دو طرف هر دو آستین. و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عمر شود دو گوشت پاره بالای لهات آویخته. (منتهی الارب). دو گوشت پاره که بر ملازه آویخته است. (از اقرب الموارد)
دو طرف هر دو آستین. و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عَمَر شود دو گوشت پاره بالای لهات آویخته. (منتهی الارب). دو گوشت پاره که بر ملازه آویخته است. (از اقرب الموارد)
نام دو تن از تازیان، یعنی عمرو بن جابر و بدر بن عمرو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب، منشعب از بنی اشعر بوده است. (از تاریخ قم 283) نام بطنی است از ثعلبه طی، از قحطانیه. و منازل آنان در قسمتهای شرقی دیار مصر و قسمتهای غربی بلاد شام قرار داشت. (از معجم قبائل العرب ج 2 از نهایهالارب قلقشندی) نام یکی از عشایر یمن است که در شمال حدیده سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2)
نام دو تن از تازیان، یعنی عمرو بن جابر و بدر بن عمرو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب، منشعب از بنی اشعر بوده است. (از تاریخ قم 283) نام بطنی است از ثعلبه طی، از قحطانیه. و منازل آنان در قسمتهای شرقی دیار مصر و قسمتهای غربی بلاد شام قرار داشت. (از معجم قبائل العرب ج 2 از نهایهالارب قلقشندی) نام یکی از عشایر یمن است که در شمال حدیده سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2)
دهی است از بخش حومه شهرستان مشهد با 483 تن سکنه. آب آن از رود خانه کشف رود و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، مجازاً بمعنی این زمان. (از آنندراج). در این وقت. اکنون: مرا امروز توبه سود دارد چنانچون دردمندان را شنوسه. رودکی. امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی. با نعمت تمام بدرگاه آمدم امروز با گرازی و چوبی همی روم. فاخری. چنان نمود که امروز ناصحتر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی). دنیا بجملگی همه امروز است فردا شمردباید عقبا را. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ج 1 ص 166). از این آشنایان که امروز دارم دمی نگذرد تا جفایی نبینم. خاقانی. به عذرآوری خواهش امروز کن که فردا نماند مجال سخن. (بوستان). تو آنی که از یک مگس رنجه ای که امروز سالار سرپنجه ای. (بوستان). پیش از این طایفه ای بودند بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروز طایفه ای بصورت جمع و بمعنی پراکنده. (گلستان). آندم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی. (گلستان). امروز کسی نیست که در میکدۀ عشق با شانی خون جگر آشام برآید. شانی تکلو (از آنندراج). - امروز را فردا کردن، امروز و فردا کردن. دفع الوقت کردن: الله الله این جفا با ما مکن لطف کن امروز را فردا مکن. مولوی. - امروز روز، بمعنی امروز است: از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود هر که در امروز روز اندیشۀ فردا کند. ناصرخسرو. - امروز و فردا، همین روزها. بزودی. - امروز و فردا کردن، دفعالوقت و تعلل کردن. (آنندراج). بوعده گذرانیدن. سردوانیدن. دول دادن. دیر داشت. مماطله. تسویف. تطویش. (از یادداشت مؤلف) : بارها گفتم که جان هم می دهم همچنان امروز و فردا می کند. انوری. لبش امروز و فردا می کند در بوسه دادنها نمی داند ز خط چون دشمن کم فرصتی دارد. صائب. - امثال: امروز بدان مصلحت خویش که فردا دانی و پشیمان شوی و سود ندارد. ؟ امروز بکش چو می توان کشت کآتش چو بلند شد جهان سوخت. ؟ امروز تخم کار که فردامجال نیست. امروز توانی و ندانی فرداکه بدانی نتوانی. ؟ امروز در قلمرو دل دست دست تست خواهی عمارتش کن و خواهی خراب کن. ؟ امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت. حافظ (از امثال و حکم مؤلف). رجوع به امثال و حکم شود. امروز نقد فردا نسیه، از این جمله در قدیم همان معنی را می خواسته اند که از مصراع ’از امروز کاری بفردا ممان. ’ یا ’امروز تخم کار که فردا مجال نیست. ’ اراده می شود، ولی امروزه آنرا کسبه و اهل حرف مانند اعلام و اعلانی می نویسند و بردکان نصب می کنند و ازآن بطور مزاح اراده می کنند که هیچ روز کالا بنسیه نفروشیم. (از امثال و حکم مؤلف)
