جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غراره، جوالق، شکیش دم تیز شمشیر خواب کم کسادی بازار
جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچِه، بارجامِه، گُوال، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش دم تیز شمشیر خواب کم کسادی بازار
جوال. در لهجۀ تبریزیان خرار و خرال و خارال گویند و آن را بر نوعی جوال بزرگ که از کنف سازند اطلاق کنند. این کلمه در عربی به صورت غراره آمده است: به هر مادحی مال بخشد جوالی به هر زائری زر بخشد غراری. فرخی. جوالی که از موی بز ببافند: شهی که در کرمش کس نیامده ست جهان به کیل در دهد و با غرار زر بخشد. ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری). رجوع به غراره شود
جوال. در لهجۀ تبریزیان خرار و خرال و خارال گویند و آن را بر نوعی جوال بزرگ که از کنف سازند اطلاق کنند. این کلمه در عربی به صورت غِراره آمده است: به هر مادحی مال بخشد جوالی به هر زائری زر بخشد غراری. فرخی. جوالی که از موی بز ببافند: شهی که در کرمش کس نیامده ست جهان به کیل در دهد و با غرار زر بخشد. ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری). رجوع به غراره شود
ابن الادهم، از شجاعان سپاه معاویه در صفین بود و به دست عیاش بن ربیعۀ هاشمی به قتل رسید. صاحب حبیب السیر آرد: روزی غراربن الادهم که در میان شامیان پهلوانی بود معظم، به میدان آمده عیاش بن ربیعۀ هاشمی را به مبارزت خواند. عیاش ملتمس او را قبول نموده هر دو از اسب پیاده گشتند و مدتی درهم آویختند. آخرالامر عیاش غالب آمد و به یک ضرب شمشیر غراربن الادهم را به ته سر آورد. از آن ضربت اتباع امیرالمؤمنین شادمان گشته آواز تحسین به اوج علیین رسانیدند... در این اثنا دو مرد از بنی لحم به مواعید معاویه فریفته شده جهت طلب خون غرار به میان هر دو صف آمدند... (حبیب السیر جزو 4 از مجلد 1 چ 1 تهران ص 186)
ابن الادهم، از شجاعان سپاه معاویه در صفین بود و به دست عیاش بن ربیعۀ هاشمی به قتل رسید. صاحب حبیب السیر آرد: روزی غراربن الادهم که در میان شامیان پهلوانی بود معظم، به میدان آمده عیاش بن ربیعۀ هاشمی را به مبارزت خواند. عیاش ملتمس او را قبول نموده هر دو از اسب پیاده گشتند و مدتی درهم آویختند. آخرالامر عیاش غالب آمد و به یک ضرب شمشیر غراربن الادهم را به ته سر آورد. از آن ضربت اتباع امیرالمؤمنین شادمان گشته آواز تحسین به اوج علیین رسانیدند... در این اثنا دو مرد از بنی لحم به مواعید معاویه فریفته شده جهت طلب خون غرار به میان هر دو صف آمدند... (حبیب السیر جزو 4 از مجلد 1 چ 1 تهران ص 186)
گول خوردن و فریب خوردن. در عربی به این معنی غرّ و غرّه و غرور آمده است: کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار. مولوی (مثنوی). در بیوع آن کن تو از خواب غرار که رسول آموخت سه روز اختیار. مولوی (مثنوی). گفت در بیعی که ترسی از غرار شرط کن سه روز خود را اختیار. مولوی (مثنوی). چشم چون بندی که صد چشم خمار بند چشم تست اینسو از غرار. مولوی (مثنوی)
گول خوردن و فریب خوردن. در عربی به این معنی غَرّ و غِرَّه و غرور آمده است: کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار. مولوی (مثنوی). در بیوع آن کن تو از خواب غرار که رسول آموخت سه روز اختیار. مولوی (مثنوی). گفت در بیعی که ترسی از غرار شرط کن سه روز خود را اختیار. مولوی (مثنوی). چشم چون بندی که صد چشم خمار بند چشم تست اینسو از غرار. مولوی (مثنوی)
