جدول جو
جدول جو

معنی جازمه

جازمه((زِ مِ))
مونث جازم، حرفی که چون بر فعل درآید آخر آن را ساکن گرداند
تصویری از جازمه
تصویر جازمه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جازمه

جازمه

جازمه
مونث جازم، حرفی که چون بر فعل درآید حرف آخر آنرا ساکن گرداند. یا حروف جازمه. حروفی که کلمه بعد از خود را جزم دهند (حرکت حرف آخر کلمه را ساقط سازند) و عبارتند از: ل - لا - لم - لما - ان، جمع جوازم
فرهنگ لغت هوشیار

لازمه

لازمه
آنچه وجودش برای بودن چیزی یا پدید آمدن وضعیتی مورد نیاز است، لازم
لازمه
فرهنگ فارسی عمید

لازمه

لازمه
مونث لازم، بر نهاده، خوی گرفته مونث لازم، مقتضی: لازمه این گفته آنست که، مقرون همراه: و از اتفاقات حسنه که لازمه این دولت روز افروزنست بر سر آن قله درختی برآمده بود
فرهنگ لغت هوشیار

لازمه

لازمه
مؤنث لازم. مقتضی: لازمۀ این کار اینست که... لازمۀ این گفته یا این فعل فلان است
لغت نامه دهخدا

هازمه

هازمه
بلا. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) ، سختی. (منتهی الارب). ج، هَوازِم
لغت نامه دهخدا