جدول جو
جدول جو

معنی عکموزه - جستجوی لغت در جدول جو

عکموزه(عُ زَ)
عکمز است در تمام معانی. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عکمز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمبزه
تصویر کمبزه
نوعی میوه شبیه خربزۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
کفشی که در قدیم روی موزه به پا می کردند و بیشتر در ماوراء النهر معمول بوده، چپدار، چپذار، چپدان، خارکش
فرهنگ فارسی عمید
(عُ لَ)
واحد عکازیل، پنجۀ شیر. (از اقرب الموارد). رجوع به عکازیل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
تأنیث مهموز. رجوع به مهموز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مُ ءَ)
سماروغ زار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکماءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن گاییده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عکمز است در تمام معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به عکمز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
عین مکمونه، چشم کمنه رسیده. (منتهی الارب). چشم مبتلا به بیماری کمنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ جِ قَیْ یَ / یِ)
قصبۀ کوچکی است در ساحل خلیج ازمید واقعدر قوجه ایلی به شهر امانتن ملحق است، این قصبه مرکزقضاست و شامل 42 قریه میباشد. محصولات مهم آن: انگور، توتون، سبزیجات و میوه است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ / زِ)
کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند. و جرموق معرب آن است. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) :
بشست روی و بیامد کشیده موزۀ حسن
که میخ زر سزدش بر نعال سرموزه.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
، نوعی از شراب که در ترکستان متعارف است از مقولۀ قمیز و بگنی. (رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
خرمابن غلاف غوره برآورده. (از منتهی الارب). خرمابن طلعبرآورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
سرموزه. (دزی ج 1 ص 589). رجوع به مادۀ قبل و سرموج و سرموجه و سرموز و سرموزه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ / زِ)
بمعنی پرموز است که انتظار و امید باشد. (برهان). رجوع به پرمر شود، زنبور عسل را هم گفته اند. (برهان). رجوع به پرمر شود، نام پسر ساوه شاه نیز هست و به این معنی با ذال نقطه دار هم آمده است و اصح ّ این است بنابر قاعده کلی. (برهان). و رجوع به پرموده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
به معنی داموزست. (شعوری ص 426 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عُ مُ زَ)
عکمز است در تمام معانی. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عکمز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
نام پسرساوه شاه که خویش کاموس کشانی باشد (برهان) ولی اصح آن برموده است. (از آنندراج). رجوع به برموده شود
لغت نامه دهخدا
ابن عبدوس. ابن الندیم گوید: از مردم جبل است. و او راست:کتاب السواد فی الرسائل و کتاب الاّداب. (الفهرست)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهموزه
تصویر مهموزه
مونث مهموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمبزه
تصویر کمبزه
نارس خربزه را گویند، کالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوزه
تصویر کنوزه
پنبه برزده و حلاجی کرده پنبه نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوزه
تصویر کلوزه
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمومه
تصویر عمومه
اپدری کاکایی، جمع عم، اپدران کاکایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموهه
تصویر عموهه
سر گشتگی دو دلی هاژی
فرهنگ لغت هوشیار
دستوار نوک تیز دستوار نیزه ای، بن نیزه عصای چوپان عصای اسقف عصایی که در تفرج به دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست است و در تازی نیامده در فارسی: پیرزن زن پیر زن کلانسال. توضیح فصحای عرب بدین معنی عجوز هم گویند ولی عوام عرب عجوزه استعمال کنند، دختر: این بند را عجوزه ای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنه احدی عشره و خمسمائه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرموزه
تصویر جرموزه
گرفته شدن، منقبض گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرموزه
تصویر سرموزه
کفشی که روی موزه به پا میکردند (در ماورا النهر)
فرهنگ لغت هوشیار
مرموزه در فارسی مونث مرموز: رازیک پوشیده مرموزه در فارسی: گل کفشک از گیاهان نازک اندام: زن مونث مرموز جمع مرموزات، گیاهی است از تیره گل میمون که آنرا گل کفشک گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموزه
تصویر آموزه
((زِ))
درس، یک واحد آموزشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجوزه
تصویر عجوزه
((عَ زِ))
زن پیر، گنده پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمبزه
تصویر کمبزه
((کُ بُ زِ))
خیار زرد و درشت، خربزه نارس، کنبیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنوزه
تصویر کنوزه
((کَ یا کُ زَ یا زِ))
پنبه بر زده و حلاجی کرده، پنبه نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آموزه
تصویر آموزه
درس، تعلیم
فرهنگ واژه فارسی سره
زن عمو
فرهنگ گویش مازندرانی