جدول جو
جدول جو

معنی املاق

املاق((اِ))
بی چیز شدن، درویش گردیدن، تهیدستی، درویشی
تصویری از املاق
تصویر املاق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با املاق

املاق

املاق
تهیدستی، آفگانه فکندن بی چیز شدن درویش گردیدن، تهیدستی درویشی. درویش شدن، بی چیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار

املاق

املاق
نام ولایتی است از ترکستان. (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 138)
لغت نامه دهخدا

املاق

املاق
درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان ترتیب عادل) (آنندراج). درویش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباه کردن (مال) و درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی). و از آنست قول خداوند: و لاتقتلوا اولادکم خشیه املاق (قرآن 31/17). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بی چیز شدن بر اثر انفاق مال. و اصل آن از مَلَق به معنی نرم گردانیدن است برای اینکه فقر انسان را خوار می کند و نرم می گرداند، گویند املق الرجل ما معه، وقتی که خارج کند آنرا از دستش و نگه ندارد. (از اقرب الموارد).
نرم و تابان گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

اخلاق

اخلاق
جمع خلق، جامه های کهنه ژنده ها، جمع خلق، رفتار خوی ها فرخوی ج خلق، خویها
فرهنگ لغت هوشیار

اذلاق

اذلاق
بی آراماندن، تیز کردن تند و تیز کردن، سست گرداندن، سرگین انداختن پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار