جدول جو
جدول جو

معنی عمت - جستجوی لغت در جدول جو

عمت(عُ مُ)
جمع واژۀ عمیته. رجوع به عمیته شود
لغت نامه دهخدا
عمت(خَلْیْ)
بافنده ساختن پشم و صوف را جهت رشتن. (منتهی الارب). گروهه کردن پشم از بهر رشتن. (تاج المصادر). پشم را گلوله وار پیچیدن تا جهت رشتن آن را به دست گیرند. (از اقرب الموارد) ، چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن و بی باکانه زدن کسی را به چوب دستی. (منتهی الارب). بازداشتن کسی را از هدف خود، و یا کسی را با چوبدست زدن بی توجه به آنکه زده میشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عمت(عَمْ مَ)
عمه. عمه:...والدۀ امیر مسعود و عمتش حرۀ ختلی نیز نبشته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 17). عمت حرۀ ختلی رضی اﷲ عنها بر عادت سال گذشته... بسیار خوردنی با تکلف ساخته بود. (تاریخ بیهقی ص 256). رجوع به عمه شود
لغت نامه دهخدا
عمت
باغنده ساختن (باغنده گلوله پشم یا نخ حلاجی شده)، چیره گشتن، بی باکانه زدن خواهر پدر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عصمت
تصویر عصمت
(دخترانه)
بی گناهی، پاکدامنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عفت
تصویر عفت
(دخترانه)
پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمر
تصویر عمر
(پسرانه)
نام خلیفه دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همت
تصویر همت
(پسرانه)
اراده، بلندطبعی، بلندنظری، جوانمردی، انگیزه و پشتکار قوی برای رسیدن به هدف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نعمت
تصویر نعمت
(پسرانه)
آنچه باعث شادکامی و آسایش زندگی انسان شود، عطا و بخشش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزت
تصویر عزت
(دخترانه و پسرانه)
گرامی و عزیز بودن، سربلندی و ارجمندی، احترام، بزرگداشت، تکریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عنت
تصویر عنت
آزار و اذیت، رنج، مشقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمش
تصویر عمش
ضعف بینایی با ریزش اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمد
تصویر عمد
قصد کردن، آهنگ کاری کردن، ویژگی عملی که با قصد و نیت انجام شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعمت
تصویر نعمت
احسان، نیکی، بهره، مال، روزی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
(نِ مَ)
مال. (از منتهی الارب) (آنندراج). ثروت. دسترس. (غیاث اللغات). ثروت. دارایی. رجوع به نعمه شود:
امروز به اقبال توای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
بود از نعمت آنچه پوشیدند
و آنچه دادند و آنچه را خوردند.
رودکی.
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.
خجسته.
اگر نسبتم نیست یا هست حرّم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم.
عسجدی.
و گر کمترم من از ایشان به نعمت
از آنان فزونم به شیرین زبانی.
منوچهری.
بنده یک روز خدمت دیدار خداوند را به همه نعمت ولایت دنیا برابر ننهد. (تاریخ بیهقی ص 361). رحمت و برکتهای ایزدی... بر تو باد و به آن نعمت بزرگ که تو داری. (تاریخ بیهقی ص 314). فرمودیم تا دست وی از شغل عرض کوتاه کردند و وی را جائی نشاندند و نعمتی که داشت پاک بستدند. (از تاریخ بیهقی ص 335). بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره بود از رودی. (تاریخ بیهقی). دور باشید از زنان که نعمت پاک بستانند و خانه ها ویران کنند. (تاریخ بیهقی ص 329).
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با گراز و چوبی همی روم.
اسدی (گرشاسب نامه ص 168).
طاعت اگر اصل همه شکرهاست
عمر سر هر شرف و نعمت است.
ناصرخسرو.
گرم نعمتی بود کاکنون نماند
کنون دانشی هست کآنگه نبود.
مسعودسعد.
