ذوغثث، آبی است از برای غنی بن اعصر. (تاج العروس). ماء لغنی. (عن الاصمعی) (معجم البلدان). آبی است از برای طایفۀ غنی. (شرح قاموس) ، کوهی بحمای ضریّه. (منتهی الارب). ابوبکر بن موسی گوید: ذوغثث کوهی است بحمای ضریه که سیلهای تسریر از آن کوه و کوه نضاد بیرون شود. (معجم البلدان)
ذوغثث، آبی است از برای غنی بن اعصر. (تاج العروس). ماء لغنی. (عن الاصمعی) (معجم البلدان). آبی است از برای طایفۀ غنی. (شرح قاموس) ، کوهی بحمای ضریّه. (منتهی الارب). ابوبکر بن موسی گوید: ذوغثث کوهی است بحمای ضریه که سیلهای تسریر از آن کوه و کوه نَضاد بیرون شود. (معجم البلدان)
مرد سخت پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). الشدیدالقتال. (اقرب الموارد). آنکه سخت کارزار کند. (مهذب الاسماء) ، دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مجنون. (اقرب الموارد) ، آنکه او را از طعام و شراب نشأه، و از غلبۀ خواب تمایلی و سستیی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از خوردنی و نوشیدنی نشأه ای و از غلبۀ خواب میل کردن و شکستگی داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، الشدید اللزوم لمن طالب: آنکه سخت ملازم دوست خود باشد. (اقرب الموارد) ، غلث از طعام، آنچه سنگ ریزه و کاه و جز آن داشته باشد. (از اقرب الموارد). تصفیه نشده، آنچه تمیز و مصفی نباشد. (دزی ج 2 ص 221)
مرد سخت پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). الشدیدالقتال. (اقرب الموارد). آنکه سخت کارزار کند. (مهذب الاسماء) ، دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مجنون. (اقرب الموارد) ، آنکه او را از طعام و شراب نشأه، و از غلبۀ خواب تمایلی و سستیی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از خوردنی و نوشیدنی نشأه ای و از غلبۀ خواب میل کردن و شکستگی داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، الشدید اللزوم لمن طالب: آنکه سخت ملازم دوست خود باشد. (اقرب الموارد) ، غلث از طعام، آنچه سنگ ریزه و کاه و جز آن داشته باشد. (از اقرب الموارد). تصفیه نشده، آنچه تمیز و مصفی نباشد. (دزی ج 2 ص 221)
غثاء آوردن سیل و درشورانیدن چراگاه را: غثا الوادی غثواً. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیاد شدن خاشاک در جائی: غثا الوادی غثواً و غثوّاً،کثر فیه الغثاء. غثوّ. غثی. (اقرب الموارد) ، به تهوع آوردن. ایجاد استفراغ. (دزی ج 2) غثو. رجوع به غثو شود
غثاء آوردن سیل و درشورانیدن چراگاه را: غثا الوادی غثواً. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیاد شدن خاشاک در جائی: غثا الوادی غثواً و غُثُوّاً،کثر فیه الغثاء. غُثُوّ. غثی. (اقرب الموارد) ، به تهوع آوردن. ایجاد استفراغ. (دزی ج 2) غَثو. رجوع به غَثْو شود
قبیله ای از یمن. و او غوث بن أدربن زید بن کهلان بن سباء است. صاحب ’تهذیب’ غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده: و یخشی رماه الغوث من کل مرصد. (از تاج العروس)
قبیله ای از یمن. و او غوث بن أدربن زید بن کهلان بن سباء است. صاحب ’تهذیب’ غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده: و یخشی رماه الغوث من کل مرصد. (از تاج العروس)
ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند. جدی جاهلی است، و بنی غوث بطنی از جذیمه، از جرم، از طی ٔ است. منازل ایشان با قوم خودشان ’جرم’ در بلاد غزه بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761)
ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند. جدی جاهلی است، و بنی غوث بطنی از جذیمه، از جرم، از طی ٔ است. منازل ایشان با قوم خودشان ’جرم’ در بلاد غزه بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761)
دم زده نوشیدن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج). نوشیدن و پس از آن تنفس کردن. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) ، شوریدن دل کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). بد شدن نفس و کشیده شدن آن بسوی چیزی. غنثت نفسه، خبثت و لقست. (اقرب الموارد)
