مؤنث واژۀ غالی، گران قیمت، گران بها ماده ای بسیار خوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان و حصی لبان (حسن لبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع و لقوه نیز مفید بوده کنایه از گیسوی سیاه و خوش بو، غلات
مؤنثِ واژۀ غالی، گران قیمت، گران بها ماده ای بسیار خوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان و حصی لبان (حسن لبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع و لقوه نیز مفید بوده کنایه از گیسوی سیاه و خوش بو، غُلات
لبه و کنارۀ چیزی، توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی، نقش و نگار و زینتی که به صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می شود، کنایه از موضوع غیر اصلی و فرعی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، حاشیت
لبه و کنارۀ چیزی، توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی، نقش و نگار و زینتی که به صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می شود، کنایه از موضوع غیر اصلی و فرعی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، حاشیت
شتر در شبانگاه چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر عشا خورنده. و در مثل است: العاشیه تهیج الاّبیه، یعنی هر گاه ببیند کسی را که از خوردن غذای شب امتناع میورزد از او پیروی میکند و غذای شب را با وی میخورد. (از اقرب الموارد) (تاج العروس)
شتر در شبانگاه چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر عشا خورنده. و در مثل است: العاشیه تهیج الاَّبیه، یعنی هر گاه ببیند کسی را که از خوردن غذای شب امتناع میورزد از او پیروی میکند و غذای شب را با وی میخورد. (از اقرب الموارد) (تاج العروس)
حاشیت. حاشیه. کنار. کناره. کرانه: اگر از این جهت غباری برحاشیۀ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196) ، کناره و پیرامن جامه و جز آن. سجاف، قسمی یراق برای دورۀ لباس، حشو. آکنه، شرح، شتران جوان خردسال. اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج، حواشی، مردم خرد و فرومایه. ج، حواشی. - حاشیۀ خیابان، کنار خیابان. پیاده رو. ، کسان. اتباع. خدم . حشم. کسان و اهل مرد و خاصۀ او که در کنف اویند. بستگان. مصاحبان. همدمان: مر حاشیۀ شاه جهان را و حشم را هم مال دهنده ست و هم مال ستان است. منوچهری. زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن این حاشیۀشاه رگ است و شریان است. منوچهری. بچه نداند از لهو مادر نداند از عدو آید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه. منوچهری. هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم با حاشیۀ خویش و سواران سرائی. منوچهری. پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه وی را یاری دادندی. (تاریخ بیهقی). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). و غلامان نوشتکین خاصۀ خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته. (تاریخ بیهقی). جملۀ لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... (تاریخ بیهقی). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران... (تاریخ بیهقی). احمد گفت: بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. (تاریخ بیهقی). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی). از امیر فضل اندرخواه، خاصگان و حاشیت خویش را ب خانه تو فرستد به مهمانی. (تاریخ بیهقی). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیه آنجا مقام کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو). جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است. عبدالواسع جبلی. ، کنار صفحۀ نبشته یا نه نبشته. کرانۀ کتاب و دفتر. هامش. پیرامون متن. مرز. مقابل متن، و مقابل بوم، آنچه در کنار صفحۀکتاب نویسند، از ملحقات و زیادات. از باب تسمیه حال باسم محل، شرحی که بر متن نویسند. تعلیق. تعلیقه، مردمان شاگرد پیشه و خدمتکاران. (غیاث) ، سایۀ مرد. (منتهی الارب). ج، حواشی، حاشیۀ بساط، سنیف. آنچه بر دو طرف نسیج است برنگ دیگر، آنچه بر دو طرف بساط است. ج، حواشی، متن و حاشیه کردن، عملی صحافان را که حاشیۀ صفحه را از کاغذی جز کاغذ متن کنند مصور و مذهب یا ساده، دوسانیدن کاغذی دیگر به اطراف متن رجوع به حاشیه شود