نعمت ترا سزد که به شادی همی خوری
ز آن قوم نیستی تو که نعمت دفین کنند.
معزی (آنندراج).
مرد بزاز و زرگر و عطار
خوبی کار و نعمت بسیار.
سنائی.
بر پادشاه باد که خدمتکاران را چندان نعمت و غنیمت ندهد که توانگر شوند. (کلیله و دمنه).
آرزو بود نعمتم لیکن
از خسان جهان نپذرفتم.
خاقانی.
دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کاین دولت و ملک میرود دست به دست.
سعدی.
ملک زاده را بر حال تباه او رحمت آمد خلعت و نعمت داد. (گلستان سعدی).
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست.
سعدی.
کریمان را به دست اندر درم نیست
خداوندان نعمت را کرم نیست.
سعدی.
، روزی. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) :
خدای نعمت ما را ز بهر خوردن داد.
منوچهری.
بخور ای سیدی به شادی و ناز
هر کجا نعمتی به چنگ آری.
اسکافی.
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینت نعمت و اینت نعمت خوارگان.
ناصرخسرو.
ازین خوان خوب آن خورد نان و نعمت
که بشناسد آن مهربان میزبان را.
ناصرخسرو.
گربه را شکم از نعمت او چهار پهلو شدو از پهلوی او آگنده یال و فربه سرین گشت. (مرزبان نامه) ، عطا. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بخشایش. انعام. (ناظم الاطباء). منت. (منتهی الارب) (آنندراج). عطیه: احمد زمین بوسه داد و بر پای خاست و گفت بنده را زبان شکر این نعمت نیست. (از تاریخ بیهقی ص 269). امیر احمد را گفت به شادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس. (تاریخ بیهقی ص 272). اگر وی را مشغول دارند شخص امیر ماضی... را در پیش دل و چشم نهد و در نعمتها و نواختهای گونه گون و جاه و نهاد وی نگرد. (تاریخ بیهقی ص 333).
به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی
چنال گشتی از آن پس که بوده بودی نال.
(از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
در جهان این دونعمتی است بزرگ
داند آن کس که نیک و بد داند.
مسعودسعد.
پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. (گلستان سعدی) ، نیکی. آنچه از نیکوئی که در حق کسی کرده شود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) : بنده فرمانبردار است و آنچه جهد باید کرد و بندگی است بکند تا حق نعمت خداوند را شناخته باشد. (تاریخ بیهقی ص 381). گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده. (تاریخ بیهقی ص 383).
حق نعمت شناختن در کار
نعمت افزون دهد به نعمت خوار.
نظامی.
، نعیم. (منتهی الارب) (از ترجمان القرآن). آسایش. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ناز. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب). نکوئی. (غیاث اللغات). نیکی. فراخی. خصب. خیر. برکت. رجوع به نعمه شود:
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک.
رودکی.
نعمت فردوس یک لفظ متینش را ثمر
گنج بادآورد یک بیت مدیحش را ثمن.
منوچهری.
بلا و نعمت و اقبال و مردمی و ثنا
بری و آری و توزی و کاری و دروی.
منوچهری.
همواره همیدون بسلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی.
منوچهری.
امیرالمؤمنین در نعمت و راحت ترزبان است به شکر الهی. (تاریخ بیهقی ص 308). و زعم امیرالمؤمنین آن است که عنایت خدای تعالی در هر دو صورت نقمت و نعمت بر او بسیار است. (تاریخ بیهقی ص 309).
یکی را می دهی صد گونه نعمت
یکی را نان جو آغشته در خون.
باباطاهر.
تیر او باد عز و نعمت و ناز
تا بتابد بر آسمان بر تیر.
(از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
نعمت عالم باقی چو مرادادی
چون براندیشم ازین بی مزۀ فانی.
ناصرخسرو.
تا نبری ظن که مگر منکر است
نعمت آن عالم را بومعین.
ناصرخسرو.
