نام بطنی است از ثابت، از سنجاره، از شمّر طائیه. این بطن به دو قسمت عجارشه و ذیاب تقسیم میشود. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 821 از عشائر العراق عزاوی ص 184) نام بطنی است از دواسر که آن یکی از قبایل بادیۀ نجد باشد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 821 از تاریخ نجد تألیف الوسی ص 89) نام فرقه ای است از بنی سعید، و آن یکی از عشایر شمالی سوریه باشد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالهج 2 ص 821 از عشائر الشام وصفی زکریا ج 2 ص 212) نام یکی از مشهورترین قبایل زیدیه در بلاد قعطیه، واقع در جنوب شبه جزیره عرب است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 821 از تاریخ سینا تألیف نعوم شقیر ص 667)
نام بطنی است از ثابت، از سِنجاره، از شَمَّر طائیه. این بطن به دو قسمت عجارشه و ذیاب تقسیم میشود. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 821 از عشائر العراق عزاوی ص 184) نام بطنی است از دَواسِر که آن یکی از قبایل بادیۀ نجد باشد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 821 از تاریخ نجد تألیف الوسی ص 89) نام فرقه ای است از بنی سعید، و آن یکی از عشایر شمالی سوریه باشد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالهج 2 ص 821 از عشائر الشام وصفی زکریا ج 2 ص 212) نام یکی از مشهورترین قبایل زیدیه در بلاد قعطیه، واقع در جنوب شبه جزیره عرب است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله ج 2 ص 821 از تاریخ سینا تألیف نعوم شقیر ص 667)
به معنی پس فردا باشد که برادر کوچک فردا است. (برهان) (آنندراج). پس فردا و روز پس از فردا. (ناظم الاطباء). هزوارش، مگر، ماگر، پهلوی، پس فرتاک (پس فردا). (حاشیۀ برهان چ معین) ، روز پس از روز آینده. (ناظم الاطباء)
به معنی پس فردا باشد که برادر کوچک فردا است. (برهان) (آنندراج). پس فردا و روز پس از فردا. (ناظم الاطباء). هزوارش، مگر، ماگر، پهلوی، پس فرتاک (پس فردا). (حاشیۀ برهان چ معین) ، روز پس از روز آینده. (ناظم الاطباء)
فریبنده و بدسگال. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم فاعل است از مکر. خدعه کننده. ج، ماکرون، مکره. (از اقرب الموارد). فریبنده و مکرکننده و بدسگال و خدعه کننده. ج، ماکرون. (ناظم الاطباء). صاحب مکر. حیله گر. چاره گر. ج، ماکرین، ماکرون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون وزیر ماکر بداعتقاد دین عیسی را بدل کرد از فساد. (مثنوی). زین سبب بد کاهل محنت شاکرند اهل نعمت طاغیند و ماکرند. (مثنوی). ، ستور مویز بار کرده یا کاروان شتر که غله کشانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خر مویز بار کرده. (از اقرب الموارد)
فریبنده و بدسگال. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم فاعل است از مکر. خدعه کننده. ج، ماکرون، مَکَرَه. (از اقرب الموارد). فریبنده و مکرکننده و بدسگال و خدعه کننده. ج، ماکرون. (ناظم الاطباء). صاحب مکر. حیله گر. چاره گر. ج، ماکرین، ماکرون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون وزیر ماکر بداعتقاد دین عیسی را بدل کرد از فساد. (مثنوی). زین سبب بد کاهل محنت شاکرند اهل نعمت طاغیند و ماکرند. (مثنوی). ، ستور مویز بار کرده یا کاروان شتر که غله کشانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خر مویز بار کرده. (از اقرب الموارد)