حاشیت. حاشیه. کنار. کناره. کرانه: اگر از این جهت غباری برحاشیۀ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196) ، کناره و پیرامن جامه و جز آن. سجاف، قسمی یراق برای دورۀ لباس، حشو. آکنه، شرح، شتران جوان خردسال. اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج، حواشی، مردم خرد و فرومایه. ج، حواشی. - حاشیۀ خیابان، کنار خیابان. پیاده رو. ، کسان. اتباع. خدَم َ. حشَم. کسان و اهل مرد و خاصۀ او که در کنف اویند. بستگان. مصاحبان. همدمان: مر حاشیۀ شاه جهان را و حشم را هم مال دهنده ست و هم مال ستان است. منوچهری. زیرا که ولایت چو تنی هست و در آن تن این حاشیۀشاه رگ است و شریان است. منوچهری. بچه نداند از لهو مادر نداند از عدو آید ببردشان گلو با اهل بیت و حاشیه. منوچهری. هرگز به کجا روی نهاد این شه عالم با حاشیۀ خویش و سواران سرائی. منوچهری. پیش شیر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه وی را یاری دادندی. (تاریخ بیهقی). صندوقهای شکاری بر گشادند تا نان بخورند و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). و غلامان نوشتکین خاصۀ خادم از مرو دررسیدند با مقدمی خمارتکین نام و کدخدای نوشتکین محمودک دبیر و چند تن از حاشیه همه آراسته. (تاریخ بیهقی). جملۀ لشکر و حاشیت را گفت سوی بغداد باید رفت و برفتند... (تاریخ بیهقی). این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی). در باب تجمل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتکار وی زیادتها فرمودی. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با اوو حرمها و حاشیت را بر استران و خران... (تاریخ بیهقی). احمد گفت: بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را و پنجهزار من حاشیت درگاه را. (تاریخ بیهقی). نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی). از امیر فضل اندرخواه، خاصگان و حاشیت خویش را ب خانه تو فرستد به مهمانی. (تاریخ بیهقی). ابوالفتح علی بن احمد... ببصره آمده با ابناء وحاشیه آنجا مقام کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو). جبلی همچو دگر حاشیه در خدمت تو چو قلم ساخته از سر همه ساله قدم است. عبدالواسع جبلی. ، کنار صفحۀ نبشته یا نه نبشته. کرانۀ کتاب و دفتر. هامش. پیرامون متن. مرز. مقابل متن، و مقابل بوم، آنچه در کنار صفحۀکتاب نویسند، از ملحقات و زیادات. از باب تسمیه حال باسم محل، شرحی که بر متن نویسند. تعلیق. تعلیقه، مردمان شاگرد پیشه و خدمتکاران. (غیاث) ، سایۀ مرد. (منتهی الارب). ج، حواشی، حاشیۀ بساط، سنیف. آنچه بر دو طرف نسیج است برنگ دیگر، آنچه بر دو طرف بساط است. ج، حواشی، متن و حاشیه کردن، عملی صحافان را که حاشیۀ صفحه را از کاغذی جز کاغذ متن کنند مصور و مذهب یا ساده، دوسانیدن کاغذی دیگر به اطراف متن رجوع به حاشیه شود
جمع واژۀ غشاء، بمعنی پوشش دل و پوشش زین و شمشیرو جز آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به غشاء شود، مردان ناآزموده کار. (منتهی الارب). و بمجاز بی خبران و گمراهان: سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه برّی وافی و حسنه ای باقی صرف کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420)
جَمعِ واژۀ غِشاء، بمعنی پوشش دل و پوشش زین و شمشیرو جز آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به غشاء شود، مردان ناآزموده کار. (منتهی الارب). و بمجاز بی خبران و گمراهان: سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه برّی وافی و حسنه ای باقی صرف کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420)
زنی که بی نیاز باشد بخوبی خود از پیرایه. (منتهی الارب). زن که بی نیاز باشداز آرایش. (مهذب الاسماء) ، زن بی نیاز بشوی خود از سرمایه. (منتهی الارب) ، زن که بشوی خود بسنده کند. (مهذب الاسماء). زن جوان پاکدامن باشوی. (منتهی الارب) ، زن که مقیم باشد در خانه پدر و مادر و سبا بر وی واقع نشده باشد. (منتهی الارب). التی غنیت ببیت ابویها و لم یقع علیهاسباء. (قطر المحیط) ، زن بی نیاز که خواهش او دارند و او نخواهد. (منتهی الارب). ج، غوانی
زنی که بی نیاز باشد بخوبی خود از پیرایه. (منتهی الارب). زن که بی نیاز باشداز آرایش. (مهذب الاسماء) ، زن بی نیاز بشوی خود از سرمایه. (منتهی الارب) ، زن که بشوی خود بسنده کند. (مهذب الاسماء). زن جوان پاکدامن باشوی. (منتهی الارب) ، زن که مقیم باشد در خانه پدر و مادر و سبا بر وی واقع نشده باشد. (منتهی الارب). التی غنیت ببیت ابویها و لم یقع علیهاسباء. (قطر المحیط) ، زن بی نیاز که خواهش او دارند و او نخواهد. (منتهی الارب). ج، غوانی