معنی عاصر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با عاصر
عاصر
- عاصر
- فشارندۀ انگور و غیره. (المنجد) (ناظم الاطباء) ، رجل عاصر، مرد اندک خیر و ممسک. (المنجد) (اقرب الموارد). ج، عَصَره و عاصرون. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عاصر
- عاصر
- عبارت است از داروئی که تناول آن باعث بیرون ساختن مواد فاسده از تجاویف و اندرون عضو گردد مانند اهلیلج. (قانون بوعلی ص 150)
لغت نامه دهخدا