جدول جو
جدول جو

معنی غازه - جستجوی لغت در جدول جو

غازه
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲ - ۲۸۷)
تصویری از غازه
تصویر غازه
فرهنگ فارسی عمید
غازه
(زَ / زِ)
بزک. گلگونه. گلغونه. سرخاب. گلگونه باشد که زنان به رخ نهندتا سرخ نماید. (صحاح الفرس). حمره، غمره، پنبۀ سرخ که زنان بر روی مالند. (زمخشری). غنجار. والغونه. سرخی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گلگونه که زنان بر روی نهند. (برهان). گلگونه و آن سرخی باشد که زنان بر روی مالند. (غیاث از برهان و سراج) :
شرطستم آنکه تیر و کمان خواهد
نه آنکه سرمه خواهد با غازه.
بوالحر (از فرهنگ اسدی).
پس پرده رفتی چرا چون زنان
به روی پرآژنگ غازه زنان.
(گرشاسب نامه).
بر جای موی ریخته پیسی شده پدید
وز آب غازه کرده چو گلبرک کامکار.
سوزنی.
بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت
کافروخته از پردۀ مستور برآمد.
مولوی (آنندراج).
ز غازه رنگ گل را تازگی داد
لطافت را بلندآوازگی داد.
جامی (یوسف و زلیخا).
گلگونۀ مرد است سیه رویی کونین
غازه به جز از لعبت فرخار نیابی.
امیرخسرو.
کف بنشاند و غازه کند و وسمه کشد
آبگینه زند آنجا که درشتی خار است.
مجیر غیاثی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
- امثال:
زن از غازه سرخ رو شود و مرد از غزا.
(مجموعۀ مختصر امثال چ هند).
، صدا و ندا و آوازه. (برهان) (جهانگیری) :
ای بسا گفتگوی و آوازه
کان چو طنبور گشت پرغازه.
کلیم آذری (از جهانگیری).
، در ترکیب شب غازه آمده. رجوع به شب غاز و شب غازه شود، چوبی باشد که در میان چوبی کنند تا نیک بشکافد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چوبی که در رخنۀ چوبی نهند به هنگام شکافتن. (انجمن آرا) (اوبهی) (آنندراج). و در تداول نجاران آن را گاز یا گوه گویند، بیخ دم حیوانات از چرنده و پرنده. (برهان). و به این معنی است پرغازه و پرغزه. (حاشیۀ برهان چ معین)... بیخ دم مرغ و بیخ پر مرغ چون پرغازه ودم غازه و به این معنی بی ترکیب و بغیر این دو لغت دیده نشده است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). عصعص. (منتهی الارب). و رجوع به دمغازه و دمغزه شود
لغت نامه دهخدا
غازه
(زَ)
در مشرق افریقای جنوبی و علی الظاهر تابع موزامبیک از مستعمرات پرتقال است ولی در واقع حکومت مستقلی میباشد که از مجرای رود زامبز تا کشور زولولاند تابع انگلیس امتداد یافته است. این کشور پهناور در برخی از نقاط تا بحر محیط هندی میرسد، و در بعض نقاط هم ساحل دردست پرتقالیها و جانب داخلی متعلق بحکومت غازه است، از جهت مغرب بطرف داخل افریقا کشیده شده با حکومت ماتیله که اسماً تحت حمایت انگلیس هاست هم مرز میباشد وقسمت شمالیش کوهستانی و جنگل زار است و از همان نقاطچندین نهر سرچشمه گرفته کشور را می شکافند، اما قسمت جنوبی بصورت بیابان مانده و بعض گیاهها و علف های قابل چرا و برخی اشجار دیده میشود. اهالی به زولو و به ازوتولو یعنی به زنگیان افریقای جنوبی شباهت دارند و به اقوام و قبایل مختلفه منقسم شده اند و اکثر بشبانی مشغول اند، و گله و رمه های گاو و گوسفند فراوان دارند و برخی به فلاحت اشتغال می ورزند و موز، لیمو و نظایر آن ها را بعمل می آورند. احتمال داده اند که اعراب درخت پرتقال و لیمو را به این سرزمین وارد کرده اند واز برخی علایم و آثار چنان برمی آید که زمانی اسلام دراین دیار نفوذ داشته. مرکزش قصبۀ چان چان میباشد که در 20 درجه و 25 دقیقۀ عرض جنوبی و 30 درجه و 10 دقیقۀ طول شرقی واقع شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
غازه
صدا، آواز
تصویری از غازه
تصویر غازه
فرهنگ فارسی معین
غازه
((زِ))
گلگونه، سرخاب
تصویری از غازه
تصویر غازه
فرهنگ فارسی معین
غازه
سرخاب، گلگونه، آوا، آواز، صدا، گوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غازی
تصویر غازی
(پسرانه)
جنگجوی مذهبی، عنوان چندتن از پادشاهان و افراد تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غمزه
تصویر غمزه
(دخترانه)
طنازی، حرکت چشم و ابرو برای برانگیختن توجه دیگری، کرشمه، ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خازه
تصویر خازه
سرشته، خمیرکرده، گلی که به دیوار می مالند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمازه
تصویر غمازه
مؤنث واژۀ غماز، بسیار سخن چین، نمام، فاش کنندۀ راز، اشاره کننده با چشم و ابرو، غمزه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازه
تصویر بازه
مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی، فاصلۀ میان دو کوه، دره، فاصلۀ میان دو دیوار، پهنای کوچه، در کشاورزی مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا می کند
پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، پاژه، پایچه
چوب دستی ستبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازه
تصویر رازه
راز، مطلب پوشیده و پنهان، سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابه
تصویر غابه
بیشه، نیستان، نیزار، گروه مردم، نیزۀ دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکّان، جایی سرپوشیده در کنار بازار یا خیابان یا کوچه که کالاهایی در آنجا برای فروش آماده سازند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
نام دست افزاری است کفشگران را. (از برهان) ، دوالی بدرز میان رویه و زیرۀ کفش دوخته تا گرد و آب بدرون نشود. رجوع به آغاره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
افزاری است کفش دوزان را. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسب سمند. (آنندراج) : ورد اغبس، اسب سمند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الورد الاغبس، از اسبان آن است که فارسیان آنرا سمند خوانند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زِ)
نان گاورس. ابوشکور بلخی گفته... (انجمن آرا) (آنندراج). نان ارزن و گاورس. (ناظم الاطباء) ، به معنی گلگونه نیز در برهان آورده. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زغاره شود
لغت نامه دهخدا
(مَزَ / زِ)
مأخوذ از ترکی، دکان بزرگ و ترکان این لفظ را از مگازن فرانسه گرفته و فرنگان از مخزن تازی اخذ کرده اند. (ناظم الاطباء). مأخوذ از ماگازن فرانسه و اصل ماگازن مخزن عربی است. دکان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای است مأخوذ از ’مخزن’ عربی (جای ذخیره) و آن به جائی اطلاق شود که اشیاء و کالاها همچون مواد غذائی و خواربار و جز اینها را در آن بطور منظم جای دهند فروش را مانند مغازۀ گندم فروشی، مغازۀ پارچه فروشی، مغازۀ خواربار و لبنیات فروشی، مغازۀ آجیل و شیرینی فروشی. (از لاروس). در تداول فارسی امروز این کلمه معادل دکان به کار می رود. و رجوع به دکان معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ سَ)
شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مبادرت کردن. (از اقرب الموارد). غاززته مغازه و غزازاً، مبادرت کردم او را و شتابی نمودم و پیش رفتم او را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دست افزاریست برای کفش دوزان، دوالی که مابین چرم ورویه کفش دوزند تا آب و خاک بدرون کفش نرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه
تصویر تازه
نو باشد، مقابل کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازه
تصویر خازه
خمیرکرده، سرشته، گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازه
تصویر رازه
مطلب پوشیده امر پنهان سر
فرهنگ لغت هوشیار
پاچه. یا کیک در پازه افتادن، کیک در شلوار کسی افتادن مشوش و شوریده و هراسان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازه
تصویر بازه
چوبدستی قطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
((مَ زِ))
دکان، انبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازه
تصویر آغازه
((زِ))
آغاره، دوالی که بین رویه و تخت کفش دوزند تا آب و خاک به درون آن نرود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازه
تصویر آغازه
اصل، منشاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازه
تصویر تازه
جدید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازه
تصویر سازه
فاکتور، بنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هازه
تصویر هازه
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازه
تصویر بازه
آنورگور، فاصله
فرهنگ واژه فارسی سره
بوتیک، حجره، دکان، دکه، فروشگاه، مخزن، انبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وسوسه
فرهنگ گویش مازندرانی