بامداد. (مقدمهالادب زمخشری). ظاهراً مخفف غداه است. رجوع به غداه شود، لفظ مشترکی است که در فارسی و عربی به معنی طعام به کار برند ولی در اصل به غذائی که هنگام صبح تناول شود اطلاق کنند: غدای روح باشد نطق جانان به جسم مردۀ عاشق دهد جان. شعوری (از لسان العجم)
بامداد. (مقدمهالادب زمخشری). ظاهراً مخفف غداه است. رجوع به غداه شود، لفظ مشترکی است که در فارسی و عربی به معنی طعام به کار برند ولی در اصل به غذائی که هنگام صبح تناول شود اطلاق کنند: غدای روح باشد نطق جانان به جسم مردۀ عاشق دهد جان. شعوری (از لسان العجم)
جمع واژۀ غدد. طاعون شتر. (اقرب الموارد). در فرهنگها این کلمه مورد اختلاف است. از قاموس چنین برمی آید که غداد جمع غدد است و اقرب الموارد نیز چنین آورده ولی تاج العروس آن را جمعغاد دانسته و به شعر زیر استشهاد کرده: عدمتکم و نظرتکم الینا بجنب عکاظ کالابل الغداد. اما اینکه بعضی فرهنگها جمع غده آورده اند اشتباه است. زیرا جمع غده، غدد آمده نه غداد، حصه ها. نصیبها. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ غَدَد. طاعون شتر. (اقرب الموارد). در فرهنگها این کلمه مورد اختلاف است. از قاموس چنین برمی آید که غداد جمع غدد است و اقرب الموارد نیز چنین آورده ولی تاج العروس آن را جمعغاد دانسته و به شعر زیر استشهاد کرده: عدمتکم و نظرتکم الینا بجنب عکاظ کالابل الغداد. اما اینکه بعضی فرهنگها جمع غده آورده اند اشتباه است. زیرا جمع غده، غدد آمده نه غداد، حصه ها. نصیبها. (از اقرب الموارد)
ابن شتیر، معاصر حجاج بود و هنگامی که حجاج به قتیبه بن مسلم نوشت: آدم جعدی را پیش من بفرست وی غدام بن شتیر را فرستاد. رجوع به البیان و التبیین چ حسن سندوبی قاهره ج 1 ص 296 و 297 شود
ابن شتیر، معاصر حجاج بود و هنگامی که حجاج به قتیبه بن مسلم نوشت: آدم جعدی را پیش من بفرست وی غدام بن شتیر را فرستاد. رجوع به البیان و التبیین چ حسن سندوبی قاهره ج 1 ص 296 و 297 شود
پگاه، یا میان طلوع فجر و طلوع شمس، یقال: آتیک غداه غد. ج، غدوات. (منتهی الارب). بامداد، یا میان نماز صبح و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد). غدوه. بکره. (اقرب الموارد). بام. (برهان قاطع ذیل بام). میان طلوع فجر و طلوع شمس. مقابل مساء: بر این بلندی جز مر ترا اجازت نیست که باری آید نزدیک (؟) این غدات و رواح. مسعودسعد. - صلوه غداه، نماز بامداد دوگانه. - غداهالصغری، دزی گوید این اصطلاحی است که من معنی دقیق آن را به دست نیاوردم: و ذلک (اجتیازنا القسم الثانی من النیل) وقت الغداه الصغری. (رحلۀ ابن جبیر). ظاهراً مراد صبح کاذب است و در تداول مغربیان به جای اصطلاح مزبور به کار میرفت
پگاه، یا میان طلوع فجر و طلوع شمس، یقال: آتیک غداه غد. ج، غَدَوات. (منتهی الارب). بامداد، یا میان نماز صبح و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد). غدوه. بکره. (اقرب الموارد). بام. (برهان قاطع ذیل بام). میان طلوع فجر و طلوع شمس. مقابل مساء: بر این بلندی جز مر ترا اجازت نیست که باری آید نزدیک (؟) این غدات و رواح. مسعودسعد. - صلوه غداه، نماز بامداد دوگانه. - غداهالصغری، دزی گوید این اصطلاحی است که من معنی دقیق آن را به دست نیاوردم: و ذلک (اجتیازنا القسم الثانی من النیل) وقت الغداه الصغری. (رحلۀ ابن جبیر). ظاهراً مراد صبح کاذب است و در تداول مغربیان به جای اصطلاح مزبور به کار میرفت
طعام چاشت، خلاف عشاء. ج، اغدیه: و لاتقل مالی غداء و عشاء فی جواب من قال ادن فتغد لانه طعام بعینه. (منتهی الارب). چاشتی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) : فلما جاوزا قال لفتیه آتنا غدائنا. (قرآن 62/18). چاشت. آش چاشت. طعام بامداد. چاشت خورد. (مقدمهالادب زمخشری). طعام آغاز روز. ناشتائی. صبحانه. رجوع به چاشت شود
طعام چاشت، خلاف عشاء. ج، اغدیه: و لاتقل مالی غداء و عشاء فی جواب من قال ادن فتغد لانه طعام بعینه. (منتهی الارب). چاشتی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) : فلما جاوزا قال لفتیه آتنا غَدائنا. (قرآن 62/18). چاشت. آش چاشت. طعام بامداد. چاشت خورد. (مقدمهالادب زمخشری). طعام آغاز روز. ناشتائی. صبحانه. رجوع به چاشت شود
یا غدار، یعنی ای زن بیوفاء، دشنام است او را. (منتهی الارب). یا غدار بالبناء علی الکسر، دشنامی از برای زن است و آن از چیزهایی است که اختصاص به ندادارد و معنی آن یا غادره است و در شتم مرد یا غدرو در جمع آن یا آل غدر گویند. (از اقرب الموارد)
یا غدار، یعنی ای زن بیوفاء، دشنام است او را. (منتهی الارب). یا غدار بالبناء علی الکسر، دشنامی از برای زن است و آن از چیزهایی است که اختصاص به ندادارد و معنی آن یا غادره است و در شتم مرد یا غُدَرو در جمع آن یا آل غدر گویند. (از اقرب الموارد)
