جدول جو
جدول جو

معنی عینونی - جستجوی لغت در جدول جو

عینونی
(عَ)
نسبت است به عینون از قرای بیت المقدس، و عبدالصمد بن محمد عینونی مقدسی محدث منسوب بدانجاست. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عینعلی
تصویر عینعلی
(پسرانه)
چشم علی، نام یکی از امامزادگآنکه مزار شریفش در تهران است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
جدا شدن از کسی، جدایی، مفارقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کینونت
تصویر کینونت
آفرینش، خلقت، پدید آمدن، بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مربوط به بیرون مثلاً واکنش های بیرونی، خارجی، ظاهری، مقابل اندرونی، قسمتی در خانه که به اندرونی وصل می شد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بروایتی منسوب است به قریه ای از قراء بصره که آن را بینون خوانندو بگمان من بعید نیست که منسوب به بینون یا بینونه باشد، که ابوعبداﷲ بینونی بصری بدان منسوب است. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به انساب سمعانی میشود
لغت نامه دهخدا
(عَنَ)
دهی است، و آن را عینونی ̍ نیز نامند. (منتهی الارب). کلمه ای است عبرانی. و آن از قرای بیت المقدس است. و گویند قریه ای است آن سوی بثنیّه ازپایین قلزم بجانب شام. نام آن در شعر کثیر آمده است. و گویند آن همان ’عین انا’ است بین صلا و مدین بر ساحل. و گویند آن قریه ای است در راه مصریان چون به حج روند. (از معجم البلدان). و رجوع به عین انا شود
لغت نامه دهخدا
سناء بلدی، و در مغرب کثیرالوجوداست، ساق و شاخه های او مابین سیاهی و سرخی و دراز وباریک و صلب و مملو از برگ ریزه شبیه به برگ مورد و در هر شاخی گلی مدور بقدر درهمی و مایل به سیاهی وبسیار تلخ، و بعضی او را از اقسام ماهی زهرج دانسته اند، رجوع به مفردات ابن البیطار و مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
علی بن مقرب بن منصور ربعی عیونی احسائی. شاعر اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری. رجوع به علی ربعی (ابن مقرب...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عیشون. و ازجملۀ کسانی که بدین نسبت شهرت دارند، ابوداود سلیمان بن فیروزبن عبداﷲ خیاط عیشونی وابوجعفر عبدالله بن محمد بن عیشون حرانی عیشونی هستند که هر دو از محدثانند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
این کلمه بصورت جمع (عینانیان) در بیت ذیل از فردوسی در برخی از نسخ شاهنامه آمده است که ظاهراً ساکنان عینان منظور است. و در برخی نسخ دیگر ’غسانیان’ ضبط شده است:
ز عینانیان طائر شیردل
که دادی فلک را به شمشیر دل.
رجوع به عینان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ نی)
منسوب به عینین، که دهی است به بحرین، و خلید عینینی از آن ده است. (از منتهی الارب). و رجوع به عینین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کینونت
تصویر کینونت
پدید آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
باشش بوش، پیدایش آفرینش بودن: همه مراد های هر دو جهانی چون نردبان پایه است بیک مراد و آن کینونه است فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر، آفرینش کون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
داتیک داتیکان آساییک کناریک چغانه زن
فرهنگ لغت هوشیار
لیمویی منسوب به لیمون، چیزی که لیمو در آن انداخته باشند چون سکنجبین لیمونی که بجای سرکه درآن لیمو اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوونی
تصویر حیوونی
شکسته حیوانی در فارسی بیچاره بی دست و پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیتونی
تصویر زیتونی
زیتی زهی از رنگ ها برنگ زیتون سرخ مایل به زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکنونی
تصویر اکنونی
منسوب به اکنون متعلق بزمان حاضر کنونی فعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونه
تصویر بینونه
جدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچونی
تصویر بیچونی
بی مانندی بی همتایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عینون
تصویر عینون
غوک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
جدایی جدایی مفارقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مقابل اندرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
((بَ یا بِ نَ))
جدایی، مفارقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
خارجی، بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده است، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیتونی
تصویر زیتونی
سبز مایل به زرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
منسوب به قانون، امری که طبق قانون انجام گیرد، مقابل غیرقانونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مینویی
تصویر مینویی
معنویت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
آسایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
آفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
Outside, Outward
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
Lawful, Legal, Rightful, Statutory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قانونی
تصویر قانونی
legal, legítimo, estatutário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
внешний , наружный
دیکشنری فارسی به روسی