جدول جو
جدول جو

معنی عملاق - جستجوی لغت در جدول جو

عملاق(عِ)
آنکه بظرافت فریبد مردم را. (از منتهی الارب). کسی که با ظرافت خویش ترا بفریبد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معلاق
تصویر معلاق
زبان، آنچه چیزی را به آن آویزان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املاق
تصویر املاق
بی چیز شدن، درویش شدن، درویشی، بی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عملا
تصویر عملا
در عمل، از لحاظ عمل، از حیث کار و عمل
فرهنگ فارسی عمید
(نِ بَ تَ)
از حیثیت کار و عمل و بطور حقیقت و راستی، بطور تجربه و امتحان، جداً و بطور جدّ. (ناظم الاطباء). در عمل
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماله و غلتک و هر ابزاری که بدان دیوار و زمین و جز آن را صاف و هموار کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
بسیار چاپلوس و چاپلوسی کننده. (ناظم الاطباء). بسیارتملق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دوستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نظر و نگاه. (ناظم الاطباء) ، علف و قوت و خورش روزگذار ستور: ما لنا من علاق، أی من مرتع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ناشتاشکن. (اقرب الموارد) ، ماترک الحالب بالناقه علاقاً، أی لم یدع فی ضرعها شیئاً. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه، چوب که از آن چرخ چاه آویزند، چرخ چاه، رسن دلو، دلو بزرگ، چرخ دلو، رسن آویخته در بکره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوشت پاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
در دستور زبان عرب اسم فعل است بمعنی فعل امر، یعنی بیاویز و چنگ بزن. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لا)
یک نوع گیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ کِ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از معجم البلدان). وادیی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عمیق و عمیقه. رجوع به عمیق و عمیقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَلَ)
ابن سمیدع بن صواربن عبدشمس. جد عمالقۀ ثانیه که ملوک حمیر بدانها منسوبند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار فقیر و مفلس. (یادداشت مرحوم دهخدا). مملق. رجوع به مملق شود
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
جمع واژۀ عمیل. (از المنجد). رجوع به عمیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
چاپلوسی کردن. تملق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تودد و تلطف بکسی و نرم گردانیدن کلام و تذلل: و حب ﱡ تملاق و حب ﱡ هو القتل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ / حُ)
گرداگرد چشم از اندرون که بسرمه سیاه گردد. ج، حمالیق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سپیدی بیغولۀ چشم که پنهان است درون پلکها، سرخی درون پلک که وقت سرمه کشیدن برآید، جای سرمه از اندرون که ملاصق چشم است. (منتهی الارب). ج، حمالیق، حمالق: الاّبنوس جیدللدمعه و التنفط حول الحمالق. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان ترتیب عادل) (آنندراج). درویش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباه کردن (مال) و درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی). و از آنست قول خداوند: و لاتقتلوا اولادکم خشیه املاق (قرآن 31/17). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بی چیز شدن بر اثر انفاق مال. و اصل آن از ملق به معنی نرم گردانیدن است برای اینکه فقر انسان را خوار می کند و نرم می گرداند، گویند املق الرجل ما معه، وقتی که خارج کند آنرا از دستش و نگه ندارد. (از اقرب الموارد).
نرم و تابان گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام ولایتی است از ترکستان. (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 138)
لغت نامه دهخدا
تهیدستی، آفگانه فکندن بی چیز شدن درویش گردیدن، تهیدستی درویشی. درویش شدن، بی چیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاق
تصویر علاق
ستور خور، ناشتاشکن نظر و نگاه، دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
بطور تجربه و امتحان، بطور جد، به کرد در عمل از لحاظ عمل مقابل اسما رسما: اسما حسن خان حاکم بود و عملا مرتضی خان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماق
تصویر عماق
جمع عمیقه، دورتک ها گود ها
فرهنگ لغت هوشیار
اوشنگ هر چه از آن چیزی آویزند آونگ، گوشواره، زبان، سرشک هر چه از آن چیزی آویزند، هر چیز آونگان کرده مانند خرما انگور و جز آن، گوشواره، قطره، زبان، جمع معالیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلاق
تصویر معلاق
((مِ))
هرچه از آن چیزی آویزند، گوشواره، قطره، زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عملاً
تصویر عملاً
((عَ مَ لَ نْ))
در عمل، مقابل اسماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املاق
تصویر املاق
((اِ))
بی چیز شدن، درویش گردیدن، تهیدستی، درویشی
فرهنگ فارسی معین
قلاب، گیره، قناره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالفعل، درعمل
متضاد: اسماً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غول آسا، غول
دیکشنری عربی به فارسی