عماری. (ناظم الاطباء). عماری را گویند و آن چیزی است دراز شبیه به کجاوه و به عربی هودج خوانند. (برهان قاطع). صاحب آنندراج پس از نقل معنی کلمه آنچنان که در برهان آمده است گوید: و به این معنی، با فتح و تشدید نیز آمده (عمّار) لیکن ظاهر آن است که بتخفیف، کنایه از زین و ستام باشد نه عماری: همه جامه و گوهر شاهوار همه تازی اسپان بزرین عمار. فردوسی (از آنندراج). اما این بیت در فرهنگ رشیدی، بعنوان شاهد برای ’عمار’ بمعنای ’عماری’ آمده و مصراع دوم آن چنین است: ’همه تازی اسپان زرین عمار’ و در شاهنامۀ چ بروخیم ج 1 ص 63 همین بیت چنین آمده است: همان جامه و گوهر شاهوار همان اسپ تازی به زرین عذار. (با نسخه بدل ’فسار’ از چ کلکته) .و ’ولف’ در فهرست خود ’عمار’ را زین اسب معنی کرده است
عماری. (ناظم الاطباء). عماری را گویند و آن چیزی است دراز شبیه به کجاوه و به عربی هودج خوانند. (برهان قاطع). صاحب آنندراج پس از نقل معنی کلمه آنچنان که در برهان آمده است گوید: و به این معنی، با فتح و تشدید نیز آمده (عَمّار) لیکن ظاهر آن است که بتخفیف، کنایه از زین و ستام باشد نه عماری: همه جامه و گوهر شاهوار همه تازی اسپان بزرین عمار. فردوسی (از آنندراج). اما این بیت در فرهنگ رشیدی، بعنوان شاهد برای ’عمار’ بمعنای ’عماری’ آمده و مصراع دوم آن چنین است: ’همه تازی اسپان زرین عمار’ و در شاهنامۀ چ بروخیم ج 1 ص 63 همین بیت چنین آمده است: همان جامه و گوهر شاهوار همان اسپ تازی به زرین عذار. (با نسخه بدل ’فسار’ از چ کلکته) .و ’ولف’ در فهرست خود ’عمار’ را زین اسب معنی کرده است
فخذی است از قبیلۀ خالد که در ساحل خلیج فارس ساکنند و منطقۀ آنان محدود است از شمال به وادی مقطع، از جنوب به ناحیۀ بیاض و از مغرب به منطقۀ صمّان. (از معجم قبائل العرب از قلب جزیره العرب فؤاد حمزه ص 147)
فخذی است از قبیلۀ خالد که در ساحل خلیج فارس ساکنند و منطقۀ آنان محدود است از شمال به وادی مقطع، از جنوب به ناحیۀ بیاض و از مغرب به منطقۀ صَمّان. (از معجم قبائل العرب از قلب جزیره العرب فؤاد حمزه ص 147)
ابن اوس بن خالد بن عبید بن امیه بن عامر بن خطمۀ انصاری خطمی. نام او عماره است، ولی ’ذهبی’ عمارگفته است و بنابر عقیدۀ ابن حجر ’عماره’ صحیح است. رجوع به عمارۀ انصاری (ابن أوس بن خالد...) شود ابن بولانیّه. جوالیقی بیتی از او در کتاب المعرب نقل میکند و مینویسد که شرح حالی از وی به دست نیامد. رجوع به المعرب جوالیقی ج 1 ص 336 مادۀ ’النورج’ شود ابن عکرمه. ’ذهبی’ او را عماربن عکرمه گوید، اما ’ابن حجر’ نویسد که نام او ’عماره بن زعکرۀ مازنی...’ است. رجوع به عمارۀ مازنی (ابن زعکره...) شود ابن معاذ بن زراره بن عمرو بن غنم بن عدی بن حارث بن مره بن ظفر انصاری ظفری، مکنی به ابونمله. صحابی بود. رجوع به عمار انصاری (ابن معاذبن...) شود ابن یاسر بن عامر بن مالک بن کنانه بن قیس بن حصین وذیم کنانی مذحجی عنسی قحطانی، مکنی به ابوالیقظان. رجوع به عمار کنانی (ابن یاسربن...) شود ابن ابی عمار. وی تابعی بود. (از منتهی الارب). و در امتاع الاسماع حدیثی از او نقل شده است. رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 10 شود ابن غیلان بن سلمه بن معتب بن مالک بن کعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن ثقیف ثقفی. صحابی است. رجوع به عمار ثقفی (ابن غیلان...) شود ابن عبیدالله خثعمی. صحابی است. و نام او را ’عماره بن عبید خثعمی’ دانسته اند. رجوع به عمارۀ خثعمی (ابن عبید...) شود ابن ابی سلیمان. وی فقیه کوفه بود و ذکر او در العقد الفرید آمده است. رجوع به العقد الفرید ابن عبدربه ج 3 ص 367 شود ابن عمارۀ زعفرانی بصری، مکنی به ابوهاشم و مشهور به صاحب الزعفرانی. محدث بود. رجوع به ابوهاشم (عماربن...) شود ابن زربی بصری، مکنی به ابومعتمر. محدث بود و از معتمربن سلیمان روایت میکرد. رجوع به ابومعتمر (عماربن...) شود ابن برکات بن جعفر بن برکات بن ابی نمی حسنی. از اشراف و بزرگان مکه. رجوع به عمار حسنی (ابن برکات بن...) شود ابن ابی سلامه بن عبدالله بن عمران بن رأس بن دالان همدانی دالانی. تابعی بود. رجوع به عمار همدانی شود