دهی است از بخش حومه شهرستان مشهد با 483 تن سکنه. آب آن از رود خانه کشف رود و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، مجازاً بمعنی این زمان. (از آنندراج). در این وقت. اکنون: مرا امروز توبه سود دارد چنانچون دردمندان را شنوسه. رودکی. امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. رودکی. با نعمت تمام بدرگاه آمدم امروز با گرازی و چوبی همی روم. فاخری. چنان نمود که امروز ناصحتر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی). دنیا بجملگی همه امروز است فردا شمردباید عقبا را. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ج 1 ص 166). از این آشنایان که امروز دارم دمی نگذرد تا جفایی نبینم. خاقانی. به عذرآوری خواهش امروز کن که فردا نماند مجال سخن. (بوستان). تو آنی که از یک مگس رنجه ای که امروز سالار سرپنجه ای. (بوستان). پیش از این طایفه ای بودند بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروز طایفه ای بصورت جمع و بمعنی پراکنده. (گلستان). آندم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی. (گلستان). امروز کسی نیست که در میکدۀ عشق با شانی خون جگر آشام برآید. شانی تکلو (از آنندراج). - امروز را فردا کردن، امروز و فردا کردن. دفع الوقت کردن: الله الله این جفا با ما مکن لطف کن امروز را فردا مکن. مولوی. - امروز روز، بمعنی امروز است: از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود هر که در امروز روز اندیشۀ فردا کند. ناصرخسرو. - امروز و فردا، همین روزها. بزودی. - امروز و فردا کردن، دفعالوقت و تعلل کردن. (آنندراج). بوعده گذرانیدن. سردوانیدن. دول دادن. دیر داشت. مماطله. تسویف. تطویش. (از یادداشت مؤلف) : بارها گفتم که جان هم می دهم همچنان امروز و فردا می کند. انوری. لبش امروز و فردا می کند در بوسه دادنها نمی داند ز خط چون دشمن کم فرصتی دارد. صائب. - امثال: امروز بدان مصلحت خویش که فردا دانی و پشیمان شوی و سود ندارد. ؟ امروز بکش چو می توان کشت کآتش چو بلند شد جهان سوخت. ؟ امروز تخم کار که فردامجال نیست. امروز توانی و ندانی فرداکه بدانی نتوانی. ؟ امروز در قلمرو دل دست دست تست خواهی عمارتش کن و خواهی خراب کن. ؟ امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت. حافظ (از امثال و حکم مؤلف). رجوع به امثال و حکم شود. امروز نقد فردا نسیه، از این جمله در قدیم همان معنی را می خواسته اند که از مصراع ’از امروز کاری بفردا ممان. ’ یا ’امروز تخم کار که فردا مجال نیست. ’ اراده می شود، ولی امروزه آنرا کسبه و اهل حرف مانند اعلام و اعلانی می نویسند و بردکان نصب می کنند و ازآن بطور مزاح اراده می کنند که هیچ روز کالا بنسیه نفروشیم. (از امثال و حکم مؤلف)
بصیغۀ تثنیه. ابوبکر و عمر. (اقرب الموارد). ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب، یا عمر بن الخطاب و عمر بن عبدالعزیز. و اولی اصح است، زیرا ’سیرهالعمرین’ پیش از عمر بن عبدالعزیز هشتمین خلیفۀ اموی به کار رفته است. (از منتهی الارب). رجوع به عمرین شود
