جدول جو
جدول جو

معنی عملج - جستجوی لغت در جدول جو

عملج
(عَ لَ)
نوعی از خربزۀ زمستانی باشد. (از برهان) (از آنندراج). نوعی از خرنوب است و با تخم خورند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عملی
تصویر عملی
مقابل نظری و علمی، آنچه به مرحلۀ عمل درآید یا وابسته به عمل باشد، کنایه از معتاد به مواد مخدر، تریاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املج
تصویر املج
آملج، آمله، درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عملا
تصویر عملا
در عمل، از لحاظ عمل، از حیث کار و عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آملج
تصویر آملج
آمله، درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمله
تصویر عمله
عامل، کارگر ساختمان. در فارسی به صورت مفرد استعمال می شود، کارکنان، کارگران
عملۀ طرب: مطربان، خوانندگان و نوازندگان
فرهنگ فارسی عمید
پارسی تازی شده آمله از گیاهان داروئی نباتی است میان شجر و گیاه که برگش چون مورد و میوه اش باندازه بار سرو است. ابتدا سبزاست و چون برسد سیاه و نرم گردد. چوب آن سخت و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه هایش باریک است و در طب مورد استعمال دارد صفیراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسلج
تصویر عسلج
زرشک شیره دار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملی
تصویر عملی
آنچه که بمرحله عمل در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عمل کار، کاریدار، پیشه ور، کاریکر کارگر کارگر ساختمانی کارمزد، چگونگی کار، کار انجام شده کار جمع عامل کارکنان کارگران: ... عمله کارخانه دو نفر. یا عمله طبع. کارگران چاپخانه. یا عمله طرب. گروه مطربان و موسیقی دانان: عمله طرب ناصر الدین شاه. یا عمله کشتی. جاشوان ملاحان، (به معنی مفرد) یک کارگر (مخصوصا کارگر بنایی) : یک عمله حاضر حاضر کن خ
فرهنگ لغت هوشیار
بطور تجربه و امتحان، بطور جد، به کرد در عمل از لحاظ عمل مقابل اسما رسما: اسما حسن خان حاکم بود و عملا مرتضی خان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غملج
تصویر غملج
سد رنگ سد روی کسی که هر روز به رنگی در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملی
تصویر عملی
((عَ مَ))
آن چه که به مرحله عمل درمی آید، شدنی، قابل اجرا، معتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمله
تصویر عمله
((عَ مَ لِ))
جمع عامل، در فارسی به معنی کارگر، مزدبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آملج
تصویر آملج
آمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمله
تصویر عمله
کارگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عملی
تصویر عملی
Practical, Functionally, Utilitarian, Viable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عملی
تصویر عملی
fonctionnellement, pratique, utilitaire, viable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عملی
تصویر عملی
secara fungsional, praktis, utilitarian, layak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عملی
تصویر عملی
kiutendaji, vitendo, ya manufaa, inayowezekana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عملی
تصویر عملی
fonksiyonel bir şekilde, pratik, yararlı, uygulanabilir
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عملی
تصویر عملی
機能的に , 実用的 , 実用的な , 実行可能な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عملی
تصویر عملی
功能性地 , 实际的 , 功利的 , 可行的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عملی
تصویر عملی
פונקציונלית , מעשי , שימושי , בר ביצוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عملی
تصویر عملی
기능적으로 , 실용적인 , 실용적인 , 실행 가능한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عملی
تصویر عملی
функционально , практичный , утилитарный , жизнеспособный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عملی
تصویر عملی
कार्यात्मक रूप से , व्यावहारिक , उपयोगी , व्यावहारिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عملی
تصویر عملی
functioneel, praktisch, utilitair, haalbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funzionalmente, pratico, utilitaristico, praticabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funcionalmente, práctico, utilitario, viable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funcionalmente, prático, utilitário, viável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funkcjonalnie, praktyczny, użytkowy, wykonalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عملی
تصویر عملی
функціонально , практичний , утилітарний , життєздатний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عملی
تصویر عملی
funktionell, praktisch, utilitaristisch, lebensfähig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عملی
تصویر عملی
อย่างมีประสิทธิภาพ , ใช้งานได้ , ใช้ประโยชน์ , ที่สามารถทำได้
دیکشنری فارسی به تایلندی