فریبنده نوک زینه نوک شمشیر نیزه تیر، تیر نمونه، خواب کوتاه چرت، سرد بازاری، روش، شتاب، اندازه گول خوردن فریب خوردن، فریفتگی غرگی: کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار. (مثنوی) توضیح باین معنی در عربی غر و غره و غرور آمده. مکار خداع بسیار فریبنده: حکایت آن نکات از غدر این غاش غرار... چه رفته بر سبیل اختصار باقی نگذاشت... جوالی بزرگ که از کنف سازند
فریبنده نوک زینه نوک شمشیر نیزه تیر، تیر نمونه، خواب کوتاه چرت، سرد بازاری، روش، شتاب، اندازه گول خوردن فریب خوردن، فریفتگی غرگی: کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار. (مثنوی) توضیح باین معنی در عربی غر و غره و غرور آمده. مکار خداع بسیار فریبنده: حکایت آن نکات از غدر این غاش غرار... چه رفته بر سبیل اختصار باقی نگذاشت... جوالی بزرگ که از کنف سازند
لباسی که زیر خفتان می پوشیدند تور کاه کشی جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، جوالق، شکیش
لباسی که زیر خفتان می پوشیدند تور کاه کشی جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچِه، بارجامِه، گُوال، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرار، جِوالِق، شَکیش
نوعی از سلاح جنگ است و آن را در روز جنگ پوشند و بعضی گویند غراده به دال است و آن به معنی خود آهنین باشد. (برهان قاطع). نوعی از سلاح، لیرد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ 1 آقای مدرس ص 191 و حاشیۀ آن). نوعی از پوشش سلاحی. (فرهنگ رشیدی). پیراهنی را که در زیر زره پوشند، غلاله گویند. (انجمن آرا) (اقرب الموارد) : به جان نو شو که چون نو گشت برّت نه باک است ار کهن باشد غراره. ناصرخسرو. بدین نیکوتن اندر جان زشتت چو ریمازه ست در زرین غراره. ناصرخسرو. ، جوال. (غیاث اللغات). جوالی را نیز گویند که آن را مانند دام از ریسمان بافته باشند و پنبه و پشم وکاه و سرگین و مانند آن در آن کنند و از جائی به جائی برند و در عربی به معنی جوال شبکه دار آمده است. (برهان قاطع). غراره بالکسر لا بالفتح، جوال. کأنه معرب. ج، غرائر. (منتهی الارب). جوالی که از رسنها سازندو کاه و غیره در آن کنند. بدین معنی عربی است، لیکن صاحب صراح گفته: گمان می برم فارسی باشد. (فرهنگ رشیدی). جوال بزرگی که از موی بز ببافند. (فرهنگ شعوری). ولیحه. (منتهی الارب). الغراره بالکسر و لایقال الغراره بالفتح، الجوالق. قال الجوهری و اظنه معرباً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). فنیقه ظرفی است از نی و مانند آن که زنان در وی پنبه نهند. طور که از طناب کنند و در آن بر شتر و جز آن کاه زنند. و فی دعائهم ارانیک الله علی البلس، و آن غراره ها باشد از پلاس آکنده از کاه، کسی را که عقوبت کنند بر آن اشتهار کنند و ندا فرمایند. (منتهی الارب). دجوب. تور کاه زنه. تور که در آن کاه زنند. تنگ. لنگه. تا. تای. عدل. وطیئه: فردا که برانند لشکری را در ساحت صحرای سبزه زاره هر هشت کسی بر یکی جمازه هر چار تنی در یکی غراره. عثمان مختاری (دیوان چ همائی ص 484). چون عثمان را بکشتند اهل غوغا آهنگ بیت المال کردند و دو غراره درم بود همه غارت کردند. (ترجمه بلعمی). پس چهارم سال، زبا هزار اشتر خویش قصیر را داد، قصیر گفت این جوالها را غراره ها باید از موی بافته تا در وی مال بسیار رود و اشتران را آسانتر بود. بفرمود تا هزار غراره ها بافتند و محمد بن جریر روایت کند که اول کسی که اندر جهان غراره کرد قصیر بود و هزار اشتر بار کرد و ببرد و باز به عراق شد و عمرو بن عدی را گفت اگر خون خال طلب خواهی کردن اکنون کن و اگرنه هرگز نتوانی. گفت چکنم. گفت به هر غراره ای مردی