ابن اوس بن خالد بن عبید بن امیه بن عامر بن خطمۀ انصاری خطمی. نام او عماره است، ولی ’ذهبی’ عمارگفته است و بنابر عقیدۀ ابن حجر ’عماره’ صحیح است. رجوع به عمارۀ انصاری (ابن أوس بن خالد...) شود ابن بَولانیّه. جوالیقی بیتی از او در کتاب المعرب نقل میکند و مینویسد که شرح حالی از وی به دست نیامد. رجوع به المعرب جوالیقی ج 1 ص 336 مادۀ ’النورج’ شود ابن عکرمه. ’ذهبی’ او را عماربن عکرمه گوید، اما ’ابن حجر’ نویسد که نام او ’عماره بن زعکرۀ مازنی...’ است. رجوع به عمارۀ مازنی (ابن زعکره...) شود ابن معاذ بن زراره بن عمرو بن غنم بن عدی بن حارث بن مره بن ظفر انصاری ظفری، مکنی به ابونمله. صحابی بود. رجوع به عمار انصاری (ابن معاذبن...) شود ابن یاسر بن عامر بن مالک بن کنانه بن قیس بن حصین وذیم کنانی مَذحجی عنسی قحطانی، مکنی به ابوالیقظان. رجوع به عمار کنانی (ابن یاسربن...) شود ابن ابی عمار. وی تابعی بود. (از منتهی الارب). و در امتاع الاسماع حدیثی از او نقل شده است. رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 10 شود ابن غیلان بن سلمه بن معتب بن مالک بن کعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن ثقیف ثقفی. صحابی است. رجوع به عمار ثقفی (ابن غیلان...) شود ابن عبیدالله خثعمی. صحابی است. و نام او را ’عماره بن عبید خثعمی’ دانسته اند. رجوع به عمارۀ خثعمی (ابن عبید...) شود ابن ابی سلیمان. وی فقیه کوفه بود و ذکر او در العقد الفرید آمده است. رجوع به العقد الفرید ابن عبدربه ج 3 ص 367 شود ابن عمارۀ زعفرانی بصری، مکنی به ابوهاشم و مشهور به صاحب الزعفرانی. محدث بود. رجوع به ابوهاشم (عماربن...) شود ابن زربی بصری، مکنی به ابومعتمر. محدث بود و از معتمربن سلیمان روایت میکرد. رجوع به ابومعتمر (عماربن...) شود ابن برکات بن جعفر بن برکات بن ابی نمی حسنی. از اشراف و بزرگان مکه. رجوع به عمار حسنی (ابن برکات بن...) شود ابن ابی سلامه بن عبدالله بن عمران بن رأس بن دالان همدانی دالانی. تابعی بود. رجوع به عمار همدانی شود
جمع واژۀ عامر. رجوع به عامر شود. عمره گذاران. معتمرون. (از متن اللغه). زائرین. (ناظم الاطباء). قدیم در القاب حاجیان و آنان که زیارت خانه خدا دریافته بودند، ترکیبات ذیل را می افزودند: ’أقل الحاج و العمار’ یا ’خیرالحاج و العمار’ یا ’قدوه الحاج و العمار’، عمارالبیت، باشندگان خانه. (منتهی الارب). اهالی خانه و کسانی که در خانه میباشند. (ناظم الاطباء) ، اجنۀ ساکن خانه. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ عامِر. رجوع به عامر شود. عمره گذاران. معتمرون. (از متن اللغه). زائرین. (ناظم الاطباء). قدیم در القاب حاجیان و آنان که زیارت خانه خدا دریافته بودند، ترکیبات ذیل را می افزودند: ’أقل الحاج و العمار’ یا ’خیرالحاج و العمار’ یا ’قدوه الحاج و العمار’، عمارالبیت، باشندگان خانه. (منتهی الارب). اهالی خانه و کسانی که در خانه میباشند. (ناظم الاطباء) ، اجنۀ ساکن خانه. (از اقرب الموارد)