جدول جو
جدول جو

معنی غثث - جستجوی لغت در جدول جو

غثث
(غُ / غِ دَ)
ذوغثث، آبی است از برای غنی بن اعصر. (تاج العروس). ماء لغنی. (عن الاصمعی) (معجم البلدان). آبی است از برای طایفۀ غنی. (شرح قاموس) ، کوهی بحمای ضریّه. (منتهی الارب). ابوبکر بن موسی گوید: ذوغثث کوهی است بحمای ضریه که سیلهای تسریر از آن کوه و کوه نضاد بیرون شود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غثث
(غَ ثِثْ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). غثوثر. غثاغث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران، ابری که باران ببارد، گیاهی که با آب باران بروید
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
گرسنه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرسنه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). گرسنگی. (غیاث اللغات) (دهار). جوع
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را: غثم له غثماً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغثر. (منتهی الارب). رجوع به اغثر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ)
پرزۀ جامه و ریشه آن. (آنندراج) : اغثار ثوبک اغثیراراً، کثرغثره (محرکه) ، ای زئبره و صوفه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ جَ)
موج زن گردیدن زمین به سبزی گیاه: غثرت الارض بالنبات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ)
گرسنه. جائع. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
غلث زند، آتش نادادن آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آمیختن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). یقال: غلثت البر بالشعیر، و غلثت الحدیث، خلطته. (منتهی الارب). مخلوط کردن. (اقرب الموارد) ، گرد کردن. (منتهی الارب) : غلثث الشی ٔ، جمعته، پیراستن مشک را به ارطی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) : غلث سقاء، دباغت آن با درخت ارطی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ لِ)
مرد سخت پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). الشدیدالقتال. (اقرب الموارد). آنکه سخت کارزار کند. (مهذب الاسماء) ، دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مجنون. (اقرب الموارد) ، آنکه او را از طعام و شراب نشأه، و از غلبۀ خواب تمایلی و سستیی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از خوردنی و نوشیدنی نشأه ای و از غلبۀ خواب میل کردن و شکستگی داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، الشدید اللزوم لمن طالب: آنکه سخت ملازم دوست خود باشد. (اقرب الموارد) ، غلث از طعام، آنچه سنگ ریزه و کاه و جز آن داشته باشد. (از اقرب الموارد). تصفیه نشده، آنچه تمیز و مصفی نباشد. (دزی ج 2 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غثاء آوردن سیل و درشورانیدن چراگاه را: غثا الوادی غثواً. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیاد شدن خاشاک در جائی: غثا الوادی غثواً و غثوّاً،کثر فیه الغثاء. غثوّ. غثی. (اقرب الموارد) ، به تهوع آوردن. ایجاد استفراغ. (دزی ج 2)
غثو. رجوع به غثو شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قبیله ای از یمن. و او غوث بن أدربن زید بن کهلان بن سباء است. صاحب ’تهذیب’ غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده: و یخشی رماه الغوث من کل مرصد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
جدی جاهلی است، و بنی غوث بطنی از جذیمه، از جرم، از طی ٔ است. منازل ایشان با قوم خودشان ’جرم’ در بلاد غزه بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن افیان بن قحم بن معدبن عدنان از بنی مالک بن کنانه است. (از تاج العروس). بطنی ازمالک بن کنانه. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ فَ)
دم زده نوشیدن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج). نوشیدن و پس از آن تنفس کردن. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) ، شوریدن دل کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). بد شدن نفس و کشیده شدن آن بسوی چیزی. غنثت نفسه، خبثت و لقست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یِ)
فرس ذوغیث، اسب که درافزاید رفتار را سپس رفتار. (منتهی الارب). اسبی که بتدریج بر سرعت حرکت خود بیفزاید. فرس ذوغیث، یزداد جریاً بعد جری. (اقرب الموارد) ، بئر ذات غیث، چاه که پیوسته در افزایش باشد و ماده اش منقطع نگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
ریزۀ نان که خورده شود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُثْ ثَ)
قوت روزگذار. (منتهی الارب) (آنندراج). البلغه من العیش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَثْ ثَ)
مؤنث غث. (منتهی الارب) ، برهه ای از بهار که چارپا بدان رسد. یقال: اغتثت الخیل و اغتفت، اذا اصابت شیئاً من الربیع. (معجم البلدان) ، گوسفند لاغر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ لَ)
غثو. غثوّ. غثاء آوردن سیل: غثی الوادی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن: غثی السیل المرتع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن و خلط کردن: غثی المال و کذا غثی الناس. (منتهی الارب) ، شوریدن دل: غثت النفس غثیاً و غثیاناً. (منتهی الارب) (آنندراج). غثیان. (اقرب الموارد). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به غثیان شود، آشوب و آن غیر قی ٔ است. تمایل به قی ٔ. (دزی) : و شراب التفاح صالح للغثی و القی ٔ الکائنین من المره الصفراء. (مفردات ابن البیطار ذیل تفاح) ، غثت السماء بالسحاب، ابر به هم رسانیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج). غثی الکلام، درآمیختن سخن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مسکه و پنیر به هم آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیختن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثُ)
جمع واژۀ اثاث. (منتهی الارب) ، بسیار بکشتن. (تاج المصادر) : اثخن فی العدوّ، بسیارکشت دشمنان را. (منتهی الارب) ، غلبه کردن. و قوله تعالی: حتی اذا اثخنتموهم (قرآن 4/47) ، ای غلبتموهم و کثر فیهم الجراحه. (منتهی الارب) ، سست کردن جراحت کسی را. (تاج المصادر) : اثخنته الجراحه، سست گردانید او را جراحت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ ثَ)
قوم غثثه، گروهی که سخن ایشان بد و تباه باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن مریطه بن مخزوم بن مالک بن غالب بن قطیعه بن عبس. بطنی است از قبیلۀ عبس. وی جد خالد بن سنان بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). در تاج العروس نسبت وی چنین آمده: غیث بن مریطه بن مخزوم بن بغیض بن ریث بن غطفان
ابن عامر بن هجیم بن عمرو بن تمیم. از قبیلۀ تمیم بود، و نام وی حبیب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185) (تاج العروس) (منتهی الارب)
ابن علی بن عبدالسلام بن محمد بن جعفر ارمنازی کاتب. وی خطیب صور بود. به دمشق آمد و به سال 509 هجری قمری درگذشت. (از تاج العروس)
ابن عمرو بن غوث بن طیی ٔ. جدی جاهلی است. (از منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری و اعانت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنث
تصویر غنث
دل به هم خوردن شوریدن شکم
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختگی، در آمیختگی گندم و جو و بلال کاه و گرد و خاک در گندم، خود را به کسی چسباندن، سختی کار زار، آتش ندادن آتشزنه سخت پیکار جنگی، دیوانه، پژمان، بیزار از خوراک، تلخه در گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثم
تصویر غثم
ریزه نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثی
تصویر غثی
شوریدن شکم، ابرناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرث
تصویر غرث
گرسنه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوث
تصویر غوث
((غُ))
یاری کردن، به فریاد رسیدن، یاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیث
تصویر غیث
((غِ یْ))
باران
فرهنگ فارسی معین