بی وفا (مذکر و مؤنث در وی یکسان است). تأنیث آن غداره. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار بی وفا. (غیاث اللغات). پیمان شکن و خیانت کننده به کسی، گفته اند غدر در اصل به معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد، مأخوذ از آن است. (از اقرب الموارد). مرد یا زن پیمان شکن و خیانتکار. غادر. غادره. (از اقرب الموارد). ختار. (ترجمان القرآن ذیل ختار). رجوع به ختار شود. زنهارخوار. زینهارخوار. غدرکننده. پرغدر، در نثر و نظم فارسی علاوه بر معانی فوق بیشتر به معنی مکار و محیل و فریبنده به کار رفته است: اگر خدای بخواهد به مدتی نزدیک مراد خویش برآری ز دشمن غدار. فرخی. قول و عمل چون به هم آمد بدانک رسته شدی از تن غدار خویش. ناصرخسرو. بدان کآن تشنۀ دنیای غدّار بتر از تشنۀ آب است بسیار. ناصرخسرو. رش و سنگ کم و ترازوی کژ همه تدبیر مرد غدار است. ناصرخسرو. اقوال پسندیده مدروس گشته... و عالم غدار، و زاهد مکار. (کلیله و دمنه). ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه). آنکه... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود سبک روی به کار آورد. (کلیله و دمنه). اکنون که گل سعادتت پربار است دست تو ز جام می چرا بیکار است می خور که زمانه دشمن غدار است دریافتن روز چنین دشوار است. خیام (رباعیات چ فروغی). چو طوطی ارچه همه منطقم نه غمّازم چو تیغ گرچه همه گوهرم نه غدارم. خاقانی. خاقانی از این خانه و خان غدار برخیز و به خانه بان کلیدش بسپار. خاقانی. کیست دنیا زنی است مکاره چیست در خانه زن غدار. خاقانی. چون ابوالحسن سیمجور فساد آن کار و کساد آن بازار مشاهدت کرد با زمانۀ غدار یار شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 59). و عرصۀ آن ولایت از خبث و فساد آن غداران پاک گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 29). روی به ولایت آن کافر غدار نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). دو سرهنگ غدار چون پیل مست بر آن پیلتن برگشادند دست. نظامی. جای من گر گرفت غداری عنکبوتی تنید بر غاری. نظامی. در بن این خاکدان عالم غدار اشک فشان همچو شمع چند گدازم. عطار. یار ناپایدار دوست مدار دوستی را نشاید این غدار. سعدی. شکر آنان خورند زین غدار که نیابند زهر درشکرش. سعدی. حقوق صحبتم آویخت دست در دامن که حسن عهد فراموش کردی ای غدار. سعدی
بی وفا (مذکر و مؤنث در وی یکسان است). تأنیث آن غداره. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار بی وفا. (غیاث اللغات). پیمان شکن و خیانت کننده به کسی، گفته اند غدر در اصل به معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد، مأخوذ از آن است. (از اقرب الموارد). مرد یا زن پیمان شکن و خیانتکار. غادر. غادره. (از اقرب الموارد). ختار. (ترجمان القرآن ذیل ختار). رجوع به ختار شود. زنهارخوار. زینهارخوار. غدرکننده. پرغدر، در نثر و نظم فارسی علاوه بر معانی فوق بیشتر به معنی مکار و محیل و فریبنده به کار رفته است: اگر خدای بخواهد به مدتی نزدیک مراد خویش برآری ز دشمن غدار. فرخی. قول و عمل چون به هم آمد بدانک رسته شدی از تن غدار خویش. ناصرخسرو. بدان کآن تشنۀ دنیای غدّار بتر از تشنۀ آب است بسیار. ناصرخسرو. رش و سنگ کم و ترازوی کژ همه تدبیر مرد غدار است. ناصرخسرو. اقوال پسندیده مدروس گشته... و عالم غدار، و زاهد مکار. (کلیله و دمنه). ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه). آنکه... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود سبک روی به کار آورد. (کلیله و دمنه). اکنون که گل سعادتت پربار است دست تو ز جام می چرا بیکار است می خور که زمانه دشمن غدار است دریافتن روز چنین دشوار است. خیام (رباعیات چ فروغی). چو طوطی ارچه همه منطقم نه غمّازم چو تیغ گرچه همه گوهرم نه غدارم. خاقانی. خاقانی از این خانه و خان غدار برخیز و به خانه بان کلیدش بسپار. خاقانی. کیست دنیا زنی است مکاره چیست در خانه زن غدار. خاقانی. چون ابوالحسن سیمجور فساد آن کار و کساد آن بازار مشاهدت کرد با زمانۀ غدار یار شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 59). و عرصۀ آن ولایت از خبث و فساد آن غداران پاک گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 29). روی به ولایت آن کافر غدار نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). دو سرهنگ غدار چون پیل مست بر آن پیلتن برگشادند دست. نظامی. جای من گر گرفت غداری عنکبوتی تنید بر غاری. نظامی. در بن این خاکدان عالم غدار اشک فشان همچو شمع چند گدازم. عطار. یار ناپایدار دوست مدار دوستی را نشاید این غدار. سعدی. شکر آنان خورند زین غدار که نیابند زهر درشکرش. سعدی. حقوق صحبتم آویخت دست در دامن که حسن عهد فراموش کردی ای غدار. سعدی