جدول جو
جدول جو

معنی عماد - جستجوی لغت در جدول جو

عماد
(پسرانه)
اعتماد، تکیه گاه، نگاهدارنده، ستون
تصویری از عماد
تصویر عماد
فرهنگ نامهای ایرانی
عماد
ستون، آنچه به آن تکیه می کنند، تکیه گاه، بناهای بلند
تصویری از عماد
تصویر عماد
فرهنگ فارسی عمید
عماد
(خُ)
قصد کردن بسوی کسی یا چیزی رفتن. (از متن اللغه). عمد. عمد. عمده. عمود. معمد. رجوع به هر یک از مصادر فوق شود
لغت نامه دهخدا
عماد
(عِ)
ابن محمد بن یحیی بن علی بن فارسی. او راست: حاشیه بر حاشیۀ سید شریف علی جرجانی بر شمسیۀ نجم الدین عمر قزوینی کاتبی. (از کشف الظنون حاجی خلیفه ج 2 ص 1063)
لغت نامه دهخدا
عماد
(عِ دُشْ شَ)
قلعۀ عماد، از قلاع مستحکم واقع در نواحی غربی افغانستان فعلی، و شرقی خراسان. و در تاریخ حبیب السیر در ضمن بیان وقایع سلسلۀ تیموریان ذکر این قلعه بسیار رفته است. و ظاهراً به علت استحکام و استواری برای خزائن و دفاین سلطنتی مأمن و پناهی بوده است. رجوع به تاریخ حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 4 ص 26 و 31 و 41 و 54 و 77 شود
لغت نامه دهخدا
عماد
چوبی که خانه بر آن استوار شود، ستون
تصویری از عماد
تصویر عماد
فرهنگ لغت هوشیار
عماد
((عِ))
تکیه گاه، بنای بلند
تصویری از عماد
تصویر عماد
فرهنگ فارسی معین
عماد
پالار، رکن، ستون، تکیه گاه، متکا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاد
تصویر معاد
(پسرانه)
جای بازگشت، بازگشتن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمار
تصویر عمار
(پسرانه)
مرد با ایمان، ثابت و استوار، نام پسر یاسر از یاران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نماد
تصویر نماد
هر شیء، شخص، دکور یا عملی که در عین حال که معنایی صریح دارد، از اهمیت و معنایی ضمنی نیز برخوردار است. برای مثال سورتمه ای که نام آن رزباد بود، در فیلم همشهری کین (1941- Citizen Kane) ساخته ارسن ولز. این سورتمه نمادی از کودکی و معصومیت شخصیت اصلی فیلم بود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از عمات
تصویر عمات
عمه ها، خواهران پدر، جمع واژۀ عمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتاد
تصویر عتاد
آنچه برای سفر لازم است، وسایل سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباد
تصویر عباد
عبدها، بندگان، جمع واژۀ عبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عماء
تصویر عماء
ابر مرتفع، ابر پرباران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامد
تصویر عامد
قصد کننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواد
تصویر عواد
عودنواز، نوازندۀ عود
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
مرکّب از: عماد + یاء مصدری، ستون بودن:
بسته در زنجیر، شادی چون کند؟
چوب اشکسته، عمادی چون کند؟
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستون نهادن چیزی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستون قرار دادن زیر چیزی: اعمد الشی ٔ، جعل تحته عماداً. (از اقرب الموارد). ستون فرانهادن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)، نادان.ج، اعماء. قیل و منه: لم حشرتنی اعمی، ای عن حجتی و قد کنت بصیراً، ای عالماً بها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نادان. (آنندراج). جاهل. ج، اعماء. (از اقرب الموارد). نادان. (المنجد). و قولهم ’ما اعماه’ انما یراد به ’ما اعمی قلبه’ لا ٔن ذلک ینسب الیه الکثیرالضلال. و لایقال فی عمی العیون ’ما اعماه’ لا ٔن ما لایتزید لایتعجب منه، مکان اعمی، ای لایهتدی فیه. (المنجد)، لقیته اعمی، ای فی اشدالهاجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لقیته صکه اعمی، ای فی اشدالهاجره حراً. (اقرب الموارد)، نام یک قسم است از دو قسم زوج پنجم از زوجهای عصبها که از دماغ رسته. شیخ میفرماید احتمال دارد که نام آن رهگذر باشد که این قسم پی در آنجا میگذرد. (بحر الجواهر)، یک چشم. (بحر الجواهر)، ثقبه ای که شاخ دوم از عصب اندر استخوان حجری در آن پیچیده است. مؤلف ذخیرۀ خوارزمشاهی آرد: و شاخ دوم (از عصب) اندر ثقبه ای پیچیده که اندر استخوان حجری اندر آمده است و این ثقبه را اعور گویند و اعمی نیز گویند از بهر پیچیدگی را که سخت پیچیده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در تشریح، عبارتست ازسوراخ استخوان حجری. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب، که از ایلات خمسۀ فارس است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مصطفی بن جعفر عمادی رومی، ملقب به صنعاﷲ. فقیه و مفسر اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری قمری رجوع به صنعاﷲافندی و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 12 ص 245. هدیه العارفین بغدادی ج 2 ص 439
علی بن ابراهیم بن عبدالرحمان عمادی. شاعر و فقیه دمشق است در نیمۀ دوم قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم هجری قمری رجوع به علی عمادی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
واحد عماد. یک بنا و خانه بلند و رفیع. رجوع به عماد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جماد
تصویر جماد
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماد
تصویر سماد
کود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پماد
تصویر پماد
روغن غلیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماد
تصویر حماد
ستایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماد
تصویر رماد
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماد
تصویر آماد
جمع امد، فرجام ها سر رسید ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعماد
تصویر اعماد
ستون نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناد
تصویر عناد
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماد
تصویر هماد
مجتمع، تمام، مجتمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاد
تصویر معاد
رستاخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماد
تصویر آماد
سررسیدها، فرجامها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نماد
تصویر نماد
سمبول، سمبل، مظهر
فرهنگ واژه فارسی سره