جسمی که قابل تجزیه و تقسیم به مواد دیگر نباشد مانند آهن و طلا، جسم بسیط، کنایه از فرد، آدم، آنچه در به وجود آمدن چیزی تاثیر داشته باشد، عامل، هر یک از چهار عنصر اربعه، آخشیج، کنایه از اصل، گوهر
جسمی که قابل تجزیه و تقسیم به مواد دیگر نباشد مانند آهن و طلا، جسم بسیط، کنایه از فرد، آدم، آنچه در به وجود آمدن چیزی تاثیر داشته باشد، عامل، هر یک از چهار عنصر اربعه، آخشیج، کنایه از اصل، گوهر
داهیه و بلا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). داهیه. (اقرب الموارد) ، همت و قصد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همه. (اقرب الموارد) ، حاجت، بیخ و اصل و بن. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). اصل و بنیاد. (غیاث اللغات) : انه لکریم العنصر، اصل و بن وی کریم و بزرگوار است. (از اقرب الموارد) : چون دگرگون شد همه احوال من گر نشد دیگر به گوهر عنصرم. ناصرخسرو. عنصر اقبال و جان مملکت گوهر تأیید و کان مملکت. خاقانی. آتش قدرش برشد قدری دود فشاند عنصر هفت فلک زآن قدر آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 134). ای کان لطف و عنصر مردی نپرورید در صدهزار کان چو تو یک گوهر آفتاب. خاقانی. عنصر زاهرش گوهری از معدن عدن. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247). گر سخن از پاکی عنصر شود معده دوزخ ز کجا پر شود. نظامی. ، حسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، هیولی. (اقرب الموارد) ، جسم بسیط و ماده و آخشیج. (فرهنگ فارسی معین). اصلی است که اجسام دارای طبایع مختلف، از آن تشکیل می گردند. (از تعریفات جرجانی). آخشیک. کی. کیا. آخشیج. گوهر. اسطقس. استقس. ج، عناصر. رجوع به عناصر و عناصر اربعه شود: بالای مدرج ملکوتند در صفات چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند. ناصرخسرو. بلی بند و زندان ما عنصریست اگرچند ما ف تنه عنصریم. ناصرخسرو. به زنجیر عنصر ببستندمان چو دیوانگان چون به بند اندریم. ناصرخسرو. زین خطر کو خاک را داده ست خاک از کبریا بر سه عنصر تا قیامت می بنازد هر زمان. خاقانی. - چار عنصر، چهار عنصر، عناصر اربعه: آب، باد، آتش و خاک. رجوع به عناصر اربعه شود: در زمین چار عنصر هفت حرّاث فلک تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده اند. خاقانی. چه یگانه ای است کو را بسه بود در دو عالم ز حجاب چار عنصر بدلی بدرنیاید. خاقانی. هرچار چار حد بنای پیمبری هر چار چار عنصر ارواح اولیا. خاقانی. - عنصر ثقیل، آن است که حرکتش بسوی پایین باشد. و اگر جمیع حرکات آن بسوی پایین باشد، ثقیل مطلق است وآن زمین باشد، و در غیر این صورت بوسیلۀ اضافه به کار رود و آن آب باشد. (از تعریفات جرجانی). - عنصر خفیف، آن است که بیشتر حرکاتش بسوی بالا باشد. و اگر جمیع حرکاتش بطرف بالا باشد، خفیف مطلق است و آن آتش باشد. و در غیر این صورت بوسیلۀ اضافه است که آن هوا باشد. (از تعریفات جرجانی). - عنصر قضیه، (اصطلاح منطق) کیفیتی باشد ثابت در نسبت بین دو طرف قضیه، و مادۀ قضیه نیز مینامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ، (اصطلاح شیمی) جسمی است که بهیچ وجه قابل تجزیه به عنصر دیگر نباشد و با وسایل عادی به عنصر دیگر تبدیل نگردد. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی امروزی، عنصر بمعنی شخص و فرد ووجود به کار می رود: فلان، عنصر خطرناکی است. و نیز جمع آن عناصر، به همین معنی به کار می رود: فلان، از عناصر ملی است
