- غباش
- رزخور گونه ای سوسک آسیب رسان به تاک
معنی غباش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جماعتی آمیخته از هر جنس مردم
گرد آورنده
خاک نرم، گرد، کنایه از آزردگی
غبار خاستن: بلند شدن گرد، کنایه از به وجود آمدن آزردگی
غبار خاستن: بلند شدن گرد، کنایه از به وجود آمدن آزردگی
لواش، نوعی نان بسیار نازک
کسی که قبرها را نبش می کند، کفن دزد، گورشکاونه
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش، خشم و غضب، اندوه
فریبکار، ستمگر غابش در پارسی نیز هست و برابر است با عنب الدب تازی ازگیل، درختچه ایست از تیره خلنگها که دارای ساقه خزنده نیز می باشد این گیاه بطور وحشی در کوهستانهای ژورا و آلپ و پیرنه در ایتالیا و اسپانیا و فرانسه به فراوانی می روید. ساقه هایش استوانه یی شکل مایل به قرمز و کم و بیش خوابیده است. برگهایش متناوب و دارای دمبرگ کوتاه و پهنک برگها بیضوی و نامنظم و ضخیم و چرمی شکل است. گلهایش سفید یا کمی مایل به قرمز و به صورت دسته های 3 تا 12 تایی است. تعداد گلبرگها و کاسبرگها مساوی و هر یک 5 عددند. تعداد پرچمهایش 10 و میوه اش سته است و رنگ میوه قرمز و شکلش کروی است. برگ این گیاه علاوه بر تانن و صمغ و املاح دارای ماده ای به نام اورسون نیز می باشد و به علاوه دارای مقداری آربوتین و اریکولین است. برگ گیاه مذکور دارای اثر قابض و ضد عفونی کننده است و در بیماری های مجاری تناسلی و التهاب مثانه و عدم تحمل ادرار مصرف می شود عنب الذئب عنب الدب انگور خرس عصیر الدب غایش یارشین مردار آغاجی
توتک ماهی
چوبدستی شبانان و قلندران
گرد، خاک نرم، گرد و غبار
گونه ای ماهی بی فلس با گوشتی لذیذ که در خلیج فارس فراوانست
دروا گرد پراکنده در هوا، زمین در نوردیده
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد خراش، قهر غضب کردن خشم، اندوه غم
آغاز تاریکی، پسین تاریکی، ناگوار چون می بد
تیرگی شب
خر چسونه از خرفستران
جمع کبش، میش تکلان
لواش پزی. عمل و شغل لواش پز پختن نان لواش، دکان لواش پز
کفن دزد
کسی که قبرها را نبش می کند، کفن دزد
با او، او را، با او را
بقیۀ شب، تاریکی آخر شب
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن
باشیدن، بنگر، ببین، دقت کن مثلاً حواست کجاست؟ من را باش، منتظر بمان برای مثال باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری - ۶۰) ، پسوند متصل به واژه به معنای
باشنده مثلاً حاضر باش، آماده باش، حیات، اقامت برای مثال مر سگی را لقمۀ نانی ز در / چون رسد بر در همی بندد کمر ی هم بر آن در باشدش باش و قرار / کفر دارد کرد غیری اختیار (مولوی - ۳۴۷)
باشنده مثلاً حاضر باش، آماده باش، حیات، اقامت
عاشق، دوستدار، فریفته، عاشق در حد اعلی
تاریک شب تاریک
فریفته، عاشق
غش کننده، کسی که مردم را بفریبد