جدول جو
جدول جو

معنی عمله - جستجوی لغت در جدول جو

عمله
عامل، کارگر ساختمان. در فارسی به صورت مفرد استعمال می شود، کارکنان، کارگران
عملۀ طرب: مطربان، خوانندگان و نوازندگان
تصویری از عمله
تصویر عمله
فرهنگ فارسی عمید
عمله
(عَ مَ لَ)
نام تیره ای است از بهمنی از شعبه لیراوی، از ایلات کوه گیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
عمله
(عَ مَ لَ)
عمله. جمع واژۀ عامل. کارگران. رجوع به عامل شود: و او را (دیه قردین) قردین از برای او نام نهادند که ملک کیخسرو عمله و بنایان خود را روزی گفت گردید این. (تاریخ قم ص 81).
- عملۀ خلوت، کنیزان و زنان حرم.
- عملۀ طبع، کارگران چاپخانه. (فرهنگ فارسی معین).
- عملۀ طرب، گروه مطربان و موسیقی دانان. (فرهنگ فارسی معین).
- عملۀ کشتی،جاشوان. ملاحان. (فرهنگ فارسی معین).
- عمله واکره، کارگران و کشاورزان. و در تداول فارسی بر کسانی اطلاق میشود که کارهای سخت و خشن و پست میکنند.
، در فارسی امروز، کلمه عمله بصورت مفرد بمعنی یک تن کارگر زیردست بنا، استعمال میشود. و خشت و آجر به بنا دادن و زمین حفر کردن و دیوار فرودآوردن و گل ساختن و خاک بردن و ازین قبیل کارها در بنائی از وظایف اوست. و عمله غیر شاگرد بنا است چه شاگرد بنا بیش و کم از بنائی آگاهی دارد. این کلمه را گاهی به ’ها’ (عمله ها) و زمانی به ’ات’ (عملجات) جمع بندند و نظایر این کلمه که جمع عربی را مفردبکار برند در فارسی کمابیش هست همچون طلبه، تبعه و جز اینها.
- سرعمله، بزرگ کارگران و عمله ها
لغت نامه دهخدا
عمله
(عَ مَ لَ / لِ تَ)
نام جایگاهی است که در شعر نابغۀ ذبیانی آمده، و زمخشری آن را بضم اول ضبط کرده است. (ازمعجم البلدان). شهری است در شام. (از تاج العروس). در منتهی الارب به تشدید لام (عملّه) ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
عمله
(عُ لَ)
مزد کارکن. (منتهی الارب). مزد کار و عمل. (از اقرب الموارد). عمله. رجوع به عمله شود
لغت نامه دهخدا
عمله
(عِ لَ)
کرده شده، هرچه باشد. (منتهی الارب). آنچه کرده شده است. (از اقرب الموارد) ، هیئت کار کردن. (منتهی الارب). هیئت عمل. (از اقرب الموارد) ، بدی و فساد دلی. (منتهی الارب). باطن شخص در بدی و شر. (از اقرب الموارد) ، مزد کاری. (منتهی الارب). مزد کار و عمل. (از اقرب الموارد). عمله. رجوع به عمله شود
لغت نامه دهخدا
عمله
(عَ لَ)
دغلی. ناراستی یا دزدی. (منتهی الارب). سرقت یا خیانت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عمله
مونث عمل کار، کاریدار، پیشه ور، کاریکر کارگر کارگر ساختمانی کارمزد، چگونگی کار، کار انجام شده کار جمع عامل کارکنان کارگران: ... عمله کارخانه دو نفر. یا عمله طبع. کارگران چاپخانه. یا عمله طرب. گروه مطربان و موسیقی دانان: عمله طرب ناصر الدین شاه. یا عمله کشتی. جاشوان ملاحان، (به معنی مفرد) یک کارگر (مخصوصا کارگر بنایی) : یک عمله حاضر حاضر کن خ
فرهنگ لغت هوشیار
عمله
((عَ مَ لِ))
جمع عامل، در فارسی به معنی کارگر، مزدبگیر
تصویری از عمله
تصویر عمله
فرهنگ فارسی معین
عمله
کارگر
تصویری از عمله
تصویر عمله
فرهنگ واژه فارسی سره
عمله
فعله، کارگر، مزدور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمله
تصویر آمله
درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقله
تصویر عقله
بند، بندی که بر دست یا پا ببندند، از اشکال رمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمله
تصویر حمله
یورش، هجوم در جنگ،
در پزشکی صرع، در پزشکی اختلال ناگهانی در یکی از اعضای بدن مانند قلب یا مغز،
کنایه از اعتراض یا انتقاد شدید
حمله آوردن: هجوم آوردن، یورش آوردن
حمله بردن: هجوم بردن، یورش بردن
حمله کردن: هجوم بردن، یورش بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب کردن، سرعت، شتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمده
تصویر عمده
تعداد زیاد و کلی از چیزی، بیش تر، اصلی، مهم مثلاً قسمت عمدۀ بحث، آنچه به آن تکیه می کنند، تکیه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمله
تصویر شمله
شال، دستار، عبا، چادری که به خود می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عملا
تصویر عملا
در عمل، از لحاظ عمل، از حیث کار و عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضله
تصویر عضله
گوشت بدن که پیچیده و مجتمع باشد، ماهیچه، مایچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامله
تصویر عامله
مؤنث واژۀ عامل، آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمله
تصویر حمله
حامل ها، حمل کنندگان، میوده داران، جمع واژۀ حامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمله
تصویر جمله
در دستور زبان کلام و سخنی که مفید معنی بوده و مرکب از مسند و مسندالیه باشد، همه، همگی، همه، همگی، تماماً، خلاصه
جملۀ شرطیه: در نحو، جمله ای که در آن ادات شرط از قبیل آن، «لو» و «لولا» باشد
جملۀ معترضه: جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود
فرهنگ فارسی عمید
نباتی است میان شجر و گیاه که برگش چون مورد و میوه اش باندازه بار سرو است. ابتدا سبزاست و چون برسد سیاه و نرم گردد. چوب آن سخت و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه هایش باریک است و در طب مورد استعمال دارد صفیراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمله
تصویر زمله
همراهیان (همسفران)، گروزه بال (اهل و عیال) کویک بلند (کویک نخل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمله
تصویر جمله
همگی چیزی، همه، تماماً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمله
تصویر حمله
آهنگ بر دشمن در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمله
تصویر خمله
ناکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمله
تصویر شمله
چادر کوتاه که بر خود پیچند، اندک بر خود پیچیدن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمله
تصویر رمله
ریگ یک دانه یا یک توده سمیره سیاه (سمیره خط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمله
تصویر آمله
آملج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عضله
تصویر عضله
ماهیچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمده
تصویر عمده
بیشتر، بزرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمله
تصویر جمله
رسته، فراز، گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمله
تصویر حمله
آفند، تاختن، تازش، تک، تاخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب
فرهنگ واژه فارسی سره