گاوآهن (ازثعالبی) ثعالبی قصۀ ’گنج گاو’ را چنین روایت میکند کشاورزی مزرعۀ خود را بوسیلۀ دو گاو شیار میکرد، ناگاه خیش گاوآهن که به فارسی غباز خوانند، در ظرفی پر از مسکوک زر فروشد. کشاورز به بارگاه پادشاه رفت و واقعه را عرض کرد شاه فرمان داد تا آن کشت زار را کندند و مالی که در آن بودبیرون کشیدند، صد کوزۀ پر سیم و زر و گوهر بدرآمد که مهر اسکندر داشت... (ترجمه تاریخ ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 486). رجوع به غبازه شود
چوب دستی. گواز. جواز. غبازه. (جهانگیری) : آنکه بر فسق ترا رخصت داده ست و جواز سوی من شاید اگر سرش بکوبی به غباز. ناصرخسرو. در دیوان ناصرخسرو چ تهران ’بجواز’ آمده و در حاشیه افزوده اند: در بعض نسخ بجای جواز ’غماز’ آمده که به معنی چوبدستی قلندران است. مؤلف انجمن آرا آرد: غباز و غبار تبدیل تصحیف یکدیگر مینماید
ترکی تنگه آبراه -1 قطعه چوبی که کفشگیران میان کفش و قالب گذارند پغاز فانه پانه فهانه، تکه چوبی که نجاران بوقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند پغاز فانه پانه فهانه. قسمت آب باریکی که دو دریا را بهم متصل میکند و یا دو خشکی را از هم جدا مینماید مانند بغاز بسفر و بغاز دارد انل که اولی دریایی اسود را بدریای اژه (بحر الجزایر) متصل مینماید و آن هر دو آسیا را از اروپا جدا میکنند باب تنگه