داهیه و بلا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). داهیه. (اقرب الموارد) ، همت و قصد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همه. (اقرب الموارد) ، حاجت، بیخ و اصل و بن. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). اصل و بنیاد. (غیاث اللغات) : اِنه لکریم العنصر، اصل و بن وی کریم و بزرگوار است. (از اقرب الموارد) : چون دگرگون شد همه احوال من گر نشد دیگر به گوهر عنصرم. ناصرخسرو. عنصر اقبال و جان مملکت گوهر تأیید و کان مملکت. خاقانی. آتش قدرش برشد قدری دود فشاند عنصر هفت فلک زآن قدر آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 134). ای کان لطف و عنصر مردی نپرورید در صدهزار کان چو تو یک گوهر آفتاب. خاقانی. عنصر زاهرش گوهری از معدن عدن. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247). گر سخن از پاکی عنصر شود معده دوزخ ز کجا پر شود. نظامی. ، حسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، هیولی. (اقرب الموارد) ، جسم بسیط و ماده و آخشیج. (فرهنگ فارسی معین). اصلی است که اجسام دارای طبایع مختلف، از آن تشکیل می گردند. (از تعریفات جرجانی). آخشیک. کی. کیا. آخشیج. گوهر. اسطقس. استقس. ج، عَناصر. رجوع به عناصر و عناصر اربعه شود: بالای مدرج ملکوتند در صفات چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند. ناصرخسرو. بلی بند و زندان ما عنصریست اگرچند ما ف تنه عنصریم. ناصرخسرو. به زنجیر عنصر ببستندمان چو دیوانگان چون به بند اندریم. ناصرخسرو. زین خطر کو خاک را داده ست خاک از کبریا بر سه عنصر تا قیامت می بنازد هر زمان. خاقانی. - چار عنصر، چهار عنصر، عناصر اربعه: آب، باد، آتش و خاک. رجوع به عناصر اربعه شود: در زمین چار عنصر هفت حرّاث فلک تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده اند. خاقانی. چه یگانه ای است کو را بسه بود در دو عالم ز حجاب چار عنصر بدلی بدرنیاید. خاقانی. هرچار چار حد بنای پیمبری هر چار چار عنصر ارواح اولیا. خاقانی. - عنصر ثقیل، آن است که حرکتش بسوی پایین باشد. و اگر جمیع حرکات آن بسوی پایین باشد، ثقیل مطلق است وآن زمین باشد، و در غیر این صورت بوسیلۀ اضافه به کار رود و آن آب باشد. (از تعریفات جرجانی). - عنصر خفیف، آن است که بیشتر حرکاتش بسوی بالا باشد. و اگر جمیع حرکاتش بطرف بالا باشد، خفیف مطلق است و آن آتش باشد. و در غیر این صورت بوسیلۀ اضافه است که آن هوا باشد. (از تعریفات جرجانی). - عنصر قضیه، (اصطلاح منطق) کیفیتی باشد ثابت در نسبت بین دو طرف قضیه، و مادۀ قضیه نیز مینامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ، (اصطلاح شیمی) جسمی است که بهیچ وجه قابل تجزیه به عنصر دیگر نباشد و با وسایل عادی به عنصر دیگر تبدیل نگردد. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی امروزی، عنصر بمعنی شخص و فرد ووجود به کار می رود: فلان، عنصر خطرناکی است. و نیز جمع آن عناصر، به همین معنی به کار می رود: فلان، از عناصر ملی است
پیاز دشتی، گیاه علفی پایا با پیاز بزرگ و گل های کوچک و خوشه ای به رنگ سفید یا سفید مایل به خاکستری و برگ های دراز و نوک تیز که پیاز آن کاربرد دارویی دارد، پیاز موش، اشقیل، اسقیل
پیازِ دَشتی، گیاه علفی پایا با پیاز بزرگ و گل های کوچک و خوشه ای به رنگ سفید یا سفید مایل به خاکستری و برگ های دراز و نوک تیز که پیاز آن کاربرد دارویی دارد، پیازِ موش، اِشقیل، اِسقیل
ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
عنصرها، اجسام بسیط، کنایه از افراد، آدم ها، عامل ها، کنایه از اصل ها، گوهرها، جمع واژۀ عنصر عناصر اربعه: عناصر چهارگانه، آب، خاک، باد، آتش، آخشیجان، چهار آخشیج
