دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 2846 تن. آب آنجا از رود عنبران و محصول آن غلات و حبوب است. این ده در دو محل بنام عنبران بالا (علیا) و عنبران پایین (سفلی) قرار دارد. و سکنۀ عنبران علیا 2046 تن است. دارای پاسگاه مرزی و دبستان نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنۀ آن 2846 تن. آب آنجا از رود عنبران و محصول آن غلات و حبوب است. این ده در دو محل بنام عنبران بالا (علیا) و عنبران پایین (سفلی) قرار دارد. و سکنۀ عنبران علیا 2046 تن است. دارای پاسگاه مرزی و دبستان نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
خایۀ گوسفند که آن را روی آتش کباب می کنند یا در روغن تف می دهند و می خورند، نوعی قارچ یا سماروغ که در جاهای مرطوب می روید و آن را نیز در روغن تف می دهند و می خورند
خایۀ گوسفند که آن را روی آتش کباب می کنند یا در روغن تف می دهند و می خورند، نوعی قارچ یا سماروغ که در جاهای مرطوب می روید و آن را نیز در روغن تف می دهند و می خورند
ته دیگ پلو، غذایی که ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد، ته دیگ، برای مثال تا ز بسیاری آن زر نشکهند / بنکرانی پیش آن مهمان نهند (مولوی - مجمع الفرس - بنکران)
ته دیگ پلو، غذایی که تهِ دیگ چسبیده و برشته شده باشد، ته دیگ، برای مِثال تا ز بسیاری آن زر نشکهند / بنکرانی پیش آن مهمان نهند (مولوی - مجمع الفرس - بنکران)
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران) غیر ایرانی، غیر ایران
در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر نکاح، روز سی ام از هر ماه خورشیدی، برای مِثال سفندارمذماه رفته تمام / به روزی که خوانی انیرانش نام ی در این روز زردشت پاکیزه دین / درآمد سوی حد ایران زمین (زراتشت بهرام - لغت نامه - انیران) غیر ایرانی، غیر ایران
شهرکیست بحدود نوبنجان (در فارس) و از آنجا چندی از اهل فضل خاسته اند، هوایش معتدل است و آب روان دارد. (نزههالقلوب چ دبیرسیاقی ص 152) (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 143) ، {{اسم خاص}} نام سورۀ بیست و یکم قرآن مجید، مکی، دارای 112 آیه. نخستین آیه اش اینست: اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون
شهرکیست بحدود نوبنجان (در فارس) و از آنجا چندی از اهل فضل خاسته اند، هوایش معتدل است و آب روان دارد. (نزههالقلوب چ دبیرسیاقی ص 152) (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 143) ، {{اِسمِ خاص}} نام سورۀ بیست و یکم قرآن مجید، مکی، دارای 112 آیه. نخستین آیه اش اینست: اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون
قومی از عرب منسوب به عنبر که پدر قبیله ای از تمیم است. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). عنبریان از خاندانهای قدیم ناحیت بیهق بوده اند و جد ایشان ابوالعباس اسماعیل بن علی بن الطیب بن محمد بن علی العنبری بوده است که برادر او ابومحمد عبدالله بود، و این دو از احفاد ابوزکریا یحیی بن محمد بن عبدالله بن العنبربن عطأ بن صالح بن محمد بن عبدالله السلمی بوده اند. و شرح حال افراد این خانواده در تاریخ بیهق آمده است. رجوع به تاریخ بیهق ص 119 شود
قومی از عرب منسوب به عنبر که پدر قبیله ای از تمیم است. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). عنبریان از خاندانهای قدیم ناحیت بیهق بوده اند و جد ایشان ابوالعباس اسماعیل بن علی بن الطیب بن محمد بن علی العنبری بوده است که برادر او ابومحمد عبدالله بود، و این دو از احفاد ابوزکریا یحیی بن محمد بن عبدالله بن العنبربن عطأ بن صالح بن محمد بن عبدالله السلمی بوده اند. و شرح حال افراد این خانواده در تاریخ بیهق آمده است. رجوع به تاریخ بیهق ص 119 شود
