عاشق، دوستدار، عاشق غاش، عاشق تمام، ف تنه غاش، بغایت فتنه، (فرهنگ اسدی)، هر که بر کسی فتنه بود و عاشق بغایت، گویند ف تنه غاش و عاشق غاش است و مانند آن، (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، عاشق غاش، فتنه، (صحاح الفرس)، بغایت شیفته، (صحاح الفرس)، عاشقی که عشق او به درجۀ اعلی رسیده باشد، (برهان) (جهانگیری)، کسی که بغایت کسی را دوست دارد، (انجمن آرا) (اوینی) : خویشتن پاک دار و بی پرخاش هیچ کس را مباش عاشق غاش، رودکی، چگونه دولت از درگهش کند دوری بدین صفت که بر این درگه است عاشق غاش، شمس فخری (از جهانگیری)، به باغ حسن گل تازۀ عذار تو را هزار چون من بیچاره هست عاشق غاش، منصور شیرازی (از جهانگیری)، ، خوشۀ انگور نارسیده و غوره، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، خیاری که برای تخم نگاهدارند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، خیاری که آن را بجهت تخم نگاهدارند و آن را باشنگ نیز خوانند، (جهانگیری)، کج سلیقه، کم ادراک، کندطبع، کندذهن، کودن، (برهان)، پلیدطبع، (انجمن آرا) (آنندراج)، گنده دهن، (انجمن آرا) (آنندراج)، شور و غوغای سخت، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)