عنصرها، اجسام بسیط، کنایه از افراد، آدم ها، عامل ها، کنایه از اصل ها، گوهرها، جمعِ واژۀ عنصر عناصر اربعه: عناصر چهارگانه، آب، خاک، باد، آتش، آخشیجان، چهار آخشیج
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی. سرآمد سخنوران پارسی در دربار محمود و مسعود غزنوی. مولد او شهر بلخ بود و از آغاز زندگی وی اطلاع روشنی در دست نیست. چنانکه از اشعار او معلوم میشود اطلاعاتش تنها منحصر به ادب و شعر نبود، بلکه وی مخصوصاً از علوم اوایل که در قرن چهارم هجری در خراسان رایج بود اطلاعات کافی داشته است. عنصری بنابر قول مشهور بوسیلۀ امیر نصر بن ناصرالدین نزد سلطان محمود تقرب یافت. و ظاهراً ورود او به دربار محمود در سالهای نخستین سلطنت آن پادشاه بوده است و بسبب همین قدمت و سابقه و نیز از آنجا که معرف او برادرسلطان بود و همچنین بر اثر تفوق در علم و ادب و شعر، در نزد سلطان تقرب بسیار یافت و در شمار ندمای سلطان درآمد. و بسبب همین تقرب و تقدم بر شعرا، عنصری ثروت بسیار فراهم آورد، چنانکه به مال و نعمت بسیار در میان شاعران بعد از خود مشهور بود. عنصری در غالب سفرهای جنگی محمود با وی همراه بود و برخی از قصایدش در وصف همین سفرهای جنگی است. در دورۀ سلطان مسعودنیز عنصری مقام و مرتبۀ خود را حفظ کرد و همچنان مقدم الشعرا به حساب می آمد. وی از میان سایر افراد خاندان سبکتکین به امیر نصر برادر سلطان محمود تعلق بسیار داشت. عنصری آن طور که از اشعار او پیداست مردی بلندهمت و بزرگ منش بود. وفات او را بسال 431 ه. ق. نوشته اند. عنصری را دیوانی است که گویند قریب سه هزار بیت داشت است، اما آنچه فعلاً در دست است اندکی بیش از دوهزار بیت میباشد. وی غیر از دیوان خود منظومه هایی نیز داشته است به نام: شادبهر و عین الحیاه، وامق وعذرا، خنگ بت و سرخ بت. عنصری شاعری توانا و هنرمندبود و بر اثر احاطه به ادب عربی گاه مضامین خود را از شاعران بزرگ عرب زبان پیش از خود اقتباس کرده است، لیکن چنان رنگ تازه و هیئت جدید بدان بخشیده است که صورت نخستین در آن دیده نمیشود. برای توضیح بیشتر راجع به شرح حال این شاعر رجوع به تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 ص 559 و مآخذ ذیل شود: لباب الالباب عوفی. تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی. مجمعالفصحاء. چهارمقالۀ نظامی عروضی. دیوان عنصری: گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد پیری بماند دیر و جوانی برفت زود. لبیبی. تو همی تابی و من بر تو همی خوانم بمهر هر شبی تا روز دیوان ابوالقاسم حسن اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن. منوچهری. ای حجت زمین خراسان بشعر زهد جز طبع عنصریت نشایدبخادمی. ناصرخسرو. بخوان هر دو دیوان من تا ببینی یکی گشته با عنصری بحتری را. ناصرخسرو. بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است کاندر قصیده هاش زند طعنهای چست. خاقانی. کو عنصری که بشنود این شعر آبدار تا خاک بر دهان مجارا برافکند. خاقانی. بر رقعۀ نظم دری قایم منم در شاعری با من بقایم عنصری نرد مجارا ریخته. خاقانی. مرا خود چه باشد زبان آوری چنین گفت شاه سخن عنصری. سعدی
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی. سرآمد سخنوران پارسی در دربار محمود و مسعود غزنوی. مولد او شهر بلخ بود و از آغاز زندگی وی اطلاع روشنی در دست نیست. چنانکه از اشعار او معلوم میشود اطلاعاتش تنها منحصر به ادب و شعر نبود، بلکه وی مخصوصاً از علوم اوایل که در قرن چهارم هجری در خراسان رایج بود اطلاعات کافی داشته است. عنصری بنابر قول مشهور بوسیلۀ امیر نصر بن ناصرالدین نزد سلطان محمود تقرب یافت. و ظاهراً ورود او به دربار محمود در سالهای نخستین سلطنت آن پادشاه