جدول جو
جدول جو

معنی غاش - جستجوی لغت در جدول جو

غاش
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن
تصویری از غاش
تصویر غاش
فرهنگ فارسی عمید
غاش
عاشق، فریفته، شیفته، برای مثال خویشتن پاک دار بی پرخاش / هیچ کس را مباش عاشق غاش (رودکی - ۵۴۶)
تصویری از غاش
تصویر غاش
فرهنگ فارسی عمید
غاش
عاشق، دوستدار، عاشق غاش، عاشق تمام، ف تنه غاش، بغایت فتنه، (فرهنگ اسدی)، هر که بر کسی فتنه بود و عاشق بغایت، گویند ف تنه غاش و عاشق غاش است و مانند آن، (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، عاشق غاش، فتنه، (صحاح الفرس)، بغایت شیفته، (صحاح الفرس)، عاشقی که عشق او به درجۀ اعلی رسیده باشد، (برهان) (جهانگیری)، کسی که بغایت کسی را دوست دارد، (انجمن آرا) (اوینی) :
خویشتن پاک دار و بی پرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش،
رودکی،
چگونه دولت از درگهش کند دوری
بدین صفت که بر این درگه است عاشق غاش،
شمس فخری (از جهانگیری)،
به باغ حسن گل تازۀ عذار تو را
هزار چون من بیچاره هست عاشق غاش،
منصور شیرازی (از جهانگیری)،
،
خوشۀ انگور نارسیده و غوره، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، خیاری که برای تخم نگاهدارند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، خیاری که آن را بجهت تخم نگاهدارند و آن را باشنگ نیز خوانند، (جهانگیری)،
کج سلیقه، کم ادراک، کندطبع، کندذهن، کودن، (برهان)، پلیدطبع، (انجمن آرا) (آنندراج)، گنده دهن، (انجمن آرا) (آنندراج)،
شور و غوغای سخت، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غاش
(غاش ش)
نعت فاعلی از غش. غش کننده، مقابل مغشوش، خائن، کینه ور، خادع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غاش
عاشق، دوستدار، فریفته، عاشق در حد اعلی
تصویری از غاش
تصویر غاش
فرهنگ لغت هوشیار
غاش
فریفته، عاشق
تصویری از غاش
تصویر غاش
فرهنگ فارسی معین
غاش
خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند، خوشه انگور نارسیده، غوره
تصویری از غاش
تصویر غاش
فرهنگ فارسی معین
غاش
غش کننده، کسی که مردم را بفریبد
تصویری از غاش
تصویر غاش
فرهنگ فارسی معین
غاش
خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود، خوشه انگور رسیده که برای تخم نگه دارند، غاوشو، غاوش
تصویری از غاش
تصویر غاش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غاشم
تصویر غاشم
غاصب، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاشیه بر دوش
تصویر غاشیه بر دوش
آنکه غاشیۀ بزرگان را بر دوش حمل کند، کنایه از مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاشیه کش
تصویر غاشیه کش
آنکه زین پوش اسب مخدوم را بر دوش بکشد، حمل کنندۀ غاشیه
کنایه از خدمت گذار، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاشیه دار
تصویر غاشیه دار
خادمی که مامور نگه داری زین پوش اسب مخدوم است، کنایه از خادم مطیع و فرمان بردار که در سفر همراه مخدوم خود باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاشیه
تصویر غاشیه
هشتاد و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۶ آیه
نوعی جامه
روپوش زین اسب، یون، دفنوک، جناغ زین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
آغاش و فراهم آورده.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ)
کنایه از اطاعت و امتثال نمودن. (آنندراج). اطاعت و امتثال نمودن و مطیع کردن. (مجموعۀ مترادفات ص 43) :
حاش ﷲ اگر زنده شود حاتم طی
پیش اسب تو کشد غاشیه در زیر بغل.
معزی
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ اَ)
برندۀ غاشیه. کشندۀ غاشیه. حامل غاشیه:
مقرعه زن گشت رعد مقرعۀ او درخش
غاشیه کش گشت باد غاشیۀ او دیم.
منوچهری.
این غاشیه کش گشته پیش غالب
این بسته میانک به پیش بطام.
ناصرخسرو.
زیر رکابش نگر حلقه به گوش آسمان
پیش عنانش ببین غاشیه کش روزگار.
خاقانی.
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهم.
خاقانی.
در پیش او که غاشیه کش بود جبرئیل
هم انبیا پیاده دویده هم اصفیا.
عطار.
چون ماه رخش به حسن میتازد
صد غاشیه کش بدلبری هستش.
عطار.
و رجوع به غاشیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ یِ دِ)
نام غاری در گیلان: خورشید چون این خبر مشاهده فرمود عظیم بترسید و با ازواج و اولاد و عبید و مواشی و اموال و ذخایر به بالای دربند براه زاورم بیرون رفت و در غاری که آن را غاشیۀ کوکیلی دز می گویند و دوساله آذوقه آنجا مجتمع بود عیال و اطفال و اموال را مضبوط ساخت و دری که بزعم گیلانیان پانصد کس از حمل آن عاجز بودند بدان غار استوار کرد... (حبیب السیر چ قدیم تهران جزء اول از ج 1 ص 341 و چ خیام ج 2 ص 404)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
اطاعت و فرمانبری:
وان بدر که نام او منیر است
در غاشیه داریش حقیر است.
نظامی.
چون تک ابلق به تمامی رسید
غاشیه داری به نظامی رسید.
نظامی.
احمد حنبل که امام جهان بود و سیصد هزار حدیث حفظ داشت به شاگردی او درآمد و در غاشیه داری سر برهنه کرد. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
بی هوش، (منتهی الارب) :
قل للذی انا فی هواه غاش
صاد الفؤاد بصدغه الجماش،
ابومنصور ثعالبی (از ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نعت فاعلی از غشم. ظالم. بیدادگر. ستمگر. ستمکار. رجوع به غشوم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غاشیه دار
تصویر غاشیه دار
خادم و مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشم
تصویر غاشم
ستم پیشه، زورستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه
تصویر غاشیه
زین پوش، پوشش زین
فرهنگ لغت هوشیار
دفنوک بکاف زین پوش باف آنکه غاشیه بافد. یا غاشیه باف ریش. کسی که ریش کسان را پیرایش کند، دراز ریش، مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشول
تصویر غاشول
غاسول بنگرید به غاسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه بر دوش
تصویر غاشیه بر دوش
دفنوک بر دوش، فرمانبردار مطیع فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه داری
تصویر غاشیه داری
عمل و شغل غاشیه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه کش
تصویر غاشیه کش
دفنوک کش برنده غاشیه حامل غاشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاشیه کشیدن
تصویر غاشیه کشیدن
((~. کِ دَ))
خدمت کردن، فرمانبرداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاشیه کش
تصویر غاشیه کش
((~. کِ))
خادم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاشیه دار
تصویر غاشیه دار
خادم، مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاشیه بر دوش
تصویر غاشیه بر دوش
((~. بَ))
مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاشیه
تصویر غاشیه
((یِ))
سوره هشتادو هشتم از قرآن کریم دارای بیست و شش آیه، روپوش زین، قیامت
فرهنگ فارسی معین
غشو ابزاری که با آن تن ستور را خارانده و تمیز کنند
فرهنگ گویش مازندرانی