جمع واژۀ غدره. (از اقرب الموارد). رجوع به غدرات شود. صاحب تاج العروس گوید غدرات جمع غدره، و غدره نیزواحد غدر به معنی بقایای صدقه است: یقال علی فلان غدر من الصدقه، ای بقایا منها. رجوع به غدرات شود
جَمعِ واژۀ غدره. (از اقرب الموارد). رجوع به غُدرات شود. صاحب تاج العروس گوید غدرات جمع غدره، و غدره نیزواحد غِدَر به معنی بقایای صدقه است: یقال علی فلان غدر من الصدقه، ای بقایا منها. رجوع به غُدرات شود
سیاهی دان. (منتهی الارب). دویت. ظرف مرکب برای نوشتن. آمه. مرکب دان. دوده دان. خوالستان. مداددان. لیقه دان. حبردان. قاروره. خوالسته. (یادداشت مؤلف). ظرفی که در آن سیاهی کتابت نگاه دارند، و آنرا به فارسی آمه خوانند. ج، دوی ّ و دوی ّ. (از آنندراج) (از غیاث). رحیم. کتاب. (منتهی الارب). محبر. محبره. (منتهی الارب) (دهار). ام العطایا. ام المنایا. (المرصع). هر ظرفی فلزی و یا چینی و یا کاشی که در آن مرکب تحریر کنند و از آن بنویسند. (از ناظم الاطباء). ظرفی که در آن مرکب ریزند و با آن نویسند. ج، دوی ً و دوی ّ، دوی ّ، دویات. (از اقرب الموارد) : دوات و قلم خواست ناپاک زن به آرام بنشست با رای زن. فردوسی. بیامد دبیر خردمند و راد دوات و قلم پیش دانا نهاد. فردوسی. ترا در دوات است و قرطاس کار ز لشکر که گفتت که مردم شمار. فردوسی. دوات و قلم خواست، چینی حریر بفرمود تا پیش او شد دبیر. فردوسی. به سمن زار درون لالۀ نعمان بسیار چون دواتی بسدین است خراسانی وار. منوچهری. با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ. ابوحنیفۀ اسکافی. امیر فرمود تا دوات آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). دوات آوردند به خط عالی به توقیع بیاراست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). گوهرآیین را گفت (مسعود) دویت و کاغذ عبدالغفار را ده، وی دوات و کاغذ پیش من نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). خواجه بوسهل زوزنی دوات و کاغذخواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121). پس بیرون از صدر بنشست و دوات خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153). جز درختان نیست این خط را قلم نیست این خط را جز از دریا دوات. ناصرخسرو. دوات و قلم خواست و بر پارۀ کاغذ نبشت. (نوروزنامه). بگشاده چون دوات به اوصاف تو دهن بربسته چون قلم به ثناهای تو میان. وطواط. چون لیقۀ دوات کهن گشته پوسیده گوشت در تن مردارش. خاقانی. تا زآبنوس روز و شب آمد دوات او من روز و شب جهان سخندان شناسمش. خاقانی. این منم زنده که تابوت تو گیرم بر زر کآرزو بد که دوات تو به زر برگیرم. خاقانی. دوات من ز برون جدول و درون دریاست نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند. خاقانی. گرم شد کز من این خطاب شنید بر من بی قلم دوات کشید. نظامی. فرضه، دهان دوات. (منتهی الارب). الفرضه، آنجا که سیاهی بود در دوات. (دهار). الفرضه و الملیقه، آنچه سیاهی در وی بود از دوات. (از السامی فی الاسامی). - دوات خاصه، محبر یا قلمدان که مخصوص پادشاه بود: پس دوات خاصه پیش آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). ، قلمدان. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). دوات چهار جزو داشته: محبری، حق ّ، جوبه، طبق. محبری جای قلم بوده و حق ظرفی برنجین یا آهنین که در آن دودۀ مرکب می کرده اند و جوبه یا وقبه جای حق بوده و طبق جلد دوات. (از کتاب الکتاب ابن درستویه) : چرا دوات گهر داد شاه شرق به تو درین حدیث تأمل کن و نکو بنگر دوات را غرض آن بود کاندر آن قلم است قلم برابر تیغ است بلکه فاضلتر. فرخی. گفت کدام عورت پدید آید از آن کس که او را آن سیرت باشد کاندرین رقعه نبشته است که من اندر دوات یافتم و دست اندر گریبان کرد رقعه ای را بیرون آورد. (تاریخ برامکه). وزیر سر دوات بگشاد و یکی قلم سوی وی انداخت و گفت اینک جواب. (نوروزنامه). دوات در موزه داشت برگرفت و ’سیاه’ را یک نقطه زیادت کرد تا سپاه داران شد. (نوروزنامه)، در اصطلاح خراسانیان، بوتۀ زرگری. (یادداشت مؤلف)، پوست حنظل، پوست دانۀ انگور، پوست خربزه (لغتی است در ذال). (آنندراج)