دم زده نوشیدن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج). نوشیدن و پس از آن تنفس کردن. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) ، شوریدن دل کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). بد شدن نفس و کشیده شدن آن بسوی چیزی. غنثت نفسه، خبثت و لقست. (اقرب الموارد)
فرس ذوغیث، اسب که درافزاید رفتار را سپس رفتار. (منتهی الارب). اسبی که بتدریج بر سرعت حرکت خود بیفزاید. فرس ذوغیث، یزداد جریاً بعد جری. (اقرب الموارد) ، بئر ذات غیث، چاه که پیوسته در افزایش باشد و ماده اش منقطع نگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
فرس ذوغیث، اسب که درافزاید رفتار را سپس رفتار. (منتهی الارب). اسبی که بتدریج بر سرعت حرکت خود بیفزاید. فرس ذوغیث، یزداد جریاً بعد جری. (اقرب الموارد) ، بئر ذات غیث، چاه که پیوسته در افزایش باشد و ماده اش منقطع نگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
غثو. غثوّ. غثاء آوردن سیل: غثی الوادی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن: غثی السیل المرتع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن و خلط کردن: غثی المال و کذا غثی الناس. (منتهی الارب) ، شوریدن دل: غثت النفس غثیاً و غثیاناً. (منتهی الارب) (آنندراج). غثیان. (اقرب الموارد). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به غثیان شود، آشوب و آن غیر قی ٔ است. تمایل به قی ٔ. (دزی) : و شراب التفاح صالح للغثی و القی ٔ الکائنین من المره الصفراء. (مفردات ابن البیطار ذیل تفاح) ، غثت السماء بالسحاب، ابر به هم رسانیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج). غثی الکلام، درآمیختن سخن را. (منتهی الارب)
غَثْو. غُثُوّ. غُثاء آوردن سیل: غثی الوادی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن: غثی السیل المرتع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن و خلط کردن: غثی المال و کذا غثی الناس. (منتهی الارب) ، شوریدن دل: غثت النفس غثیاً و غثیاناً. (منتهی الارب) (آنندراج). غثیان. (اقرب الموارد). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به غثیان شود، آشوب و آن غیر قی ٔ است. تمایل به قی ٔ. (دزی) : و شراب التفاح صالح للغثی و القی ٔ الکائنین من المره الصفراء. (مفردات ابن البیطار ذیل تفاح) ، غثت السماء بالسحاب، ابر به هم رسانیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج). غثی الکلام، درآمیختن سخن را. (منتهی الارب)
ابن مریطه بن مخزوم بن مالک بن غالب بن قطیعه بن عبس. بطنی است از قبیلۀ عبس. وی جد خالد بن سنان بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). در تاج العروس نسبت وی چنین آمده: غیث بن مریطه بن مخزوم بن بغیض بن ریث بن غطفان ابن عامر بن هجیم بن عمرو بن تمیم. از قبیلۀ تمیم بود، و نام وی حبیب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185) (تاج العروس) (منتهی الارب) ابن علی بن عبدالسلام بن محمد بن جعفر ارمنازی کاتب. وی خطیب صور بود. به دمشق آمد و به سال 509 هجری قمری درگذشت. (از تاج العروس) ابن عمرو بن غوث بن طیی ٔ. جدی جاهلی است. (از منتهی الارب) (تاج العروس)
ابن مریطه بن مخزوم بن مالک بن غالب بن قطیعه بن عبس. بطنی است از قبیلۀ عبس. وی جد خالد بن سنان بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). در تاج العروس نسبت وی چنین آمده: غیث بن مریطه بن مخزوم بن بغیض بن ریث بن غطفان ابن عامر بن هجیم بن عمرو بن تمیم. از قبیلۀ تمیم بود، و نام وی حبیب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185) (تاج العروس) (منتهی الارب) ابن علی بن عبدالسلام بن محمد بن جعفر ارمنازی کاتب. وی خطیب صور بود. به دمشق آمد و به سال 509 هجری قمری درگذشت. (از تاج العروس) ابن عمرو بن غوث بن طیی ٔ. جدی جاهلی است. (از منتهی الارب) (تاج العروس)
در آمیختگی، در آمیختگی گندم و جو و بلال کاه و گرد و خاک در گندم، خود را به کسی چسباندن، سختی کار زار، آتش ندادن آتشزنه سخت پیکار جنگی، دیوانه، پژمان، بیزار از خوراک، تلخه در گندم
در آمیختگی، در آمیختگی گندم و جو و بلال کاه و گرد و خاک در گندم، خود را به کسی چسباندن، سختی کار زار، آتش ندادن آتشزنه سخت پیکار جنگی، دیوانه، پژمان، بیزار از خوراک، تلخه در گندم