- غذو
- خورانیدن خورش دادن، شتافتن، پروراندن، خون روان شدن
معنی غذو - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دایه دار
خوراک، خوراکی
برابر کسی نشستن
نی میان تهی، نای، نی، برای مثال کنون چنبری گشت بالای سرو / تن پیل وارت به کردار غرو (فردوسی - ۶/۳۰۵)
غریو، بانگ بلند، فریاد
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
غنودن، مقابل بیداری، خواب
غزا، جنگ کردن با کافران در راه خدا، جنگ
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
در قافیه، حرکت ماقبل ردف و قید مانند حرکت «د» و «پ»، برای مثال ای به همت بر آفتابت دست / آسمان با علوّ قدر تو پست (انوری - ۵۴۹)
زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی،
به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص،
در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید،
در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰)
غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴)
غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص،
در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید،
در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است،
غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها،
غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد،
هم آوای عفو تله شیر، نرگس سرایندگان
خواستن، جستن، آهنگ چیزی کردن جنگ کردن با دشمن، جنگ کردن با کفار، لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند
غذا: نفس حسی بخوردن ارزانیست غذی جان ز خوان بی نانیست. (حدیقه)
خوردنی که نشو و نمای تن و قوام بدن بدانست، غذا در فارسی خوارش خوارتیک خوارن چاشتک خوردنی خواره خورش سپه را خورش پس فراوان نماند به جز گرز و شمشیر درمان نماند (فردوسی) آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی، جمع اغدیه. یا غذای سنگین. خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم. یا غذای گران. غذای سنگین. یا غذای مریم. اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی. مولوی گوید: آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر، شاش شتر آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی، جمع اغدیه. یا غذای سنگین. خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم. یا غذای گران. غذای سنگین. یا غذای مریم. اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی. مولوی گوید: آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر
میوه کنار (کنار از پارسی به تازی رفته است)
فردا آمدن کسی را به بامداد، بامداد
نای میان تهی (اعم از آنکه نوازند) یا نایی که بدان چیز نویسند
خواب مقابل بیداری: چون یقینم که نگیردت همی خواب غنو من بی طاعت در طاعت تو چون غنوم. (ناصر خسرو)
بنهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر از حد گذشتن، گزافکاری، مبالغه
آواز بلند صدای بلند غریو
((غُ لُ وّ))
فرهنگ فارسی معین
از حد گذشتن، تجاوز، مبالغه، در شعر، بیان اغراق آمیز صفتی که در واقعیت محال و غیرممکن باشد
غار، شکاف کوه، جای خواب گوسفندان در کوه، سوراخی در زمین که جانورانی مانند روباه و شغال در آن زندگی می کنند، غال
جنگ کردن با دشمن، جنگ هایی که پیغمبر شخصاً در آن حضور داشتند
آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش
گاو
سوراخ و جایی در زمین یا کوه که گوسفندان یا جانوران دیگر در آن به سر ببرند، غار، غال، آغل
سوراخ و جایی در زمین یا کوه که گوسفندان یا جانوران دیگر در آن به سر ببرند، غار، غال، آغل
Nourishment