منسوب به عنبر. عنبری. آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا مشکی و سیاه چون عنبر: آری مرا بدان کت برخیزم وز زلف عنبرینت بیاویزم. سروری (از فرهنگ اسدی). خانهای زرین و جواهر و عنبرین ها و کافورین ها و مشک و عود بسیار در آنجا نهادند. (تاریخ بیهقی ص 366). سهی سروی که من دارم نظر بر قد رعنایش دو عالم چون دو زلف عنبرین افتاده درپایش. خاقانی. بس اشک شکرین که فروبارم از نیاز بس آه عنبرین که بعمدا برآورم. خاقانی. نفس عنبرین دار و آه آتشین زن کزین خوشتر آب و هوایی نیابی. خاقانی. بهشتی مرغی آمد سوی گلزار ربود آن عنبرین گل را بمنقار. نظامی. عنبرین طرۀ سرای سپهر طرۀ ماه درکشید به مهر. نظامی. در اینجا عنبرین شمعی دهد نور ز باد سرد افشانند کافور. نظامی. عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی زیر هر مویی سری بینی که سرگردان اوست. سعدی. گیرم که عنبرین سخنت نافۀ ختاست کس نافه ارمغان نبرد جانب ختا. قاآنی. ، نوعی گردن بند عنبرسرشت. (شرفنامۀ نظامی چ وحید ص 432). عنبرچه. عنبرینه. رجوع به عنبرینه و عنبرچه شود: همه عنبرین دار و خلخال پوش سر زلف پیچیده بالای گوش. نظامی. - عنبرین بو، دارای بوی عنبر. خوشبو: آن گوی معنبر است در جیب یا بوی دهان عنبرین بوست ؟ سعدی. غبار راه طلب کیمیای بهروزیست غلام دولت آن خاک عنبرین بویم. حافظ. - عنبرین بوی، دارای بوی عنبر. خوشبوی چون عنبر: ولیک در همه کاشانه هیچ بوی نبود مگر شمامۀ انفاس عنبرین بویم. سعدی. ای باد بهار عنبرین بوی در پای لطافت تو میرم. سعدی. - عنبرین خال، دارندۀ خال عنبری. دارندۀ خال سیاه. از اسمای محبوب است. (آنندراج). - عنبرین ختام، نامه ای که مهر آن عنبرین باشد گویا اشاره به آیۀ ’ختامه مسک’ است: از حرمت هر کبوتری که بپرید نامۀ او عنبرین ختام برآمد. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 180). - عنبرین خط، دارندۀ خط عنبری. از اسمای محبوب و معشوق است. (از آنندراج). - عنبرین سنبل، کنایه از زلف و موی محبوب است. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء). - عنبرین گیسو، دارندۀ گیسوی عنبرمانند. دارندۀ گیسوی مشکی و یا خوشبو چون عنبر: همچو عودم بر آتش سوزان بی خداوند عنبرین گیسو. سوزنی. - عنبرین موی، دارندۀ موی عنبری. دارندۀ موی مشکی و یا خوشبو چون عنبر. از اسمای محبوب است. (آنندراج) : چو پیلی گر بود پیل آدمی روی چو شیرار شیر باشد عنبرین موی. نظامی. پریشان می کند مغز نسیم صبح را صائب ز شوخیهای نکهت عنبرین مویی که من دارم. صائب (از آنندراج). - عنبرین نفس، دارندۀ نفس خوشبو چون عنبر: تو عنبرین نفس بسر روضۀ رسول در یاد تو ملائکه مشکین دهان شدند. خاقانی
منسوب به عنبر. عنبری. آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا مشکی و سیاه چون عنبر: آری مرا بدان کت برخیزم وز زلف عنبرینت بیاویزم. سروری (از فرهنگ اسدی). خانهای زرین و جواهر و عنبرین ها و کافورین ها و مشک و عود بسیار در آنجا نهادند. (تاریخ بیهقی ص 366). سهی سروی که من دارم نظر بر قد رعنایش دو عالم چون دو زلف عنبرین افتاده درپایش. خاقانی. بس اشک شکرین که فروبارم از نیاز بس آه عنبرین که بعمدا برآورم. خاقانی. نفس عنبرین دار و آه آتشین زن کزین خوشتر آب و هوایی نیابی. خاقانی. بهشتی