جدول جو
جدول جو

معنی عنگ - جستجوی لغت در جدول جو

عنگ
(عَ)
بانگ و نعرۀ خر الاغ را گویند، و بعضی خر الاغ نر را عنگ میگویند که جفت خر ماده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). خر نر و بانگ و نعرۀ خر. (ناظم الاطباء) :
گوید که علک خایم، خاید بلی چنانک
خایند علک ماده خران از خران عنگ.
سوزنی.
ندانم تا چه خواهد شد به سال بیست کاندر ده
نگوید عه اگر تا خایه بفشارد خر عنگش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژنگ
تصویر ژنگ
(پسرانه)
ارژنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عنا
تصویر عنا
رنج کشیدن، سختی دیدن، مشقت، تعب، رنج، سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنگ
تصویر کنگ
بال مرغ، بال، شاخۀ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژنگ
تصویر ژنگ
چین و چروک، چین و چروکی که به سبب پیری در پوست بدن پدید می آید
زنگ، از آفات نباتی که قارچ های ذره بینی انگل در بعضی از گیاهان تولید می کند، ژنگه، آسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنق
تصویر عنق
گردن، قسمتی از بدن بین سر و تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
مرد قوی جثه
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخوست، جز، آبخست، اداک، آبخو، آدک، آداک برای مثال همان گه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری - ۳۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ
تصویر چنگ
منقار، نوک پرندگان، پوزۀ چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ
تصویر لنگ
یک پای انسان از بیخ ران تا سر انگشتان، نیمی از بار
یکی از چیزی که جفت باشد مانند لنگۀ کفش، لنگۀ جوراب
لنگ کردن: در ورزش در کشتی پای خود را به پای حریف بند کردن و او را به زمین زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ
تصویر لنگ
انسان یا حیوانی که پایش آسیب دیده و نتواند درست راه برود، پای آسیب دیده که بلنگد، خسته و وامانده، برای مثال پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل (حافظ - ۱۰۱۹)، نیازمند به چیزی
لنگ کردن: آسیب رساندن به پای کسی، به گونه ای که بلنگد، کنایه از کاری را تعطیل کردن، کنایه از توقف کردن قافله میان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنز
تصویر عنز
بزماده، ماده بز، ماده آهو، آهوبرۀ ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگ
تصویر انگ
نشانی و علامت یک بنگاه که بر روی محموله های تجاری نوشته می شود، کنایه از تهمت، مستقیم، درست مثلاً انگ آمد جلوی من نشست
لولۀ سفالی که در آبراهه کار می گذارند، تنبوشه
زنبور، زنبور عسل، شیره، عصاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگ
تصویر شنگ
شنگل، شنگول، شوخ، ظریف، زیبا، خوشگل، عیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
پارچ، کوزۀ آب یا شراب که از سفال یا بلور یا چیز دیگر درست کنند به ویژه کوزه ای که شکمش بزرگ و گردنش باریک و دهانۀ آن تنگ باشد مثلاً تنگ آبخوری، تنگ بلور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
کسی که اصلاً نتواند حرف بزند، بی زبان
کنایه از مبهم، نامفهوم
لولۀ سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار میگذاشتند، تنبوشه، موری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ونگ
تصویر ونگ
صدای گریۀ بچه، ونگ ونگ
تهی، خالی
تهی دست، درویش و مفلس، برای مثال ما از شمار آدمیانیم تنگ دست / کز معصیت توانگر و از طاعتیم ونگ (سوزنی- مجمع الفرس - ونگ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ننگ
تصویر ننگ
احساس حقارت از انجام عملی ناشایست، شرمساری، موجب شرمساری و سرافکندگی، کنایه از زشتی، رسوایی، بی آبرویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنت
تصویر عنت
آزار و اذیت، رنج، مشقت
فرهنگ فارسی عمید
خوش حرکات شیرین رفتار ظریف: شاهد شوخ شنگ، خوشگل، عیار، دزد راهزن. یا شنگ و مشنگ. دزد و راهزن، شنگول شادمان، حیله گر محیل. گیاهی است از تیره مرکبان که علفی و دارای برگهای متناوب است. میوه اش فندقه و گلهایش به صورت کاپیتول در انتهای ساقه قرار دارند. شنگ دارای گونه های مختلف است که همه در آب و هواهای معتدل آسیا (از جمله ایران) و اروپا و افریقا می رویند. چون شنگ یکی از سبزیهای خوردنی می باشد و در اغذیه مصرف میشود در بعضی نقاط آن را می کارند سنسفیل سلسفیل اسپلنج اسفلنج. یا شنگ چمنی. گونه ای شنگ که دارای برگهای باریکتر از شنگ معمولی است. لحیه التیس ذنب الخیل
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی که در مجاورت هوا و رطوبت هوا و رطوبت بر روی آهن پیدا می شود و یا آلت فلزی که به نیروی برق یا بوسیله فنری که در آنست با گذاشتن انگشت در روی تکمه آن صدا می کند، مثل زنگ درب خانه
فرهنگ لغت هوشیار
گردی مخلوط از برگها و سرشاخه های تازه گلدار که شاهدانه میگیرند و بواسطه مواد سمی که دارد مخدر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگ
تصویر دنگ
صدائی که از بر هم خوردن دو سنگ یا چوب برآید و آلت شالی کوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگ
تصویر تنگ
کم عرض، باریک
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ طرب انگیز موسیقی اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، اثری که در روی چشم از انوار منعکس بوسیله اجسام احساس می شود، و بمعنی سود و بهره و رونق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژنگ
تصویر ژنگ
چین و چروک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگ
تصویر جنگ
جدال و قتال، ستیزه، نبرد، پیکار، حرب، رزم
فرهنگ لغت هوشیار
منقار جانوران و مرغان خمیده و منحنی و انگشت دست انسان و پنجه و چنگال درندگان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
نشان و علامتی که روی عدلهای تجارتی مینویسند، لوله ای که در آبراهه جاسازی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگ
تصویر خنگ
تباهی، فساد، بد ذاتی
فرهنگ لغت هوشیار
حجر و جسمی صلب و سخت که از زمین استخراج میکنند وماده که کوههای صلب را تشکیل میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ونگ
تصویر ونگ
خالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنگ
تصویر گنگ
ابکم، عجم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ننگ
تصویر ننگ
عار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنگ
تصویر بنگ
مخدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگ
تصویر انگ
تهمت
فرهنگ واژه فارسی سره