جدول جو
جدول جو

معنی عنس - جستجوی لغت در جدول جو

عنس
(تَ)
خم دادن چوب را و برگردانیدن آن را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عنش به شین، افصح است. (از اقرب الموارد). رجوع به عنش شود
نگریستن در عناس (یعنی آیینه) هر دم و هر ساعت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عنس
(عَ)
ابن مالک بن ادد. از مذحج، از کهلان. جدی است جاهلی. و اسود عنسی و عمار بن یاسر از نسل وی میباشند. (از الاعلام زرکلی از جمهرهالانساب و السبائک)
لغت نامه دهخدا
عنس
(عُنْ نَ)
جمع واژۀ عانس. رجوع به عانس شود
لغت نامه دهخدا
عنس
(عُ)
جمع واژۀ عانس. رجوع به عانس شود
لغت نامه دهخدا
عنس
وریشک گونه ای شاهین که پای کلفت دارد، ماده شتر نیرومند، خم دادن چوب، جمع عانس، دختران ترشیده پیاپی نگریستن در آیینه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنا
تصویر عنا
رنج کشیدن، سختی دیدن، مشقت، تعب، رنج، سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبس
تصویر عبس
هشتادمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۲ آیه
اعمی
اخم کردن، رو ترش کردن، اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، تجهّم، ترش رویی، عبوس، سخت رویی، تندرویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنت
تصویر عنت
آزار و اذیت، رنج، مشقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسس
تصویر عسس
پاسبان
کسی که در شب گردش می کند، شوکار، شبگرد، میر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنس
تصویر جنس
مفرد واژۀ اجناس، کالا، متاع، ماهیت یا کیفیت بنیادی، گروهی با ویژگی های مشترک، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان، شامل چند گونه و بخشی از یک تیره، جمع اجناس، در علم منطق هر کلی ای که شامل انواع متعدد باشد، مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است، نژاد، نسل، نوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انس
تصویر انس
خو گرفتن به همنشینی با کسی، خوگرفتگی، همخویی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدس
تصویر عدس
گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبس
تصویر عبس
سیسنبر، گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
سوسنبر، سه سنبل، هرفولیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنق
تصویر عنق
گردن، قسمتی از بدن بین سر و تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرس
تصویر عرس
زفاف
مهمانی و جشن عروسی، عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، پیوگانی، طو، بیوگانی، طوی، زلّه
مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انس
تصویر انس
کسی که به او انس گرفته شود، گروه بسیار، مردم و قبیله که در یک جا مقیم باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنز
تصویر عنز
بزماده، ماده بز، ماده آهو، آهوبرۀ ماده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نَ)
داه خویله. (منتهی الارب) (آنندراج). داه گول و احمق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
ماده شتر تیزرو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ناقۀ سخت و سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عنس بن مالک بن ادد. و آن حیی است از مذحج. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عنس (ابن مالک...) شود
لغت نامه دهخدا
(اَنَ)
ابن سلیمان. شاعری است. (منتهی الارب) ، کنایه از آلت مردی. (یادداشت بخط مؤلف) :
عار است خرسواری من بر چنان خری
لیکن همی عنان نکشد سرخ اعورم.
سوزنی.
، زاغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلاغ. (از اقرب الموارد) :
نشسته بر او چون کلاغو بر اعور.
رودکی.
، هیچکاره از هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پست از هر چیز. (از اقرب الموارد) ، سست بددل و کندخاطر و افسرده دل بیخبر که راه راست نرود و توفیق راست روی نیابد. (منتهی الارب) (از آنندراج). ضعیف و ترسو و کندخاطر که راهنمائی نکند و رهنمائی نپذیرد و خیری در وی نباشد. (از اقرب الموارد) ، رهنمای بدراهی. (منتهی الارب) (آنندراج). راهنمائی که بد رهنمائی کند. (از اقرب الموارد) ، کتاب محوشده. (منتهی الارب) (آنندراج). کتاب پوسیده شده. (از اقرب الموارد) ، سوار بی تازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج). سواری که تازیانه ندارد. (از اقرب الموارد) ، مرد بی برادر. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه برادری ابوینی ندارد. (از اقرب الموارد) ، یک چشم برگردانیده و از حاجت بازداشته شده و بخواسته نرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه اعور شده واز حاجت بازمانده و بمطلوب خود نرسیده است. (از اقرب الموارد). ج، عوران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آنکه در سرش تخم شپش باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیضۀ شپش و کیک (صؤاب) در سر. و فی الاساس: ’رأسه ینتفش اعاور’، ای صئباناً. و علی روایهالتاج: ’رأیته ینتفش اعاویر’. (از اقرب الموارد). ج، اعاور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه بی علم و نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راهی که در آن علمی نباشد، یقال: ’طریق اعور’. (از اقرب الموارد) ، یکی از روده هاست. (از اقرب الموارد). رودۀ کور. (فرهنگستان). نام یک روده از شش رودۀ شکم، چرا که آنرا مدخل و مخرج همان یک راه است. (از بحر الجواهر و کنز از غیاث اللغات). روده ای که متصل است به دقاق، و از بهر آنکه او را یک منفذ بیش نیست مسمی است به اعور. آنچه از این منفذ دررود بعد از زمانی هم ازآن منفذ بیرون آید. (بحر الجواهر). روده ای است از جمله روده های بطلو یعنی امعاء غلاظ و آنرا اعور یعنی یک چشم از بهر آن گویند که وی را یک منفذ بیش نیست و آنچه بدین روده اندر شود هم بر آن منفذ باز بیرون آید و چون کیسه ای است و از سوی راست نهاده است و اندکی میل بسوی پشت دارد و او را دو منفعت است یکی آن است که این فزونی ثفل را چون خزینه ای باشد تا مردم را زودازود برنباید خاست و دوم آنکه این کیسه چون مبداء دیگر است روده های دیگر را که فرود اوست و نسبت او با دیگرها چون نسبت معده است با همه روده ها از بهر آنکه او چون معده دیگر است و چیزی که به معده تمام نگواریده باشد اندر وی بماندو بحرارت جگر تمام تر بگوارد و بدین سبب اولی تر آن بود که میل او بسوی راست باشد تا اندر زیر جگر افتد وحرارت تمام بدو رسد و این دو روده را یک منفذ کفایت بود از بهر آنکه نهاد او چون (؟) افتاده است تا چون هرچه اندر وی شود هم از آن منفذ بیرون آید و اندر علت فتق بیشتر از این روده باشد که بکیسۀ خایه فرودآید از بهر آنکه بر او هیچ رباط بسته نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مرحوم میرزاعلی در کتاب تشریح خود آرد: اعور، قسمت اول معاء غلاظ قعر کیسه ای است که در حفرۀحرقفی راست واقع و بواسطۀ صفاق که در اغلب از قدام آن میگذرد ثابت شده است، در بعضی دیگر شکن صفاقی که موسوم به رباط اعوری است بدان احاطه نموده که این وضع اسباب زیاد متحرک بودن آن می شود. اعور به اعلی و ایمن مایل است لهذا باقولون صاعد زاویۀ منفرجه احداث میکند که فرجۀ آن بطرف چپ است. عریضترین قطعۀ معاء غلاظ در بعض حیوانات بخصوص در حیوانات علف خوار بسیار بزرگ است: سطح خارج: مانند سایر معاء غلاظ برآمده و ابتدای سه شریط عضلی که سابقاً ذکر شد و چین های صفاقی است که ممتلی از دسومت و در تمام طول معاء غلاظ نیز دیده می شوند و موسوم به لواحق شحمیۀ معاء غلاظند در آن مرئی است. این سطح از قدام با جدار بطن و از خلف با عضلۀ پسوآس حرقفی یمنی که گاهی لفافۀ حرقفی و گاهی صفاق میان آنها فاصله شده مجاور است از انسی اعور معاء دقاق را قبول کرده با آن زاویۀ تغییرپذیری میسازد، از تحت در خلف و چپ ضمیمۀ دودی در آن دیده میشود. (از تشریح میرزاعلی). و برای تفصیل بیشتر به همان کتاب رجوع شود. نام روده ای که متصل است به دقاق و چون او را یک منفذ بیش نیست مسمی است به اعور. (یادداشت مؤلف).