سیاهی دان. (منتهی الارب). دویت. ظرف مرکب برای نوشتن. آمه. مرکب دان. دوده دان. خوالستان. مداددان. لیقه دان. حبردان. قاروره. خوالسته. (یادداشت مؤلف). ظرفی که در آن سیاهی کتابت نگاه دارند، و آنرا به فارسی آمه خوانند. ج، دَوی ّ و دُوی ّ. (از آنندراج) (از غیاث). رحیم. کتاب. (منتهی الارب). محبر. محبره. (منتهی الارب) (دهار). ام العطایا. ام المنایا. (المرصع). هر ظرفی فلزی و یا چینی و یا کاشی که در آن مرکب تحریر کنند و از آن بنویسند. (از ناظم الاطباء). ظرفی که در آن مرکب ریزند و با آن نویسند. ج، دَوی ً و دُوی ّ، دِوی ّ، دَوَیات. (از اقرب الموارد) : دوات و قلم خواست ناپاک زن به آرام بنشست با رای زن. فردوسی. بیامد دبیر خردمند و راد دوات و قلم پیش دانا نهاد. فردوسی. ترا در دوات است و قرطاس کار ز لشکر که گفتت که مردم شمار. فردوسی. دوات و قلم خواست، چینی حریر بفرمود تا پیش او شد دبیر. فردوسی. به سمن زار درون لالۀ نعمان بسیار چون دواتی بسدین است خراسانی وار. منوچهری. با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ. ابوحنیفۀ اسکافی. امیر فرمود تا دوات آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). دوات آوردند به خط عالی به توقیع بیاراست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). گوهرآیین را گفت (مسعود) دویت و کاغذ عبدالغفار را ده، وی دوات و کاغذ پیش من نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130). خواجه بوسهل زوزنی دوات و کاغذخواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 121). پس بیرون از صدر بنشست و دوات خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153). جز درختان نیست این خط را قلم نیست این خط را جز از دریا دوات. ناصرخسرو. دوات و قلم خواست و بر پارۀ کاغذ نبشت. (نوروزنامه). بگشاده چون دوات به اوصاف تو دهن بربسته چون قلم به ثناهای تو میان. وطواط. چون لیقۀ دوات کهن گشته پوسیده گوشت در تن مردارش. خاقانی. تا زآبنوس روز و شب آمد دوات او من روز و شب جهان سخندان شناسمش. خاقانی. این منم زنده که تابوت تو گیرم بر زر کآرزو بد که دوات تو به زر برگیرم. خاقانی. دوات من ز برون جدول و درون دریاست نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند. خاقانی. گرم شد کز من این خطاب شنید بر من بی قلم دوات کشید. نظامی. فرضه، دهان دوات. (منتهی الارب). الفرضه، آنجا که سیاهی بود در دوات. (دهار). الفرضه و الملیقه، آنچه سیاهی در وی بود از دوات. (از السامی فی الاسامی). - دوات خاصه، محبر یا قلمدان که مخصوص پادشاه بود: پس دوات خاصه پیش آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). ، قلمدان. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). دوات چهار جزو داشته: محبری، حُق ّ، جوبه، طبق. محبری جای قلم بوده و حُق ظرفی برنجین یا آهنین که در آن دودۀ مرکب می کرده اند و جوبه یا وقبه جای حق بوده و طبق جلد دوات. (از کتاب الکتاب ابن درستویه) : چرا دوات گهر داد شاه شرق به تو درین حدیث تأمل کن و نکو بنگر دوات را غرض آن بود کاندر آن قلم است قلم برابر تیغ است بلکه فاضلتر. فرخی. گفت کدام عورت پدید آید از آن کس که او را آن سیرت باشد کاندرین رقعه نبشته است که من اندر دوات یافتم و دست اندر گریبان کرد رقعه ای را بیرون آورد. (تاریخ برامکه). وزیر سر دوات بگشاد و یکی قلم سوی وی انداخت و گفت اینک جواب. (نوروزنامه). دوات در موزه داشت برگرفت و ’سیاه’ را یک نقطه زیادت کرد تا سپاه داران شد. (نوروزنامه)، در اصطلاح خراسانیان، بوتۀ زرگری. (یادداشت مؤلف)، پوست حنظل، پوست دانۀ انگور، پوست خربزه (لغتی است در ذال). (آنندراج)