بنشانند با سلاح تمام تا دو هزار مرد بر این اشتران برگیریم و ببریم و به حصار اندر شویم لشکر از غراره ها بیرون کنیم و بگوئیم تا بخروشند و شمشیر اندرنهیم و هرکس از ایشان که بینیم همی کشیم، و او را یکی راه است در زیر زمین که به حصار اندرونی راه دارد ترا بر آن راه نشانم اگر زبا بر توآید که از راه بگریزد تو او را بکش. عمرو بن عدی گفت: رواست و همچنین کردند و به هر غراره مردی بنشاندندو روان کردند تا به شهر زبا رسیدند قصیر نزدیک زبا شد و او را بشارت داد که امسال بارها آوردم. زبا از شادی برنشست و از شهر بیرون آمد تا کاروان ببیند. چون دید آن اشتران گران همی رفتند از گرانی مردان و سلاحها... پس چون زبا به شهر اندرآمد به در شهر دربانی بود نبطی چون آخر اشتر بگذشت حربه ای به غراره اندرزدو به پهلوی آن مرد آمد که در غراره بود، بادی از آن مرد رها شد دربان گفت بارها تنگ است. پس چون به میان شهر اندرآمدند و اشتران بخوابانیدند به یکبار آن مردمان بخروشیدند و از غراره ها به در آمدند و شمشیر اندرنهادند و کشتن گرفتند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). و بدان جایگاه سنگ نیافتند جوالها و غرارها ریگ همی پر کردند و به وی فرومی گذاشتند و مسعود آن را بدان گرانی به دست همی گرفت، و زیر پای همی نهاد. (مجمل التواریخ و القصص). هان ای کل پشت پاردم باف ای توبره ریش کون غراره. سوزنی. از کون تنگ زنت حکایت همی کنی ای زنت غر کسی ز غراره کند غرنگ. سوزنی. او را بگرفتند و دست بسته، و دهان محکم کرده، در غراره نهاده، سر بفرمود بست و پیش محمد حبشی فرستاد که بخواهم شد، دستوری یافت، و او را همچنین بسته بر اسب نهاد چنانکه لشکر نتوانستند دانست. (تاریخ طبرستان). و شبها بودی که به غراره حریفان را سیمینه ها و زرینه ها بخشیدی. (تاریخ طبرستان). تو چه دانی ای غرارۀ پرحسد که نهادن منت او را میرسد. مولوی (مثنوی). پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و به میخ کوب فراشان چندانش بکوفتندکه بمرد. (تجارب السلف). ابومسلم هرچند که کرد تمام نتوانست کشید منفعل شد گفت فردا در میدان غرارۀ پرکاه برداریم بر سر نیزه، این کمان کشیدن سهل است. روز دیگر سلطان ابوسعید به عزم تفرج سوار شد و غرارۀ پرکاه در میدان بینداخت. (تاریخ جدید یزد). سلطان روز دیگر سوار شد و مردم به تفرج آمدند. محمد بن مظفر دید که غرارۀ پرکاه در میدان افتاد مرکب درانگیخت و نیزه بر کف گرفته بر آن غراره زد که بردارد سر نیزه اش بشکست در غضب رفت و بن نیزه بر غراره زده درربود و تا سر میدان برد و از عقب بینداخت. (تاریخ جدید یزد). محمد مظفر... گفت.... سلطان بفرماید که غراره را در میدان خالی کنند... (تاریخ جدید یزد)
نوعی از سلاح جنگ است و آن را در روز جنگ پوشند و بعضی گویند غراده به دال است و آن به معنی خود آهنین باشد. (برهان قاطع). نوعی از سلاح، لیرْدْ. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ 1 آقای مدرس ص 191 و حاشیۀ آن). نوعی از پوشش سلاحی. (فرهنگ رشیدی). پیراهنی را که در زیر زره پوشند، غِلاله گویند. (انجمن آرا) (اقرب الموارد) : به جان نو شو که چون نو گشت برّت نه باک است ار کهن باشد غراره. ناصرخسرو. بدین نیکوتن اندر جان زشتت چو ریمازه ست در زرین غراره. ناصرخسرو. ، جوال. (غیاث اللغات). جوالی را نیز گویند که آن را مانند دام از ریسمان بافته باشند و پنبه و پشم وکاه و سرگین و مانند آن در آن کنند و از جائی به جائی برند و در عربی به معنی جوال شبکه دار آمده است. (برهان قاطع). غراره بالکسر لا بالفتح، جوال. کأنه