جدول جو
جدول جو

معنی غدد - جستجوی لغت در جدول جو

غدد
غده ها، تومور ها، دژپیه ها، جمع واژۀ غده
تصویری از غدد
تصویر غدد
فرهنگ فارسی عمید
غدد
(غَدَدْ)
مرگامرگی شتران. (منتهی الارب). طاعون الابل. ج، غداد. (اقرب الموارد). رجوع به غداد شود
لغت نامه دهخدا
غدد
(غُدَدْ)
جمع واژۀ غدّه. (منتهی الارب) :
دروجود بزم ما اغیار شد همچون غدد
گر ازاله میکنی لابد مضرت میرسد.
(لسان العجم بنقل از ابوالمعالی).
رجوع به غده شود
لغت نامه دهخدا
غدد
جمع غده
تصویری از غدد
تصویر غدد
فرهنگ لغت هوشیار
غدد
((غُ دَ))
جمع غده
تصویری از غدد
تصویر غدد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدد
تصویر صدد
قصد، آهنگ، عزم، منظور، مقصود
در صدد بودن (برآمدن): قصد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدر
تصویر غدر
خیانت کردن، بی وفایی کردن، نقض عهد، بی وفایی، خیانت
مکر، حیله، فریب، دویل، قلّاشی، کلک، تزویر، ریو، کید، ترفند، خدعه، چاره، دلام، نارو، دستان، دغلی، نیرنگ، حقّه، روغان، شکیل، گول، گربه شانی، ترب، خاتوله، شید، تنبل، اشکیل، احتیال، ستاوه
غدر اندیشیدن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر داشتن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر کردن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غند
تصویر غند
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، کلن، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غده
تصویر غده
تومور مثلاً غدۀ سرطانی،
در علم زیست شناسی بافتی در بدن که ماده ای ترشح می کند مثلاً غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید،
تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگ تر که میان گوشت پیدا می شود، دژپیه
غدۀ فوق کلیوی: در علم زیست شناسی هر یک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیه ها که بخش مرکزی آن ها هورمونی به نام آدرنالین به درون خون ترشح می کند
غدۀ وذی: در علم زیست شناسی پروستات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدود
تصویر غدود
غده ها، تومور ها، دژپیه ها، جمع واژۀ غده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدد
تصویر مدد
یاری، کمک، فریادرسی، یار و یاور، فریادرس
مدد کردن: یاری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدو
تصویر غدو
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدد
تصویر عدد
کلمه ای که شماره را بیان می کند، شماره، تعداد،
کنایه از کسی که بتوان به او توجه یا اعتنا کرد، فرد مهم مثلاً تو پیش او عددی نیستی،
عدد صحیح مثلاً عدد اصلی، هر یک از عددهای ۴، ۳، ۲، ۱، و..،
عدد ترتیبی مثلاً نشان دهندۀ مرتبۀ یک چیز در یک جمع است، یکم، دوم، سوم، ..،
عدد کسری مثلاً به صورت کسر نوشته می شود مانند ۵/۱، ۴/۲، یک صدم
فرهنگ فارسی عمید
(غُ دَ دَ)
گره گوشت. گره اندام پیه ناک. (منتهی الارب). هر گرهی در جسد که پیه آن را فراگیرد. (از اقرب الموارد) ، هر گوشتپارۀ درشت میان پی. هر خون بسته میان گوشت و پوست. (منتهی الارب) ، پاره گوشتی صلب که میان پوست و گوشت به علت بیماری ایجاد شود و با تحریک به حرکت می آید. (از اقرب الموارد). غده، طاعون شتر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حدد
تصویر حدد
خشم گرفتن، منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
برگرفته از غده در فارسی گرده گوشت چیزی است مانند گوشت که در میان گوشت است و آن را نمی خورند و دور اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدا
تصویر غدا
بامداد، غداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غداد
تصویر غداد
درد دژپیه (غده) گند درد، جمع غده، دژپیه ها گند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدب
تصویر غدب
خپله مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدر
تصویر غدر
بیوفائی، نقص عهد و خیانت، پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدغد
تصویر غدغد
آواز مرغ خانگی بانگ ماکیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدف
تصویر غدف
فراخسالی ارزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدق
تصویر غدق
آب بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدن
تصویر غدن
دسترس، نیکی، نرمی، سستی سست دینی، فرو هشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدو
تصویر غدو
فردا آمدن کسی را به بامداد، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته از غرد نوایی در خنیای کهن آواز خوان پارسی تازی گشته غرد خانه نایی خانه تابستانی نیکده بساجای کاشانه و خان غرد بدان اندرون شادی و نوش و خورد سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تکه گوشت مانند پیه به اندازه فندق یا بزرگتر که در زیر پوست میان گوشت پیدا گردد ولی درد ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدد
تصویر سدد
جمع سده، پیشخانه ها آستانه ها تخت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدی
تصویر غدی
جمع غده، گند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدد
تصویر عدد
شمار کردن، شمردن، شماره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جده، راه ها جدگاره ها (طرق)، جمع جدید، نوها راه راست، زمین راست، هامون زمین هموار درشت
فرهنگ لغت هوشیار
قصد چیزی را کردن، در پی کاری شدن، قصد نمودن، در پی تحصیل چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غید
تصویر غید
نرمی و نازکی تنکی، کج شدن خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدد
تصویر عدد
شماره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدد
تصویر مدد
یاری
فرهنگ واژه فارسی سره