بصیغۀ تثنیه. ابوبکر و عمر. (اقرب الموارد). ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب، یا عمر بن الخطاب و عمر بن عبدالعزیز. و اولی اصح است، زیرا ’سیرهالعمرین’ پیش از عمر بن عبدالعزیز هشتمین خلیفۀ اموی به کار رفته است. (از منتهی الارب). رجوع به عمرین شود
ابن تغلب بن وائل بن قاسطبن هنب بن أفصی بن دعمی بن جدیله بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان. جدی است جاهلی و بطن عمران بن تغلب وائلی منتسب به اوست. (از معجم قبائل العرب از نهایهالارب نویری ج 2 ص 333 و نهایهالارب قلقشندی). رجوع به الاعلام زرکلی شود ابن اسماعیل بن عمران، مکنی به ابوالنجم. از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است، در تاریخ سیستان بصورت ’عماربن اسماعیل...’ذکر شده است. رجوع به عمار (ابن اسماعیل...) شود ابن فاهث بن لاوی بن یعقوب. نام پدر موسی و هارون است به روایات مسلمین. و نام او را ’عمران بن یصهربن فاهث’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). رجوع به عمرام و عمران (ابن یصهربن فاهث...) شود ابن حصین بن عبید بن خلف بن عبدنهم بن حذیفه بن جهمه بن غاضره بن حبشه بن کعب بن عمرو خزاعی، مکنی به ابونجید. از صحابیان و محدثان بود. رجوع به عمران خزاعی شود ابن خالد. از قتلۀحضرت حسین بن علی (ع) بود که به دست مختار ثقفی به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 143 شود ابن عثمان زبیدی شامی، مکنی به ابوالبرهسم. صاحب قرائتی شاذ است. رجوع به ابوالبرهسم و عمران زبیدی و عمران شامی شود ابن حطان بن ظبیان بن لوذان بن حرث بن سدوس سدوسی یا ذهلی، مکنی به ابوشهاب. از تابعیان بود. رجوع به عمران سدوسی شود ابن عطاف ازدی، مکنی به ابوعطاف. از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری. رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف...) شود ابن یصهر بن فاهث. نام پدر موسی و هارون است و او را ’عمران بن فاهث بن لاوی بن یعقوب’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). - موسی عمران، موسی بن عمران: چونانکه عصا هرگز از ایشان که شنیدی ثعبان نشدی جز به کف موسی عمران. ناصرخسرو. برآمد هر شب افغان از دل طور چو روز موسی عمران فروشد. خاقانی. شاید ار هر سامری گاوی کند کآب و جاه موسی عمران نماند. خاقانی. بلاغت و ید بیضای موسی عمران به کید و سحر چه ماند که ساحران سازند. سعدی. رجوع به موسی بن عمران شود
ابن تَغلِب بن وائل بن قاسطبن هِنب بن أفصی بن دُعمی بن جَدیله بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان. جدی است جاهلی و بطن عمران بن تغلب وائلی منتسب به اوست. (از معجم قبائل العرب از نهایهالارب نویری ج 2 ص 333 و نهایهالارب قلقشندی). رجوع به الاعلام زرکلی شود ابن اسماعیل بن عمران، مکنی به ابوالنجم. از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است، در تاریخ سیستان بصورت ’عماربن اسماعیل...’ذکر شده است. رجوع به عمار (ابن اسماعیل...) شود ابن فاهث بن لاوی بن یعقوب. نام پدر موسی و هارون است به روایات مسلمین. و نام او را ’عمران بن یصهربن فاهث’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). رجوع به عمرام و عمران (ابن یصهربن فاهث...) شود ابن حصین بن عبید بن خلف بن عبدنهم بن حذیفه بن جهمه بن غاضره بن حبشه بن کعب بن عمرو خزاعی، مکنی به ابونُجَید. از صحابیان و محدثان بود. رجوع به عمران خزاعی شود ابن خالد. از قتلۀحضرت حسین بن علی (ع) بود که به دست مختار ثقفی به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 143 شود ابن عثمان زبیدی شامی، مکنی به ابوالبَرَهسَم. صاحب قرائتی شاذ است. رجوع