معرب. ج، غرائر. (منتهی الارب). جوالی که از رسنها سازندو کاه و غیره در آن کنند. بدین معنی عربی است، لیکن صاحب صراح گفته: گمان می برم فارسی باشد. (فرهنگ رشیدی). جوال بزرگی که از موی بز ببافند. (فرهنگ شعوری). ولیحه. (منتهی الارب). الغراره بالکسر و لایقال الغراره بالفتح، الجوالق. قال الجوهری و اظنه معرباً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). فنیقه ظرفی است از نی و مانند آن که زنان در وی پنبه نهند. طور که از طناب کنند و در آن بر شتر و جز آن کاه زنند. و فی دعائهم ارانیک الله علی البُلس، و آن غراره ها باشد از پلاس آکنده از کاه، کسی را که عقوبت کنند بر آن اشتهار کنند و ندا فرمایند. (منتهی الارب). دَجوب. تور کاه زنه. تور که در آن کاه زنند. تنگ. لنگه. تا. تای. عدل. وطیئه: فردا که برانند لشکری را در ساحت صحرای سبزه زاره هر هشت کسی بر یکی جمازه هر چار تنی در یکی غراره. عثمان مختاری (دیوان چ همائی ص 484). چون عثمان را بکشتند اهل غوغا آهنگ بیت المال کردند و دو غراره درم بود همه غارت کردند. (ترجمه بلعمی). پس چهارم سال، زبا هزار اشتر خویش قصیر را داد، قصیر گفت این جوالها را غراره ها باید از موی بافته تا در وی مال بسیار رود و اشتران را آسانتر بود. بفرمود تا هزار غراره ها بافتند و محمد بن جریر روایت کند که اول کسی که اندر جهان غراره کرد قصیر بود و هزار اشتر بار کرد و ببرد و باز به عراق شد و عمرو بن عدی را گفت اگر خون خال طلب خواهی کردن اکنون کن و اگرنه هرگز نتوانی. گفت چکنم. گفت به هر غراره ای مردی بنشانند با سلاح تمام تا دو هزار مرد بر این اشتران برگیریم و ببریم و به حصار اندر شویم لشکر از غراره ها بیرون کنیم و بگوئیم تا بخروشند و شمشیر اندرنهیم و هرکس از ایشان که بینیم همی کشیم، و او را یکی راه است در زیر زمین که به حصار اندرونی راه دارد ترا بر آن راه نشانم اگر زبا بر توآید که از راه بگریزد تو او را بکش. عمرو بن عدی گفت: رواست و همچنین کردند و به هر غراره مردی بنشاندندو روان کردند تا به شهر زبا رسیدند قصیر نزدیک زبا شد و او را بشارت داد که امسال بارها آوردم. زبا از شادی برنشست و از شهر بیرون آمد تا کاروان ببیند. چون دید آن اشتران گران همی رفتند از گرانی مردان و سلاحها... پس چون زبا به شهر اندرآمد به در شهر دربانی بود نبطی چون آخر اشتر بگذشت حربه ای به غراره اندرزدو به پهلوی آن مرد آمد که در غراره بود، بادی از آن مرد رها شد دربان گفت بارها تنگ است. پس چون به میان شهر اندرآمدند و اشتران بخوابانیدند به یکبار آن مردمان بخروشیدند و از غراره ها به در آمدند و شمشیر اندرنهادند و کشتن گرفتند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). و بدان جایگاه سنگ نیافتند جوالها و غرارها ریگ همی پر کردند و به وی فرومی گذاشتند و مسعود آن را بدان گرانی به دست همی گرفت، و زیر پای همی نهاد. (مجمل التواریخ و القصص). هان ای کل پشت پاردم باف ای توبره ریش کون غراره. سوزنی. از کون تنگ زنت حکایت همی کنی ای زنت غر کسی ز غراره کند غرنگ. سوزنی. او را بگرفتند و دست بسته، و دهان محکم کرده، در غراره نهاده، سر بفرمود بست و پیش محمد حبشی فرستاد که بخواهم شد، دستوری یافت، و او را همچنین بسته بر اسب نهاد چنانکه لشکر نتوانستند دانست. (تاریخ طبرستان). و شبها بودی که به غراره حریفان را سیمینه ها و زرینه ها بخشیدی. (تاریخ طبرستان). تو چه دانی ای غرارۀ پرحسد که نهادن منت او را میرسد. مولوی (مثنوی). پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و به میخ کوب فراشان چندانش