جدول جو
جدول جو

معنی عنطیان - جستجوی لغت در جدول جو

عنطیان(عِ)
اول جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندیان
تصویر اندیان
(پسرانه)
در بعضی از نسخه های شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرشیان
تصویر عرشیان
(دخترانه)
عرش (عربی) + ی (فارسی) + ان (فارسی) ملائکه، فرشتگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علویان
تصویر علویان
علوی ها، از نسل یا اولاد علی بن ابی طالب (ع) ها، سیّدها، شیعه ها، جمع واژۀ علوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنفوان
تصویر عنفوان
اول جوانی، اول هر چیز، اول خوبی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
بلوط، درخت بلوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیان
تصویر انگیان
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگژه، انگدان، انگژد، انگوژه، رافه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بجانب بالا رفتن در هوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انشقاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فرمانبردار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انقیاد. (از اقرب الموارد). منقاد شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ)
برادر اسکندر مقدونی، یکی از سران سپاه او و پادشاه شام بود (306 قبل از میلاد). (یادداشت مؤلف) : اسکندر چون ملوک طوایف را ترتیب کرد بابل و پارس و قهستان خاص را بازگرفت وبه ملکی از خویشان خود سپرد انطیخن نام و چون اسکندرفرمان یافت اشک بن دارا بیرون آمد و با ملوک الطوایف هم اتفاق و هم عهد شد و این انطیخن را و بقیۀ رومیان را از بلاد فرس برداشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58) ، گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شدن. رفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بسیار شر و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کثیرالشر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
رجل حنظیان، مرد فحاش بدزبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
حفظ کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
زن بدخوی بی شرم زبان دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
بصیغۀ تثنیه، دو خصیه. (ناظم الاطباء). هر دو خایه. (غیاث اللغات). هردو خصیه. (از آنندراج) ، سیر کردن، خودداری کردن در تندی و از سورت انداختن و ضبط کردن از گستاخی، خسته و مانده شدن، پند دادن، تاب دادن و پیچیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زن بدخوی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
طایفه ای از مردم قزوین که بنا بقول حمدالله مستوفی اصلشان از نسل انس بن مالک بوده است. (تاریخ گزیده چ لندن ص 847) (از سعدی تا جامی ص 113) ، خلاصی یافتن. (ناظم الاطباء). به شتاب رهایی یافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُنْ / عِنْ)
بمعنی عنوان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به عنوان (ع ن / ع ن ) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنذیان
تصویر خنذیان
بد زیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنیان
تصویر عنیان
برنام، سر نامه ور نامه، نشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنایان
تصویر بنایان
جمع بنا، رمن ساختگی والاد گران
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی بشلشکه کوشاد پادزهری است نیرومند گیاهی از تیره جنتیانا جزو تیره های نزدیک بزیتونیان که علفی و دارای برگهای متقابل است و در مناطق معتدل نیمکره شمالی میروید جنطی الملک کف الذئب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثیان
تصویر انثیان
دو گوش دوخایه (بیضه)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
پارسی تازی گشته سندیان بلوت از درختان بلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطیار
تصویر انطیار
شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنظیان
تصویر حنظیان
دشنامگوی بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنظیان
تصویر غنظیان
بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عندیات
تصویر عندیات
افکاری که در دل قرار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
پتیسار آغازه، آغاز جوانی، انگور اب آبی که بی فشردن از انگور روان شود اول جوانی اول شباب، اول هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرشیان
تصویر عرشیان
تختیان فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطیاع
تصویر انطیاع
گردن نهادگی فرمانبرداری فرمانبردار شدن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفوان
تصویر عنفوان
((عُ فُ))
اول جوانی، اول هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندیان
تصویر زندیان
زندیه
فرهنگ واژه فارسی سره