جدول جو
جدول جو

معنی عنطنطه - جستجوی لغت در جدول جو

عنطنطه(عَ نَ نَ طَ)
مؤنث عنطنط. زن دراز. رجوع به عنطنط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

همزه را مانند عین تلفظ کردن چنان که به جای «انّ» «عنّ» تلفظ کنند، کلمۀ «عن فلان» را در روایت تکرار کردن، نقل حدیث یا روایت از قول چند تن به ترتیب، چنان که گویند روایت کرد فلان از فلان، شرح و بیان مفاخر اجدادی به طریق تسلسل و ترتیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنطنه
تصویر طنطنه
آوازه، جلال وشکوه، کرّ و فرّ، برای مثال گرگ بیچاره اگرچه گرسنه ست / متهم باشد که او در طنطنه ست (مولوی - ۲۹۳)، صدا کردن پشه، تشت، زنگ و مانند آن، صدای تار و تنبور، بانگ رود، بربط و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(عُفُ طَ)
مؤنث عنفط. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به عنفط شود، مابین دو شارب تا بینی. (از اقرب الموارد). رجوع به عنفط شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
شهر کوچکی است از اعمال اصفهان، در بیست فرسخی اصفهان واقع است و بدان منسوبند: حسین بن ابراهیم ملقب به ذواللسانین و ابوالفتح محمد بن علی متوفی 497 هجری قمری که هر دو از ادیبانند. (از معجم البلدان). رجوع به نطنز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ)
بعیده. دور. تأنیث نطیط است. رجوع به نطیط شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
عیط عیط گفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). نعره زدن و غوغا. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به عیط شود، ’عاط عاط’ گفتن گرگ و ذئب را. (از اقرب الموارد). و رجوع به عاط عاط شود
لغت نامه دهخدا
(عَعَ طَ)
پیاپی آواز کردن در حرب و جز آن، یابا هم آمیختن قوم در آن، یا حکایت آواز بی باکان چون بر قومی چیره شوند و گویند عیط عیط. (از منتهی الارب). تتابع آوازها و درهم آمیختن آنها در جنگ و غیرجنگ، و گویند آن حکایت صوت اشخاص بی باک است که چون بر قومی غلبه کنند گویند ’عیط عیط’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ فَ)
دیباچۀ کتاب نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنوان نوشتن برای کتاب و نامه. (از اقرب الموارد). رجوع به عنوان شود
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نَ)
نامردی و عدم توانایی بر نزدیکی زنان. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نَ)
مؤنث عنین، یعنی زن که او را مرد نباید و نزدیکی مردان را نخواهد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عنین شود
لغت نامه دهخدا
(عُمْ بُ طَ)
کوتاه گوشت ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنبط. رجوع به عنبط شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خشمگین گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ طَ)
زن درازبالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
همزه راعین گردانیدن در لفظ، و آن در زبان بنی تمیم باشد، چنانکه بجای ’أن’، ’عن’ تلفظ کنند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَنْوْ)
موجود بودن ’عنعنه’ در کلام شخص. (از اقرب الموارد). رجوع به عنعنه شود، تکرار کردن ’عن فلان’ در روایت. نقل کردن حدیث و روایت از چند تن، بترتیب از پایین به بالا. (از فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد) : علی التخصیص در ایام مغول که همگنان را به عنعنه مفهوم و مصور و مشاهده معلوم و مقرر است. (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
مؤنث عاطن. شتران سیراب فروخفته در خوابگاه. (اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به عاطن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
لنگرگاهی است در بحر یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
سفر دور کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نطنطالرجل، باعد سفره. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، دور شدن زمین. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نطنطالارض، بعدت. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، دراز کشیدن چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نطنطالشی ٔ، مده. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَنْ نُ)
دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ طَ)
جمع واژۀ عشنّط. (ناظم الاطباء). رجوع به عشنط شود
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نی یَ)
نامردی و عنین بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَنَ شَ)
مؤنث عنشنش است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به عنشنش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نی یَ)
فرقه ای از یهود بوده اند منسوب به عنان رأس الجالوت که نسب او به چهل و چهار واسطه به داود پیغمبر (ع) میرسید. رجوع به آثارالباقیۀ بیرونی چ ساخائو ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ طَ)
جمع واژۀ عنشط و عنشّط و عنشطه. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به عنشط و عنشطه شود.
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ / نُ نُ)
دراز کشیده بالا. نطناط. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنانه
تصویر عنانه
خشک کونی سست کمری، یک پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار
عین گویی همزه تازی راعین کردن در زبان مردم تمیم تلفظ کردن همزه مانند عین، تکرار کردن عن فلان در روایت نقل کردن حدیث و روایت از چند تن به ترتیب از پایین به بالا: حدیث کرد (روایت کرد) فلان از فلان از فلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنونه
تصویر عنونه
سر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنطنه
تصویر طنطنه
حکایت آواز طنبور و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنعنه
تصویر عنعنه
((عَ عَ نَ یا نِ))
تلفظ کردن همزه مانند عین، نقل حدیث و روایت از چند تن به ترتیب از پایین به بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنطنه
تصویر طنطنه
((طَ طَ نِ))
به صدا درآوردن طشت، زنگ و مانند آن، صدای رود، طنبور و مانند آن، آوازه، کّر و فر
فرهنگ فارسی معین
تجمل، جاه وجلال، طمطراق، فروشکوه، کروفر، شوکت، جاه، آوازه، شهرت، صدای ساز، بانگ بربط، صدا، نوای رود
فرهنگ واژه مترادف متضاد