غواه. جمع واژۀ غاوی. (اقرب الموارد). گمراهان و نادانان و تباهکاران. رجوع به غواه شود: بداند که مرارت آن کأس و حرارت آن بأس کافۀکفار را عام است، واو چون دیگر غوات ولات هند در آن مشارک و مساهم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 354)
غُواه. جَمعِ واژۀ غاوی. (اقرب الموارد). گمراهان و نادانان و تباهکاران. رجوع به غُواه شود: بداند که مرارت آن کأس و حرارت آن بأس کافۀکفار را عام است، واو چون دیگر غوات ولات هند در آن مشارک و مساهم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 354)
غدایا. جمع واژۀ غدیّه. (اقرب الموارد) : الا لیت حظی من زیاره امیه غدیات قیظ او عشیات اشتیه. گفته اند گویندۀ این شعر مشتاق زیارت مادر خود بوده و خواسته است که خداوند این زیارت را در یکی از روزهای تابستان یا شبهای زمستان که دراز هستند نصیب وی کند تا دیدار وی کاملتر شود. (از تاج العروس)
غدایا. جَمعِ واژۀ غَدیَّه. (اقرب الموارد) : الا لیت حظی من زیاره امیه غدیات قیظ او عشیات اشتیه. گفته اند گویندۀ این شعر مشتاق زیارت مادر خود بوده و خواسته است که خداوند این زیارت را در یکی از روزهای تابستان یا شبهای زمستان که دراز هستند نصیب وی کند تا دیدار وی کاملتر شود. (از تاج العروس)
جمع واژۀ غزوه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غزوه شود: و چون اهل فضل در ایام ایشان (سلجوقیان) حظی نیافته اند و به شرح حالات و مقالات و غزوات ایشان اعتنایی ننموده کس از ایشان یاد نیاورد و از معالی و مآثر ایشان یادگاری نماند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری شمسی ص 7). بر سر غزوات سلطان آییم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 257)، {{اسم خاص}} جنگهایی است که پیغامبر {{صفت}} در آن شرکت میفرموده است، مقابل سرایا (ج سریه) که جنگهایی بود که به امر رسول (ص) بی حضور او انجام میشد. صاحب امتاع الاسماع غزوات پیغمبر را مرتب برحسب تاریخ وقوع چنین آورده است: 1- غزوۀ ابواء یا غزوۀ ودّان. در طبقات ابن سعد تنها نام اول ذکر شده است. 2- غزوۀ بواط. 3- غزوۀبدرالاولی یا سفوان. در طبقات ابن سعد به نام غزوۀطلب کرزبن جابر الفهری آمده است. 4- غزوۀ عشیره یا ذی العشیره. در طبقات ابن سعد تنها ذی العشیره آمده است. 5- غزوۀ بدر. 6- غزوۀ بنی قینقاع. 7- غزوه السویق. 8- غزوۀ قراره الکدر یا غزوۀ قرقره بنی سلیم و غطفان. در طبقات ابن سعد: غزوۀ قرقره الکدر یا قراره الکدر. 9- غزوۀ ذی امر در نجد. در طبقات ابن سعد: غزوۀ غطفان. 10- غزوۀ بنی سلیم در فرع. 11- غزوۀ احد. 12- غزوۀ حمراءالاسد. 13- غزوۀ بئر معونه. در طبقات ابن سعد به نام سریۀ منذربن عمرو آمده است. 14- غزوه الرجیع. در طبقات ابن سعد به نام سریۀمرثدبن ابی مرثد آمده. در حاشیۀ ص 174 امتاع الاسماع نیز اسم سریه برده شده است. 15- غزوۀ بنی نضیر. 16- غزوۀ بدرالموعد یا غزوۀ بدرالصفراء. در طبقات ابن سعد تنها نام اول ذکر شده است. 17- غزوۀ ذات الرقاع یا غزوۀ نجد. در طبقات ابن سعد تنها نام نخست ذکر شده است. 18- غزوۀ دومهالجندل. 19- غزوه المریسیع یاغزوۀ بنی المصطلق. در طبقات ابن سعد نام نخست آمده است. 20- غزوۀ خندق یا احزاب. 21- غزوۀ بنی قریظه. 