بوده است و بسبب همین قدمت و سابقه و نیز از آنجا که معرف او برادرسلطان بود و همچنین بر اثر تفوق در علم و ادب و شعر، در نزد سلطان تقرب بسیار یافت و در شمار ندمای سلطان درآمد. و بسبب همین تقرب و تقدم بر شعرا، عنصری ثروت بسیار فراهم آورد، چنانکه به مال و نعمت بسیار در میان شاعران بعد از خود مشهور بود. عنصری در غالب سفرهای جنگی محمود با وی همراه بود و برخی از قصایدش در وصف همین سفرهای جنگی است. در دورۀ سلطان مسعودنیز عنصری مقام و مرتبۀ خود را حفظ کرد و همچنان مقدم الشعرا به حساب می آمد. وی از میان سایر افراد خاندان سبکتکین به امیر نصر برادر سلطان محمود تعلق بسیار داشت. عنصری آن طور که از اشعار او پیداست مردی بلندهمت و بزرگ منش بود. وفات او را بسال 431 هَ. ق. نوشته اند. عنصری را دیوانی است که گویند قریب سه هزار بیت داشت است، اما آنچه فعلاً در دست است اندکی بیش از دوهزار بیت میباشد. وی غیر از دیوان خود منظومه هایی نیز داشته است به نام: شادبهر و عین الحیاه، وامق وعذرا، خنگ بت و سرخ بت. عنصری شاعری توانا و هنرمندبود و بر اثر احاطه به ادب عربی گاه مضامین خود را از شاعران بزرگ عرب زبان پیش از خود اقتباس کرده است، لیکن چنان رنگ تازه و هیئت جدید بدان بخشیده است که صورت نخستین در آن دیده نمیشود. برای توضیح بیشتر راجع به شرح حال این شاعر رجوع به تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 ص 559 و مآخذ ذیل شود: لباب الالباب عوفی. تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی. مجمعالفصحاء. چهارمقالۀ نظامی عروضی. دیوان عنصری: گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد پیری بماند دیر و جوانی برفت زود. لبیبی. تو همی تابی و من بر تو همی خوانم بمهر هر شبی تا روز دیوان ابوالقاسم حسن اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن. منوچهری. ای حجت زمین خراسان بشعر زهد جز طبع عنصریت نشایدبخادمی. ناصرخسرو. بخوان هر دو دیوان من تا ببینی یکی گشته با عنصری بحتری را. ناصرخسرو. بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است کاندر قصیده هاش زند طعنهای چست. خاقانی. کو عنصری که بشنود این شعر آبدار تا خاک بر دهان مجارا برافکند. خاقانی. بر رقعۀ نظم دری قایم منم در شاعری با من بقایم عنصری نرد مجارا ریخته. خاقانی. مرا خود چه باشد زبان آوری چنین گفت شاه سخن عنصری. سعدی
لغتی است عبری بمعنای اجتماع و محفل. (از اقرب الموارد). - عید عنصره، در نزد نصاری، یادبود حلول روح القدس است بر تلامیذ، و آن بفاصله پنجاه روز پس از عید فصح قراردارد و در نزد یهود یادبود نزول شریعت است بر آنها به دست موسی پیغامبر، در طور سیناء. (از اقرب الموارد). عنصره، نام روز بیست وچهارم حزیران است و در آن روز یحیی بن زکریا متولد شده و در آخر این روز خدای تعالی برای یوشعبن نون حبس شمس فرمود و آن از اعیاد نصاری بحساب می آید. (از ابن خلکان). عیدی است یهودیان را که پنجاه روز پس از عید فطیر واقع میشود. (از ناظم الاطباء)
لغتی است عبری بمعنای اجتماع و محفل. (از اقرب الموارد). - عید عنصره، در نزد نصاری، یادبود حلول روح القدس است بر تلامیذ، و آن بفاصله پنجاه روز پس از عید فصح قراردارد و در نزد یهود یادبود نزول شریعت است بر آنها به دست موسی پیغامبر، در طور سیناء. (از اقرب الموارد). عنصره، نام روز بیست وچهارم حزیران است و در آن روز یحیی بن زکریا متولد شده و در آخر این روز خدای تعالی برای یوشعبن نون حبس شمس فرمود و آن از اعیاد نصاری بحساب می آید. (از ابن خلکان). عیدی است یهودیان را که پنجاه روز پس از عید فطیر واقع میشود. (از ناظم الاطباء)