بکوفتندکه بمرد. (تجارب السلف). ابومسلم هرچند که کرد تمام نتوانست کشید منفعل شد گفت فردا در میدان غرارۀ پرکاه برداریم بر سر نیزه، این کمان کشیدن سهل است. روز دیگر سلطان ابوسعید به عزم تفرج سوار شد و غرارۀ پرکاه در میدان بینداخت. (تاریخ جدید یزد). سلطان روز دیگر سوار شد و مردم به تفرج آمدند. محمد بن مظفر دید که غرارۀ پرکاه در میدان افتاد مرکب درانگیخت و نیزه بر کف گرفته بر آن غراره زد که بردارد سر نیزه اش بشکست در غضب رفت و بن نیزه بر غراره زده درربود و تا سر میدان برد و از عقب بینداخت. (تاریخ جدید یزد). محمد مظفر... گفت.... سلطان بفرماید که غراره را در میدان خالی کنند... (تاریخ جدید یزد)
ج غرّ. جوانان ناآزموده کار. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. غره: مؤنث. (آنندراج) (منتهی الارب). جمع واژۀ غرّ، بمعنی جوان بی تجربه و الشابه کذلک یقال: ’شاب غر و شابه غر و غره’. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود
ج غِرّ. جوانان ناآزموده کار. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. غره: مؤنث. (آنندراج) (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ غِرّ، بمعنی جوان بی تجربه و الشابه کذلک یقال: ’شاب غر و شابه غر و غره’. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود
به معنی غرّه. (منتهی الارب). غفلت. (از اقرب الموارد). غافل شدن و غفلت ورزیدن. (برهان قاطع). غافل شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نوجوان بودن. حداثت سن: کان ذلک علی غرارتی، ای حداثه سنی، غرارت. عشقبازی پس از آزمودگی. غرّ. (از اقرب الموارد) : اگرچه آن دل پاکت دریغ است که بندی در مهمات غرارت. سیدحسن غزنوی (دیوان چ مدرس رضوی ص 8). ، غره دار گردیدن و سپید شدن روی. (منتهی الارب) : غرّوجهه، صار ذاغره و حسن. غرر. غره، سفیدی. سفید شدن. غرر. غره، شریف گردیدن. (از اقرب الموارد) ، ناآزموده کار شدن جوان. (منتهی الارب). ناآزموده و بی تجربه شدن. (از اقرب الموارد). ناآزموده گشتن از روزگار. (برهان قاطع). ناآزمودگی. (دهار). کار ناآزموده کردن. ناشی گری. بی تجربگی، فریب خوردن. (غیاث اللغات)
به معنی غِرَّه. (منتهی الارب). غفلت. (از اقرب الموارد). غافل شدن و غفلت ورزیدن. (برهان قاطع). غافل شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نوجوان بودن. حداثت سن: کان ذلک علی غرارتی، ای حداثه سنی، غرارت. عشقبازی پس از آزمودگی. غَرّ. (از اقرب الموارد) : اگرچه آن دل پاکت دریغ است که بندی در مهمات غرارت. سیدحسن غزنوی (دیوان چ مدرس رضوی ص 8). ، غره دار گردیدن و سپید شدن روی. (منتهی الارب) : غَرَّوجهه، صار ذاغره و حسن. غرر. غره، سفیدی. سفید شدن. غرر. غره، شریف گردیدن. (از اقرب الموارد) ، ناآزموده کار شدن جوان. (منتهی الارب). ناآزموده و بی تجربه شدن. (از اقرب الموارد). ناآزموده گشتن از روزگار. (برهان قاطع). ناآزمودگی. (دهار). کار ناآزموده کردن. ناشی گری. بی تجربگی، فریب خوردن. (غیاث اللغات)
آب در دهن کردن و جنبانیدن برای پاک شدن دهن، و آن را به عربی مضمضه گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا). به هندی کلی گویند. (جهانگیری) : اگر گهی به زبانم حدیث توبه رود ز بی طهارتی آن را به می غراره کنم. حافظ
آب در دهن کردن و جنبانیدن برای پاک شدن دهن، و آن را به عربی مضمضه گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا). به هندی کلی گویند. (جهانگیری) : اگر گهی به زبانم حدیث توبه رود ز بی طهارتی آن را به می غراره کنم. حافظ