و در بهشت نعمت بسیار است و شراب بهترین نعمتهاء بهشت است. (نوروزنامه). و اول نعمتی که خدای تعالی بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود. (کلیله و دمنه). کیست که از نعمتهای دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود. (کلیله و دمنه). درخصب و نعمت روزگار می گذاشت... بطر آسایش و مستی نعمت بدو راه یافت. (کلیله و دمنه). و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (از کلیله و دمنه).
سگان را نعمت و ما را تحسر
خران را دولت و ما را تمنا.
جمال الدین.
ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست
درست گردد این گر بپرسی از بیمار.
ادیب صابر.
هر آنکس که کفران نعمت کند
به حرمان نعمت شود مبتلا.
کمال اسماعیل.
نعمت از دنیا خورد عاقل نه غم.
مولوی.
هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا.
سعدی.
دوست مشمار آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادرخواندگی.
سعدی.
، محصول. حاصل ارضی چون گندم و جو و حبوب و میوه. محصولات ارضی. (یادداشت مؤلف) : چاچ ناحیتی است... با مردمانی غازی پیشه... و توانگر و بسیارنعمت. (حدود العالم). بالس، ناحیتی است اندر میان بیابان، جائی است بسیار کشت و برز وکم نعمت. (حدود العالم). جرمنکان جائی است کم نعمت و اندک خواسته. (حدود العالم).
فاقۀ کنعان دهد خساست بغداد
نعمت مصر آورد صفای صفاهان.
خاقانی.
، آسودگی. تن آسانی، سرور. شادمانی. (از منتهی الارب) (از آنندراج).
- شاکرنعمت، مقابل کافرنعمت.
- کافرنعمت، که کفران نعمت کند. که حق نعمت نشناسد و نگزارد: طایفه ای هستند براین صفت که بیان کردی قاصرهمت و کافرنعمت. (گلستان سعدی).
- ناز و نعمت. رجوع به ناز شود: فی الجمله پسر را به ناز و نعمت برآوردند. (گلستان سعدی).
- ولی نعمت، نیکوکار. آنکه درباره شخص نیکوئی می کند. (ناظم الاطباء). که حق نعمت برکسی دارد که او را پرورانده و روزی داده باشد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قریه ای است در اردن ّ و قبرابوعبیده بن جراح در این مکان است. ’مهلبی’ گوید که عمتا در وسط ’غور’ قرار دارد و در آن تیرهای نیکو می سازند و فاصله عمان تا عمتا دوازده فرسخ و از عمتا تا طبریه نیز دوازده فرسخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمت
تصویر سمت
طرف و سوی رتبه و مقام
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان رسید پایان یافت پایان (فعل) بپایان رسید تمام شد (در آخر کتابها و رساله ها نوشته شود)، یا از بای بسم الله تاتای تمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمت
تصویر حمت
روز سخت گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امت
تصویر امت
جماعتی که به سوی ایشان پیامبری آمده باشد، پیروان انبیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمت
تصویر زمت
زغن از پرندگان خبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنشگر سر کوفت زننده واحد شم: یکبار بوییدن، بوی اندک، مقدار کم اندک: شمتی از احوال خود بیان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمت
تصویر نعمت
مال، ثروت، احسان، نیکی، دارائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمت
تصویر نعمت
((نِ مَ))
احسان، نیکی، مال، روزی، جمع نعم، نعمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظمت
تصویر عظمت
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امت
تصویر امت
دین وری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمت
تصویر سمت
راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همت
تصویر همت
پشتکار، تلاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علت
تصویر علت
چرایی، شوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمر
تصویر عمر
زیوش، زندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمق
تصویر عمق
ژرفا، گودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمل
تصویر عمل
کنش، کار، کردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمو
تصویر عمو
کاکا
فرهنگ واژه فارسی سره
ثروت، حشم، دارایی، مال ومنال، مال، تنعم، برکت، خیر، وفور، احسان، بخشش، عطا
متضاد: نقمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد