معنی عساکر - فرهنگ فارسی عمید
معنی عساکر
- عساکر
- عسکرها، لشکرها، سپاه ها، جمع واژۀ عسکر
تصویر عساکر
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با عساکر
دساکر
- دساکر
- جمع دسکره، پارسی تازی گشته دسگره ها، دستکرده ها، شهرها، ده ها، آبادی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تساکر
- تساکر
- مستی نمودن بی مستی. (زوزنی). مستی نمودن. (دهار). خود را مست وانمودن بغیر مستی و نشاءه. (غیاث اللغات) (آنندراج). مستی نمودن از خود بی مستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مستی نمودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، استعمال سکر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
عساکره
- عساکره
- یکی از طوایف بنی کعب خوزستان است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
عساکب
- عساکب
- جَمعِ واژۀ عِسکِبه. (ناظم الاطباء). رجوع به عسکبه شود
لغت نامه دهخدا