- غازمه ((مِ))
- کبره، پینه
معنی غازمه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث جازم، حرفی که چون بر فعل درآید حرف آخر آنرا ساکن گرداند. یا حروف جازمه. حروفی که کلمه بعد از خود را جزم دهند (حرکت حرف آخر کلمه را ساقط سازند) و عبارتند از: ل - لا - لم - لما - ان، جمع جوازم
آنچه وجودش برای بودن چیزی یا پدید آمدن وضعیتی مورد نیاز است، لازم
زن ریسنده
مونث لازم، بر نهاده، خوی گرفته مونث لازم، مقتضی: لازمه این گفته آنست که، مقرون همراه: و از اتفاقات حسنه که لازمه این دولت روز افروزنست بر سر آن قله درختی برآمده بود
سختی پتیار (بلا)
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲ - ۲۸۷)
زمام ها، مهارها، افسارها، کنایه از اختیارها، جمع واژۀ زمام
صدا، آواز
کبره بستن، کلفت شدن پوست