معیوب. دارای عیب. فاسد. (ناظم الاطباء). نقص دار. باآهو: که تو هم عیب دار و عیب ناکی خدا را شد سزا از عیب پاکی. ناصرخسرو. پس گوشش به دندان برکند تا عیبناک شود و خلافت را نشاید. (مجمل التواریخ). هرمز دست خود ببرید و در سفط پیش پدر فرستاد و گفت من عیبناک شدم و پادشاهی را نشایم. (مجمل التواریخ). زآن حرف که عیبناک باشد آن به که جریده پاک باشد. نظامی. زین بیش قدم زمان هلاک است در مذهب عشق عیبناک است. نظامی. گرفتم که خود هستی از عیب پاک تعنت مکن بر من عیبناک. سعدی. ببین به ناوک کج تا تو را شود روشن که عیبناک شود هرکه عیب بین باشد. ملانور (از آنندراج). فرزند اگرچه عیبناک است در پیش پدر ز عیب پاکست. ؟ (از مجموعۀ امثال فارسی چ هند). ، رسوا. بدنام. لکه دار. داغدار، گناهکار. مقصر. شرور. (ناظم الاطباء)
معیوب. دارای عیب. فاسد. (ناظم الاطباء). نقص دار. باآهو: که تو هم عیب دار و عیب ناکی خدا را شد سزا از عیب پاکی. ناصرخسرو. پس گوشش به دندان برکند تا عیبناک شود و خلافت را نشاید. (مجمل التواریخ). هرمز دست خود ببرید و در سفط پیش پدر فرستاد و گفت من عیبناک شدم و پادشاهی را نشایم. (مجمل التواریخ). زآن حرف که عیبناک باشد آن به که جریده پاک باشد. نظامی. زین بیش قدم زمان هلاک است در مذهب عشق عیبناک است. نظامی. گرفتم که خود هستی از عیب پاک تعنت مکن بر من عیبناک. سعدی. ببین به ناوک کج تا تو را شود روشن که عیبناک شود هرکه عیب بین باشد. ملانور (از آنندراج). فرزند اگرچه عیبناک است در پیش پدر ز عیب پاکست. ؟ (از مجموعۀ امثال فارسی چ هند). ، رسوا. بدنام. لکه دار. داغدار، گناهکار. مقصر. شرور. (ناظم الاطباء)
نشاط آور، برای مثال خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز / پیشتر زان که شود کاسۀ سر خاک انداز (حافظ - ۵۳۳)، شادمان، خوشحال، بانشاط، برای مثال بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده (خیام - ۱۰۳)
نشاط آور، برای مِثال خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز / پیشتر زان که شود کاسۀ سر خاک انداز (حافظ - ۵۳۳)، شادمان، خوشحال، بانشاط، برای مِثال بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده (خیام - ۱۰۳)