به ابوالبرهسم و عمران زبیدی و عمران شامی شود ابن حطان بن ظبیان بن لوذان بن حرث بن سدوس سدوسی یا ذهلی، مکنی به ابوشهاب. از تابعیان بود. رجوع به عمران سدوسی شود ابن عطاف ازدی، مکنی به ابوعطاف. از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری. رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف...) شود ابن یصهر بن فاهث. نام پدر موسی و هارون است و او را ’عمران بن فاهث بن لاوی بن یعقوب’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). - موسی عمران، موسی بن عمران: چونانکه عصا هرگز از ایشان که شنیدی ثعبان نشدی جز به کف موسی عمران. ناصرخسرو. برآمد هر شب افغان از دل طور چو روز موسی عمران فروشد. خاقانی. شاید ار هر سامری گاوی کند کآب و جاه موسی عمران نماند. خاقانی. بلاغت و ید بیضای موسی عمران به کید و سحر چه ماند که ساحران سازند. سعدی. رجوع به موسی بن عمران شود
آبادانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب آنندراج این کلمه را به ضم اول و فتح دوم ضبط کرده و معنی آن را آبادانیها نوشته است، سپس گوید: ’فارسیان (آنرا) به سکون استعمال نمایند بمعنی آبادان’: نباشد جز دو یک میدان نشیب کوه و هامونش نباید بیش یک لحظه خراب خاک و عمرانش. ناصرخسرو. نیک و بد هرچه اندرین گیتی است به خرابی است یا به عمرانی است. مسعودسعد. ز مهر وکین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت که هر دو مایۀ عمران شدند و اصل خراب. مسعودسعد. گنجها را در خرابی زآن نهند تا ز حرص اهل عمران وارهند. مولوی. بندگی اینجا به از سلطانی است وین خرابی بهتر از عمرانی است. اسیری لاهیجی (از آنندراج). عشق گوید خانه ویران میکنم عقل گوید شهر عمران میکنم. اسیری لاهیجی (از آنندراج). - علم عمران، در تداول ابن خلدون بمعنی علم اجتماع یا جامعه شناسی به کار رفته است. و وی آن را بعنوان دانش مستقلی قرار داده، خویش را واضع و مبتکر این علم میداند. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون از محمد پروین گنابادی ج 1 حاشیۀ ص 4، فلسفه ابن خلدون الاجتماعیه تألیف طه حسین و دراسات عن مقدمۀ ابن خلدون تألیف ساطع الحصری شود. - عمران شدن، آباد شدن: هر جای که نام تو رسد در گیتی گرچند خراب است شود یکسره عمران. مسعودسعد
آبادانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب آنندراج این کلمه را به ضم اول و فتح دوم ضبط کرده و معنی آن را آبادانیها نوشته است، سپس گوید: ’فارسیان (آنرا) به سکون استعمال نمایند بمعنی آبادان’: نباشد جز دو یک میدان نشیب کوه و هامونش نباید بیش یک لحظه خراب خاک و عمرانش. ناصرخسرو. نیک و بد هرچه اندرین گیتی است به خرابی است یا به عمرانی است. مسعودسعد. ز مهر وکین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت که هر دو مایۀ عمران شدند و اصل خراب. مسعودسعد. گنجها را در خرابی زآن نهند تا ز حرص اهل عمران وارهند. مولوی. بندگی اینجا به از سلطانی است وین خرابی بهتر از عمرانی است. اسیری لاهیجی (از آنندراج). عشق گوید خانه ویران میکنم عقل گوید شهر عمران میکنم. اسیری لاهیجی (از آنندراج). - عِلم عمران، در تداول ابن خلدون بمعنی علم اجتماع یا جامعه شناسی به کار رفته است. و وی آن را بعنوان دانش مستقلی قرار داده، خویش را واضع و مبتکر این علم میداند. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون از محمد پروین گنابادی ج 1 حاشیۀ ص 4، فلسفه ابن خلدون الاجتماعیه تألیف طه حسین و دراسات عن مقدمۀ ابن خلدون تألیف ساطع الحصری شود. - عمران شدن، آباد شدن: هر جای که نام تو رسد در گیتی گرچند خراب است شود یکسره عمران. مسعودسعد