بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بروار، برواره، غرفه
بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پَربار، پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَروار، بَروارِه، غُرفِه
بربار و برباره، نام صنفی از مردمان، نوعی نان ضخیم تر از انواع دیگر آن منسوب به بربر افغان زیرا در اواخر عهد قاجاریه چند تن بربر آن را در تهران رواج دادند، منسوب به ایل بربر ساکن سرحد ایران و افغانستان
بربار و برباره، نام صنفی از مردمان، نوعی نان ضخیم تر از انواع دیگر آن منسوب به بربر افغان زیرا در اواخر عهد قاجاریه چند تن بربر آن را در تهران رواج دادند، منسوب به ایل بربر ساکن سرحد ایران و افغانستان
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 2846 تن. آب آنجا از رود عنبران و محصول آن غلات و حبوب است. این ده در دو محل بنام عنبران بالا (علیا) و عنبران پایین (سفلی) قرار دارد. و سکنۀ عنبران علیا 2046 تن است. دارای پاسگاه مرزی و دبستان نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 2846 تن. آب آنجا از رود عنبران و محصول آن غلات و حبوب است. این ده در دو محل بنام عنبران بالا (علیا) و عنبران پایین (سفلی) قرار دارد. و سکنۀ عنبران علیا 2046 تن است. دارای پاسگاه مرزی و دبستان نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
آنچه بوی عنبردهد و خوشبو باشد. رجوع به عنبربو شود: آهوی تاتار را سازد اسیر چشم جادوخیز و عنبربوی تو. خاقانی. نماند جز بدان پیغمبر پاک کزو در کعبه عنبربوی شد خاک. نظامی. چون شد آن مرغزار عنبربوی آب گل سر نهاد جوی به جوی. نظامی. مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زآن بخشم رفته بگوی. سعدی
آنچه بوی عنبردهد و خوشبو باشد. رجوع به عنبربو شود: آهوی تاتار را سازد اسیر چشم جادوخیز و عنبربوی تو. خاقانی. نماند جز بدان پیغمبر پاک کزو در کعبه عنبربوی شد خاک. نظامی. چون شد آن مرغزار عنبربوی آب گل سر نهاد جوی به جوی. نظامی. مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زآن بخشم رفته بگوی. سعدی
به معنی عنبرچه است. (از ناظم الاطباء). رجوع به عنبرچه شود: ز عنبردان که بودش گوهرآگین بیاض سینه اش را لوح زرین. محسن تأثیر (از آنندراج). عیان باشد ز لوح آن تن صاف چو عنبردان سیمین حقۀ ناف. شفیع اثر (از آنندراج)
به معنی عنبرچه است. (از ناظم الاطباء). رجوع به عنبرچه شود: ز عنبردان که بودش گوهرآگین بیاض سینه اش را لوح زرین. محسن تأثیر (از آنندراج). عیان باشد ز لوح آن تن صاف چو عنبردان سیمین حقۀ ناف. شفیع اثر (از آنندراج)
قومی از عرب منسوب به عنبر که پدر قبیله ای از تمیم است. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). عنبریان از خاندانهای قدیم ناحیت بیهق بوده اند و جد ایشان ابوالعباس اسماعیل بن علی بن الطیب بن محمد بن علی العنبری بوده است که برادر او ابومحمد عبدالله بود، و این دو از احفاد ابوزکریا یحیی بن محمد بن عبدالله بن العنبربن عطأ بن صالح بن محمد بن عبدالله السلمی بوده اند. و شرح حال افراد این خانواده در تاریخ بیهق آمده است. رجوع به تاریخ بیهق ص 119 شود
قومی از عرب منسوب به عنبر که پدر قبیله ای از تمیم است. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). عنبریان از خاندانهای قدیم ناحیت بیهق بوده اند و جد ایشان ابوالعباس اسماعیل بن علی بن الطیب بن محمد بن علی العنبری بوده است که برادر او ابومحمد عبدالله بود، و این دو از احفاد ابوزکریا یحیی بن محمد بن عبدالله بن العنبربن عطأ بن صالح بن محمد بن عبدالله السلمی بوده اند. و شرح حال افراد این خانواده در تاریخ بیهق آمده است. رجوع به تاریخ بیهق ص 119 شود
عنبر تازه، کنایه از خط و خال محبوب و معشوق باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، کنایه از زلف معشوق و محبوب باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) ، عنبر ماهی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عنبر شود
عنبر تازه، کنایه از خط و خال محبوب و معشوق باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، کنایه از زلف معشوق و محبوب باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) ، عنبر ماهی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عنبر شود