان کشیدن، مجازات شدن، به عهده گرفتن غرامت، متحمل شدن تاوان و ضرر و زیان غرامت گرفتن: دریافت کردن تاوان
مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می شود، تاوان، زیان، ضرر، مشقت، پشیمانی، ندامت غِرامَت خواستن: تاوان خواستن غِرامَت دادن: تاوان دادن غِرامَت ستاندن: دریافت کردن تاوان، غرامت گرفتن غِرامَت کشیدن: کنایه از تاوان کشیدن، مجازات شدن، به عهده گرفتن غرامت، متحمل شدن تاوان و ضرر و زیان غِرامَت گرفتن: دریافت کردن تاوان
جمع واژۀ علامت، نشان، نشانی، آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می کنند، علم، رایت، درفش، وسیله ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله ها و پره هایی که به صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می کنند
جمعِ واژۀ علامت، نشان، نشانی، آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می کنند، علم، رایت، درفش، وسیله ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله ها و پره هایی که به صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می کنند
نام جائی است، و در شعر لبید آمده است، و آبهائی متعلق به خزاعه پائین تر از کلیّه است. کثیر گوید: اقیدی دماً یا ام عمرو هرقته فیکفیک فعل القاتل المتعمد و لن یتعدی ما بلغتم براکب زوره اسفار تروح و تغندی فظلت باکناف الغرابات تبتغی مظنتها و استبرأت کل مرتدی. حفصی گوید: غرابات نزدیک العرمه در زمین یمامه است. اصمعی راست: لمن الدار تعفی رسمها بالغرابات فاءعلی العرمه. (از معجم البلدان)
نام جائی است، و در شعر لبید آمده است، و آبهائی متعلق به خزاعه پائین تر از کُلَیَّه است. کثیر گوید: اقیدی دماً یا ام عمرو هرقته فیکفیک فعل القاتل المتعمد و لن یتعدی ما بلغتم براکب زوره اسفار تروح و تغندی فظلت باکناف الغرابات تبتغی مظنتها و استبرأت کل مرتدی. حفصی گوید: غرابات نزدیک العرمه در زمین یمامه است. اصمعی راست: لمن الدارُ تعفی رسمها بالغرابات فَاءَعلی العرمه. (از معجم البلدان)
جمع واژۀ کرامت. (یادداشت مؤلف). چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد. کرامتها. (ناظم الاطباء) : عشق چو در پرده کرامات شد چون بدرآمدبه خرابات شد. نظامی. از مرگ براهیم که علامۀ دین بود دردا که علامات کرامات نگون شد. خاقانی. یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور. (گلستان). زاهد چو کرامات بت عارض او دید از خانه میان بسته بزنار برآمد. سعدی. شرممان باد ز پشمینۀ آلودۀ خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم. حافظ. ، اشیاء نفیس. (فرهنگ فارسی معین) : فرمودیم تا رسول خلیفه را پیش آرند تا آنچه منشور و خلعت و کرامات و نعوت آورده است خبر آن بهر جای رسد. (تاریخ بیهقی). پس از رسیدن ما به نیشابور رسول خلیفه در رسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات. (تاریخ بیهقی). اما رسول چون به نشابور آمد با دو خادم دو خلعت و کرامات و لوا و عهد آوردند هفتصدهزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی). رسول خلیفه القادرباللّه رضی اﷲعنه به بیهق رسید و با وی آن کرامات است که خلق یادندارند هیچ پادشاهی را مانند آن. (تاریخ بیهقی) ، نوازشها. نواختها. (فرهنگ فارسی معین) : و امیر نیز این شهر را دوستتر گیرد که این کرامات وی را در شهر ما حاصل نبود. (تاریخ بیهقی). کسری گفت: ای بزرجمهر! چه ماند از کرامات و مراتب که آنرا نه از حسن رای ما بیافتی. (تاریخ بیهقی). با وی خادمی است از خویش خدم خلیفه کرامات به دست وی است. (تاریخ بیهقی). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه). به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواساه خستگان و مراعات اسیران و بذل انواع کرامات و تشریفات و تخصیص هر یک به عطایا و صلات آثار کرم و انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227) ، جوانمردیها، بزرگیها. (فرهنگ فارسی معین). - ارباب کرامات، کسانی که از آنها کرامت صدور می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به کرامت شود
جَمعِ واژۀ کرامت. (یادداشت مؤلف). چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد. کرامتها. (ناظم الاطباء) : عشق چو در پرده کرامات شد چون بدرآمدبه خرابات شد. نظامی. از مرگ براهیم که علامۀ دین بود دردا که علامات کرامات نگون شد. خاقانی. یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور. (گلستان). زاهد چو کرامات بت عارض او دید از خانه میان بسته بزنار برآمد. سعدی. شرممان باد ز پشمینۀ آلودۀ خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم. حافظ. ، اشیاء نفیس. (فرهنگ فارسی معین) : فرمودیم تا رسول خلیفه را پیش آرند تا آنچه منشور و خلعت و کرامات و نعوت آورده است خبر آن بهر جای رسد. (تاریخ بیهقی). پس از رسیدن ما به نیشابور رسول خلیفه در رسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات. (تاریخ بیهقی). اما رسول چون به نشابور آمد با دو خادم دو خلعت و کرامات و لوا و عهد آوردند هفتصدهزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی). رسول خلیفه القادرباللّه رضی اﷲعنه به بیهق رسید و با وی آن کرامات است که خلق یادندارند هیچ پادشاهی را مانند آن. (تاریخ بیهقی) ، نوازشها. نواختها. (فرهنگ فارسی معین) : و امیر نیز این شهر را دوستتر گیرد که این کرامات وی را در شهر ما حاصل نبود. (تاریخ بیهقی). کسری گفت: ای بزرجمهر! چه ماند از کرامات و مراتب که آنرا نه از حسن رای ما بیافتی. (تاریخ بیهقی). با وی خادمی است از خویش خدم خلیفه کرامات به دست وی است. (تاریخ بیهقی). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه). به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواساه خستگان و مراعات اسیران و بذل انواع کرامات و تشریفات و تخصیص هر یک به عطایا و صلات آثار کرم و انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227) ، جوانمردیها، بزرگیها. (فرهنگ فارسی معین). - ارباب کرامات، کسانی که از آنها کرامت صدور می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به کرامت شود