، نام ثقبه ای است که در عظم حجری است و آنرا اعمی نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- بدل اعور، در حق نکوهیده سیرتی گویند که خلیفه و جای نشین نیکوسیرتی باشدو گاه خلف اعور نیز گویند. (ناظم الاطباء). و فی المثل: بدل اعور، در حق آن نکوهیده سیرت گویند که خلیفه وبجای نیکوسیرت باشد. و ربما قالوا ’خلف اعور’. (منتهی الارب) (از آنندراج). ضرب المثل است در حق آن نکوهیده سیرتی که پس از مرد پسندیده سیرتی جای نشین او باشد. و ربما قالوا ’خلف اعور’. (از اقرب الموارد).
- معاء اعور، نام یکی از امعاء غلاظ. معی اعور. رجوع به اعور و معی اعور شود.
- معی اعور، ممرغه معئی باشد بر هیأت کیسه ای و از آن رو آنرا اعور خوانند که منفذی ندارد. معاء اعور. (مفاتیح العلوم). رجوع به معاء اعور شود
لغت نامه دهخدا
پیشیاری، سپردن، کوشیدن، لگد کردن ونوک وینوک میشوک میچوک دانجه دانج مچک مژو مرجمک بلس بلسن نرسک بنو سرخ از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که یک ساله است و دندانه هایش یکی از مواد عالی غذایی انسان است. برگهای این گیاه دارای 10 تا 14 برگچه دراز کرکدار می باشد گلهایش سفید و دارای لکه های بنفش است. میوه اش حاوی دو دانه و نیامک است. ساقه و برگهای عدس به مصرف علوفه حیوانات می رسد. عدس در اراضی آهکی خوب می روید ولی در اراضی رستی عمل نمی آید. موقع درو عدس وقتیست که میوه های پایین بوته آن شروع به قهوه ای شدن کنند. دانه های عدس محدبالطرفین می باشند بلس مرجمک. یا عدس آبی. گیاهی است از رده تک لپه ییها که دارای برگهاو ریشه و گلهای کوچک است و در آبهای راکد می روید و سطح آب ها را از یک ورقه سبز نازک می پوشاند. یا عدس پلو. پلوی که در آن عدس داخل کنند. عدس تلخه. یا عدس تلخه. گیاهی است از تیره سبزی آساها که گیاهی علفی و دارای برگهاب متناوب و مرکب شانه یی است. در حدود 50 گونه از این گیاه شناخته شده که همه در نواحی گرم و معتدل می باشند. این گیاه پایا و دارای ریشه ای طویلی است و ساقه ای بر افراشته دارد که بانشعابات زیاد منقسم شده است. گلهایش سرخ یا صورتی است که دارای آرایش سنبله مخروطی شکل می باشند عدس تلخ عدس مر. یا عدس مر. عدس تلخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانس
تصویر عانس
دیر زنستان، نکو روی فربه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبس
تصویر عبس
ترشروئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاس
تصویر عاس
شبگرد پاسبان گزیر
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که شامل انواع متعدده باشد مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است و شامل انواع باشد و نوع شامل اصناف و صنف شامل افراد، بمعنی کالا و متاع هم میگویند منجمد شدن آب منجمد شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنس
تصویر رنس
سوسن ژاپنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنس
تصویر دنس
نا کس و بی غیرت و بیقدر و حقیر و فرومایه پلیدی، ریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنس
تصویر آنس
خو گرفته، خو گیرنده، مانوس خو گرفته، خو گیرنده، مانوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعنس
تصویر بعنس
کنیز گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنسل
تصویر عنسل
ماچه تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
به پنجه گرفتن، باز داشتن از نیاز، میان میانه بن دنباله دستگیره کمان، پایان شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انس
تصویر انس
خو گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آنس
تصویر آنس
خوگیر، خوگیرنده تر، سربه راه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنس
تصویر جنس
کالا، ژاد، گینه
فرهنگ واژه فارسی سره