جدول جو
جدول جو

معنی غثو - جستجوی لغت در جدول جو

غثو
(تَ)
غثاء آوردن سیل و درشورانیدن چراگاه را: غثا الوادی غثواً. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیاد شدن خاشاک در جائی: غثا الوادی غثواً و غثوّاً،کثر فیه الغثاء. غثوّ. غثی. (اقرب الموارد) ، به تهوع آوردن. ایجاد استفراغ. (دزی ج 2)
غثو. رجوع به غثو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرو
تصویر غرو
نی میان تهی، نای، نی، برای مثال کنون چنبری گشت بالای سرو / تن پیل وارت به کردار غرو (فردوسی - ۶/۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیو
تصویر غیو
غریو، بانگ بلند، فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنو
تصویر غنو
غنودن، مقابل بیداری، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزو
تصویر غزو
غزا، جنگ کردن با کافران در راه خدا، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدو
تصویر غدو
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلو
تصویر غلو
زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی،
به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص،
در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید،
در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰)
غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴)
غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاو
تصویر غاو
گاو
سوراخ و جایی در زمین یا کوه که گوسفندان یا جانوران دیگر در آن به سر ببرند، غار، غال، آغل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وُ)
خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و در حدیث آمده است: ’احثوا علی وجوه المداحین التراب’، ریخته و پاشیده شدن خاک. حثی. تحثاء، عطای اندک دادن. اندک چیزی دادن. اندک دادن عطا. (از منتهی الارب). و رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 248 شود
لغت نامه دهخدا
(خَثْوْ)
اسفل شکم که فروهشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عرق و خوی کردن. (منتهی الارب). خوی کردن. عرق کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ فُ)
نمّامی و سخن چینی کسی کردن پیش سلطان یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری: اثوت به و علیه. (منتهی الارب). غمّازی کردن. غمز کردن. (زوزنی). اثاوه. اثی. اثایه
لغت نامه دهخدا
تصویری از غثی
تصویر غثی
شوریدن شکم، ابرناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثم
تصویر غثم
ریزه نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفو
تصویر غفو
هم آوای عفو تله شیر، نرگس سرایندگان
فرهنگ لغت هوشیار
خواستن، جستن، آهنگ چیزی کردن جنگ کردن با دشمن، جنگ کردن با کفار، لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذو
تصویر غذو
خورانیدن خورش دادن، شتافتن، پروراندن، خون روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشو
تصویر غشو
میوه کنار (کنار از پارسی به تازی رفته است)
فرهنگ لغت هوشیار
بنهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر از حد گذشتن، گزافکاری، مبالغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثو
تصویر کثو
پارسی تازی گشته کتو سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیو
تصویر غیو
آواز بلند صدای بلند غریو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری و اعانت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدو
تصویر غدو
فردا آمدن کسی را به بامداد، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
خواب مقابل بیداری: چون یقینم که نگیردت همی خواب غنو من بی طاعت در طاعت تو چون غنوم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرو
تصویر غرو
نای میان تهی (اعم از آنکه نوازند) یا نایی که بدان چیز نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلو
تصویر غلو
((غُ لُ وّ))
از حد گذشتن، تجاوز، مبالغه، در شعر، بیان اغراق آمیز صفتی که در واقعیت محال و غیرممکن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدو
تصویر غدو
((غُ دُ وّ))
صبح رفتن، بیرون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدو
تصویر غدو
((غَ))
آمدن کسی را به بامداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرو
تصویر غرو
((غَ رْ))
نای، نی میان تهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غزو
تصویر غزو
جنگ کردن با دشمن، جنگ هایی که پیغمبر شخصاً در آن حضور داشتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیو
تصویر غیو
((غِ))
آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوث
تصویر غوث
((غُ))
یاری کردن، به فریاد رسیدن، یاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنو
تصویر غنو
((غُ))
خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاو
تصویر غاو
غار، شکاف کوه، جای خواب گوسفندان در کوه، سوراخی در زمین که جانورانی مانند روباه و شغال در آن زندگی می کنند، غال
فرهنگ فارسی معین