22- غزوه القرطاء. در طبقات ابن سعد نیامده است. 23-غزوۀ بنی لحیان یا عسفان. در طبقات ابن سعد: بنی لحیان. 24- غزوه الغابه یا ذی قرد. در طبقات ابن سعد: الغابه. 25- غزوۀ خیبر. 26- غزوۀ وادی القری. در طبقات ابن سعد سریه به حساب آمده است. 27- غزوه القضاء. ظاهراً همان است که ابن سعد در طبقات عمره القضیه آورده است. 28- غزوۀ مؤته یا جیش الامراء. ابن سعد درطبقات آن را سریه شمرده است. 29- غزوۀ ذات السلاسل.در طبقات ابن سعد: سریۀ ذات السلاسل. 30- غزوۀ فتح مکه یا عام الفتح. 31- غزوۀ حنین یا غزوۀ هوازن. 32- غزوۀ طائف. 33- غزوۀ تبوک یا غزوه العسره. 34- غزوۀ اکیدر دومه الجندل. در طبقات ابن سعد نیامده است. در طبقات ابن سعد 27 غزوه یاد شده و به قول بعضی 29 غزوه است. و بعضی خیبر و وادی القری را یکی شمرده اند. و در نه غزوه از غزوات مذکور حضرت رسول خود به جنگ پرداخته است و آنها عبارتند از بدر، احد، مریسیع (بنی المصطلق) ، خندق، قریظه، خیبر، فتح مکه، حنین و طائف. رجوع به الطبقات الکبری تألیف ابن سعد چ بیروت 1376هجری قمری ج 2 ص 5 و 6 و فهرست همین جلد شود
جَمعِ واژۀ غَزوَه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غزوه شود: و چون اهل فضل در ایام ایشان (سلجوقیان) حظی نیافته اند و به شرح حالات و مقالات و غزوات ایشان اعتنایی ننموده کس از ایشان یاد نیاورد و از معالی و مآثر ایشان یادگاری نماند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری شمسی ص 7). بر سر غزوات سلطان آییم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 257)، {{اِسمِ خاص}} جنگهایی است که پیغامبر {{صِفَت}} در آن شرکت میفرموده است، مقابل سرایا (ج ِ سریه) که جنگهایی بود که به امر رسول (ص) بی حضور او انجام میشد. صاحب امتاع الاسماع غزوات پیغمبر را مرتب برحسب تاریخ وقوع چنین آورده است: 1- غزوۀ ابواء یا غزوۀ ودّان. در طبقات ابن سعد تنها نام اول ذکر شده است. 2- غزوۀ بُواط. 3- غزوۀبدرالاولی یا سَفَوان. در طبقات ابن سعد به نام غزوۀطلب کرزبن جابر الفهری آمده است. 4- غزوۀ عُشَیره یا ذی العشیره. در طبقات ابن سعد تنها ذی العشیره آمده است. 5- غزوۀ بدر. 6- غزوۀ بنی قَینُقاع. 7- غزوه السَویق. 8- غزوۀ قراره الکُدر یا غزوۀ قرقره بنی سلیم و غطفان. در طبقات ابن سعد: غزوۀ قرقره الکدر یا قراره الکدر. 9- غزوۀ ذی امر در نجد. در طبقات ابن سعد: غزوۀ غطفان. 10- غزوۀ بنی سُلیم در فُرع. 11- غزوۀ اُحُد. 12- غزوۀ حمراءالاسد. 13- غزوۀ بئر معونه. در طبقات ابن سعد به نام سریۀ منذربن عمرو آمده است. 14- غزوه الرجیع. در طبقات ابن سعد به نام سریۀمرثدبن ابی مرثد آمده. در حاشیۀ ص 174 امتاع الاسماع نیز اسم سریه برده شده است. 15- غزوۀ بنی نضیر. 16- غزوۀ بدرالموعد یا غزوۀ بدرالصفراء. در طبقات ابن سعد تنها نام اول ذکر شده است. 17- غزوۀ ذات الرقاع یا غزوۀ نجد. در طبقات ابن سعد تنها نام نخست ذکر شده است. 18- غزوۀ دومهالجندل. 19- غزوه المُرَیسیع یاغزوۀ بنی المصطلق. در طبقات ابن سعد نام نخست آمده است. 20- غزوۀ خندق یا احزاب. 21- غزوۀ بنی قریظه. 22- غزوه القُرَطاء. در طبقات ابن سعد نیامده است. 23-غزوۀ بنی لحیان یا عُسفان. در طبقات ابن سعد: بنی لحیان. 24- غزوه الغابه یا ذی قَرَد. در طبقات ابن سعد: الغابه. 25- غزوۀ خیبر. 26- غزوۀ وادی القری. در طبقات ابن سعد سریه به حساب آمده است. 27- غزوه القضاء. ظاهراً همان است که ابن سعد در طبقات عمره القضیه آورده است. 28- غزوۀ مُؤتَه یا جیش الامراء. ابن سعد درطبقات آن را سریه شمرده است. 29- غزوۀ ذات السلاسل.در طبقات ابن سعد: سریۀ ذات السلاسل. 30- غزوۀ فتح مکه یا عام الفتح. 31- غزوۀ حنین یا غزوۀ هوازن. 32- غزوۀ طائف. 33- غزوۀ تبوک یا غزوه العسره. 34- غزوۀ اکیدر دومه الجندل. در طبقات ابن سعد نیامده است. در طبقات ابن سعد 27 غزوه یاد شده و به قول بعضی 29 غزوه است. و بعضی خیبر و وادی القری را یکی شمرده اند. و در نه غزوه از غزوات مذکور حضرت رسول خود به جنگ پرداخته است و آنها عبارتند از بدر، احد، مریسیع (بنی المصطلق) ، خندق، قریظه، خیبر، فتح مکه، حنین و طائف. رجوع به الطبقات الکبری تألیف ابن سعد چ بیروت 1376هجری قمری ج 2 ص 5 و 6 و فهرست همین جلد شود
جمع واژۀ دغوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل ذودغوات و ذودغیات، شخصی که بر یک خلق و یک سخن باقی نمی ماند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به دغوه شود
جَمعِ واژۀ دَغوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل ذودغوات و ذودغیات، شخصی که بر یک خلق و یک سخن باقی نمی ماند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به دغوه شود
جمع واژۀ اداه. آلت ها. آلات حصول چیزی. (غیاث اللغات). اسباب. دست افزارها: چنانکه ظهورآن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه چ 1332 ص 299). - ادوات عمران، وسایل آبادی و تمدن. - علم ادوات الخط، شرح آن در علم الخط بیاید. (کشف الظنون).
جَمعِ واژۀ اَداه. آلت ها. آلات حصول چیزی. (غیاث اللغات). اسباب. دست افزارها: چنانکه ظهورآن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه چ 1332 ص 299). - ادوات عمران، وسایل آبادی و تمدن. - علم ادوات الخط، شرح آن در علم الخط بیاید. (کشف الظنون).
رأیها و اندیشه ها و تدبیرها، یقال: هو ذوبدوات. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بداه و در حدیث آمده: السلطان ذوبدوات. اصل آن درمدح است لیکن در ذم بکار رود. (از اقرب الموارد)
رأیها و اندیشه ها و تدبیرها، یقال: هو ذوبدوات. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ بداه و در حدیث آمده: السلطان ذوبدوات. اصل آن درمدح است لیکن در ذم بکار رود. (از اقرب الموارد)
اگر در خواب ببینید که دوات دارید موردی برای آموختن و آموزاندن می یابید. نه به صورت علم و تحصیل کلاسیک بل که آموختن و آموزاندن به معنی عام. کششی که برای آموختن و تعلیم دادن در ما ایجاد می شود در خواب های ما به صورت یکی از ابزار تحریر مثلا دوات تجسم می یابد. حتی احساس کمبودهای ما در رابطه با دانش اجتماعی و اطلاعات عمومی در خواب های ما متجلی می گردد و این جلوه به شکل قلم، دوات، کتاب، خط کش، کتابخانه و از این قبیل ظاهر می شود. ممکن است احساسی در ما به وجود آید یا سرخوردگی شدیدی پیدا کنیم ولی به زبان می آوریم. چه بسا که این احساس کمبود به یادمان نماند و فراموش کنیم اما ضمیر ناخودآگاه ما ضربه وارد آمده را حفظ می کند و نگه می دارد و در خواب های ما به صوری که گفته شد شکل می بخشد.
اگر در خواب ببینید که دوات دارید موردی برای آموختن و آموزاندن می یابید. نه به صورت علم و تحصیل کلاسیک بل که آموختن و آموزاندن به معنی عام. کششی که برای آموختن و تعلیم دادن در ما ایجاد می شود در خواب های ما به صورت یکی از ابزار تحریر مثلا دوات تجسم می یابد. حتی احساس کمبودهای ما در رابطه با دانش اجتماعی و اطلاعات عمومی در خواب های ما متجلی می گردد و این جلوه به شکل قلم، دوات، کتاب، خط کش، کتابخانه و از این قبیل ظاهر می شود. ممکن است احساسی در ما به وجود آید یا سرخوردگی شدیدی پیدا کنیم ولی به زبان می آوریم. چه بسا که این احساس کمبود به یادمان نماند و فراموش کنیم اما ضمیر ناخودآگاه ما ضربه وارد آمده را حفظ می کند و نگه می دارد و در خواب های ما به صوری که گفته شد شکل می بخشد.