مرغی آمد سوی گلزار ربود آن عنبرین گل را بمنقار. نظامی. عنبرین طرۀ سرای سپهر طرۀ ماه درکشید به مهر. نظامی. در اینجا عنبرین شمعی دهد نور ز باد سرد افشانند کافور. نظامی. عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی زیر هر مویی سری بینی که سرگردان اوست. سعدی. گیرم که عنبرین سخنت نافۀ ختاست کس نافه ارمغان نبَرَد جانب ختا. قاآنی. ، نوعی گردن بند عنبرسرشت. (شرفنامۀ نظامی چ وحید ص 432). عنبرچه. عنبرینه. رجوع به عنبرینه و عنبرچه شود: همه عنبرین دار و خلخال پوش سر زلف پیچیده بالای گوش. نظامی. - عنبرین بو، دارای بوی عنبر. خوشبو: آن گوی معنبر است در جیب یا بوی دهان عنبرین بوست ؟ سعدی. غبار راه طلب کیمیای بهروزیست غلام دولت آن خاک عنبرین بویم. حافظ. - عنبرین بوی، دارای بوی عنبر. خوشبوی چون عنبر: ولیک در همه کاشانه هیچ بوی نبود مگر شمامۀ انفاس عنبرین بویم. سعدی. ای باد بهار عنبرین بوی در پای لطافت تو میرم. سعدی. - عنبرین خال، دارندۀ خال عنبری. دارندۀ خال سیاه. از اسمای محبوب است. (آنندراج). - عنبرین ختام، نامه ای که مهر آن عنبرین باشد گویا اشاره به آیۀ ’ختامه مسک’ است: از حرمت هر کبوتری که بپرید نامۀ او عنبرین ختام برآمد. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 180). - عنبرین خط، دارندۀ خط عنبری. از اسمای محبوب و معشوق است. (از آنندراج). - عنبرین سنبل، کنایه از زلف و موی محبوب است. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء). - عنبرین گیسو، دارندۀ گیسوی عنبرمانند. دارندۀ گیسوی مشکی و یا خوشبو چون عنبر: همچو عودم بر آتش سوزان بی خداوند عنبرین گیسو. سوزنی. - عنبرین موی، دارندۀ موی عنبری. دارندۀ موی مشکی و یا خوشبو چون عنبر. از اسمای محبوب است. (آنندراج) : چو پیلی گر بود پیل آدمی روی چو شیرار شیر باشد عنبرین موی. نظامی. پریشان می کند مغز نسیم صبح را صائب ز شوخیهای نکهت عنبرین مویی که من دارم. صائب (از آنندراج). - عنبرین نفس، دارندۀ نفس خوشبو چون عنبر: تو عنبرین نفس بسر روضۀ رسول در یاد تو ملائکه مشکین دهان شدند. خاقانی
تکۀ کوهی شادمان سبک و گران جسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهوی چابک و سبک جسم و سنگین. از اضداد است. (از اقرب الموارد). و یا آهوی کلانسال و مسن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فعلی برای این کلمه وجود ندارد. (از اقرب الموارد)
تکۀ کوهی شادمان سبک و گران جسم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهوی چابک و سبک جسم و سنگین. از اضداد است. (از اقرب الموارد). و یا آهوی کلانسال و مسن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فعلی برای این کلمه وجود ندارد. (از اقرب الموارد)
به معنی عنبرچه است. (از ناظم الاطباء). رجوع به عنبرچه شود: ز عنبردان که بودش گوهرآگین بیاض سینه اش را لوح زرین. محسن تأثیر (از آنندراج). عیان باشد ز لوح آن تن صاف چو عنبردان سیمین حقۀ ناف. شفیع اثر (از آنندراج)
به معنی عنبرچه است. (از ناظم الاطباء). رجوع به عنبرچه شود: ز عنبردان که بودش گوهرآگین بیاض سینه اش را لوح زرین. محسن تأثیر (از آنندراج). عیان باشد ز لوح آن تن صاف چو عنبردان سیمین حقۀ ناف. شفیع اثر (از آنندراج)
این واژه پارسی است ودرست آن: اژیران اژیر هوشمند و زیرک شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک
این واژه پارسی است ودرست آن: اژیران اژیر هوشمند و زیرک شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک