جدول جو
جدول جو

معنی عنم - جستجوی لغت در جدول جو

عنم
(عَ)
گلنار را گویند، و معرب آن جلنار است، و آن گل درخت نوعی از انار باشد، و آن درخت بغیر از گل، میوه و ثمری دیگر ندارد. و سرد و خشک است در اول و دوم، خون شکم را ببندد. (برهان قاطع) (آنندراج). به لغت دیلم و تنکابن داراوش نامند و از شاخه های درختها میروید و غیر شبومه است. برگش سبز باطراوت و انبوه و کوچکتر از برگ بادام و گلش سرخ و خوش منظر، در دوم سرد و خشک، و مقوی معده و حابس اسهال وسیلانات و نزف الدم و حیض است شرباً و ضماداً و حمولاً. و خاییدن برگ او مقوی دندان و لثه، و ضماد و ذرور او جهت جراحات تازه نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
عنم
گلنار، داره واش از گیاهان، ریشه دیس ریش رز
تصویری از عنم
تصویر عنم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنم
تصویر صنم
(دخترانه)
بت، معشوق، دلبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدم
تصویر عدم
مقابل وجود، نیستی، نابودی، نداشتن، پسوند متصل به واژه به معنای نبودن مثلاً عدم اطّلاع، عدم صراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنت
تصویر عنت
آزار و اذیت، رنج، مشقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظم
تصویر عظم
استخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، سخوٰان، ستخوٰان
عظم رمیم: در علم زیست شناسی استخوان پوسیده
عظم قحف: در علم زیست شناسی آهیانه
عظم قص: در علم زیست شناسی استخوان سینه، جناغ سینه
عظم غربالی: در علم زیست شناسی استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنا
تصویر عنا
رنج کشیدن، سختی دیدن، مشقت، تعب، رنج، سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنز
تصویر عنز
بزماده، ماده بز، ماده آهو، آهوبرۀ ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم
تصویر علم
دانستن، یقین کردن، یقین، معرفت، دانش
علم ازلی: علم الهی، علم غیب
علم اسفل: حکمت طبیعی
علم اوسط: علم ریاضی
علم بیان: علمی که به وسیلۀ آن می توان فهمید کدام یک از طرق تعبیر واضح تر و برای ادای مقصود مناسب تر است، به عبارت دیگر علمی که شناخته می شود به آن ایراد معانی در انحای مختلف و آن شامل سه باب است، باب اول در تشبیه، باب دوم در مجاز و استعاره، باب سوم در کنایه
علم حروف: علمی که از خواص و تاثیر حروف به طور مفرد یا مرکب بحث می کند و موضوع آن حروف هجا است، علم سیمیا
علم الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب الوجود بحث می کند
حکمت الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب الوجود بحث می کند، علم الهی
علم غیب: علم بر امور پنهانی، غیب دانی، برای مثال حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صمّا (سعدی۲ - ۳۰۳)
علم لاهوت: علمی که دربارۀ عقاید متعلق به خداوند و خداشناسی بحث می کند
علم لدنی: مقابل علم مکتسب، دانش ذاتی، علم من لدن، علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود
علم لدن: مقابل علم مکتسب، دانش ذاتی، علم من لدن، علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود، علم لدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عام
تصویر عام
فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنم
تصویر جنم
سرشت، ذات، کنایه از توانایی، شایستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنق
تصویر عنق
گردن، قسمتی از بدن بین سر و تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرم
تصویر عرم
تند و شدید به ویژه در مورد سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم
تصویر علم
رایت، پرچم، بیرق، نشان، نشانه، در علوم ادبی نامی که شخص به آن معروف باشد، اسم خاص، مهتر، بزرگ تر قوم،
پارچۀ بسته شده بر بالای چوبی که در مراسم عزاداری در جلو دستۀ عزاداران حمل می شود، نقش و نگار جامه
علم به خون تازه (چرب) کردن: علم را به خون دشمن آغشته ساختن در جنگ
علم روز: کنایه از صبح، آفتاب
علم شدن: کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
علم صبح: کنایه از روشنایی صبح
علم کردن: راست کردن، افراشتن، برافراشتن، کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود، کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی، کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند، کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنم
تصویر صنم
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، بد، ژون، فغ، آیبک، بغ، طاغوت، جبت، وثن، شمسه، ایبک
دلبر، معشوق زیبا، لعبت، سرو خوش رفتار، چشم و چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزم
تصویر عزم
اراده، قصد، آهنگ، ثبات و پایداری در کاری که اراده شده
عزم کردن: قصد کردن، آهنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجم
تصویر عجم
اعجمیّ، گنگ، بی زبان، حرکتی که روی حرف می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ نَ مَ)
یکی عنم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عنم شود، شکاف لب مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکاف در لب انسان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ می ی)
منسوب به عنم. رجوع به عنم شود، نیکوروی سرخ رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صورت زیبا و سرخ رنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صنم
تصویر صنم
بت، وثن، بد، جمع آن اصنام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدم
تصویر عدم
نیستی، مرگ، فقدان
فرهنگ لغت هوشیار
زهداردشتی زیت دشتی از گیاهان زیتون درختچه ایست از تیره زیتونیان که آن را زیتون کوهی نیز نامند. برگهایش متقابل و دارای پهنک بزرگ و گلهایش کوچکند و دارای آرایش گرزن می باشند چند گونه از این گیاه در حوضه بحرالروم (مدیترانه) شرقی شناخته شده است. از این گیاه گلوکزیدی به نام فیلیرین استخراج می کنند که در طب مورد استفاده دارد زیتون کوهی زغبج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عام
تصویر عام
همگانی، تمام مردم، مقابل خاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجم
تصویر عجم
خلاف عرب، ایران و توران ومردم غیر عرب، مردم ایران و ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
سر آماج چوبی است که گاو آهن را بدان بندند، کرباد بیل شانه مانندی که با آن گندم کوفته را باد دهند در مازندران به خرمن کر گفته می شود، دمغازه اسب، دمغازه اشتر، دستگیر کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصم
تصویر عصم
ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنم
تصویر شنم
آب سرد لایماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنم
تصویر جنم
صورت، هیکل، قیافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنم
تصویر رنم
آواز، سرایش (تک ندارد) زنان نیک سرای زنان سرود خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنم
تصویر بنم
ترکی منم بمعنی منم: (آن یکی ترکی بدو گفت این بنم من نمی خواهم عنب خواهم ازم) (مثنوی مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنمه
تصویر عنمه
لب تراکی لب شکافی، شکاف لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسم
تصویر عسم
طمع کردن و آز داشتن، جمع کردن و کسب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجم
تصویر عجم
گنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدم
تصویر عدم
نبود، نیستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علم
تصویر علم
دانش
فرهنگ واژه فارسی سره