جدول جو
جدول جو

معنی علهم - جستجوی لغت در جدول جو

علهم
(عِ هََ م م / عِلْ لَ)
شتر درشت بزرگ جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درشت و بزرگ از شتر و غیره. (از لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه). و نیز رجوع به علاهم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علیم
تصویر علیم
(پسرانه)
دانا، آگاه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علام
تصویر علام
بسیار دانا، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
الهام کننده، تلقین کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیم
تصویر علیم
دانا، دانشمند، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
کسی که امری به او الهام یا تلقین شده، الهام شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوم
تصویر علوم
علم ها، دانستن ها، یقین ها، معرفت ها، دانش ها، جمع واژۀ علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علقم
تصویر علقم
هر چیز تلخ
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، شرنگ، کبست، پهنور، خربزۀ ابوجهل، ابوجهل، پژند، کرنج، هندوانۀ ابوجهل، فنگ، پهی، گبست، کبستو، حنظله
فرهنگ فارسی عمید
(عُ کُ)
قوی و سخت از شتر و امثال آن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
لاغر، دراز، ناتوان از بیماری. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جائی است در ’غور’ از تهامه. و گویند کوهی است در نجدبر طریق یمامه بسوی مکه. و نام آن در شعر جابر بن حنی و ابن السکیت آمده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن سلمۀ فهمی. ابوعمر کندی گوید که علیم از مصریانی است که به علی (ع) گروید و در جنگهای او شرکت داشت سپس با محمد بن ابی بکر وارد مصر شد آنگاه ابن خدیج نزد معاویه از وی شفاعت کرد و معاویه هنگام خلافت خود او را بخشود. وی در روز خندق فرمانده سربازانی بود که با مروان جنگیدند و هنگامیکه اهل مصر با مروان صلح کردند علیم به ’برقه’ گریخت و تا هنگام مرگ در آنجا اقامت کرد. وی در سال 68 هجری قمری در سن حدود هشتادسالگی درگذشت. (از الاصابۀ ابن حجر ج 5 قسم سوم)
ابن ناربوتابن عبدالرحمان. هشتمین تن از خانان خوقند بود که از سال 1215 تا 1224 هجری قمری بر فرغانه و تاشکند حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 252). در معجم الانساب زامباور (ص 411) نام او ’عالم خان...’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
ابن عدی بن عمرو بن معن. جدی جاهلی است از باهله از قیس بن علان که از عدنانیه باشند. (از تاج العروس ج 8 ص 408). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به یکبار فروخوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
شهرکی است (به دیلمان از طبرستان) بر کران دریا جای کشتی بانان و جای بازرگانان. (حدود العالم). شهر کوچکی است بر ساحل دریای طبرستان (خزر) که میان آن و آمل یک منزل است. (از معجم البلدان) (از تاج العروس) (از مراصد الاطلاع). در ’مرآت البلدان’ بغلط ’الهد’ آمده است، آنچه مربوط به ’اله’ باشد. مباحث و مسائل علم الهی که یکی از فنون حکمت است. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، حکمت الهی (بمعنی اعم). حکمت مابعدالطبیعه. علم اعلی (عقل و آثار آن در عالم جسمانی و روحانی. واجب الوجود، وحدانیت و نعوت جلال و فضل وعنایت او تعالی). ماوراءالطبیعه. و رجوع به ’حکمت’ و ’الهی’ و ’علم’ شود،
{{اسم خاص}} نام کتابی از ارسطو که آنرا کتاب الحروف نیز مینامند. رجوع به تاریخ علوم عقلی دکتر صفا ج 1 ص 94 و فهرست آن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هَُ)
بل هم. سخت نادان. عظیم ابله. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف جملۀ ’بل هم اضل’ و آن اشاره است به آیۀو لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم أعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم أضل اولئک هم الغافلون (قرآن 179/7) ، و آفریدیم برای دوزخ بسیاری از جن و انس را که ایشان را دلهایی است که بدانها درنمی یابند و آنان را چشمانی است که بدانها نمی بینند و آنان را گوشهایی است که بدانها نمی شنوند، آنان چون چارپایانند بلکه گمراه ترند و آنان بی خبرانند:
ای رفته و بازآمده بلهم گشته
نامت ز میان نامها گم گشته.
(منسوب به خیام).
بار بلهم أضل کشی برخیز
تا ترا نام گشت بلهم خر.
سوزنی، رفتن آب و خشک گردیدن. (منتهی الارب). خشک شدن خاک نمگن. (تاج المصادر بیهقی). بلح. (از اقرب الموارد). رجوع به بلح شود، وافی نشدن زینهاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
درشت خلقت از شترو جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، علاکم، مرد تنومند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
الهام کننده، در دل افکننده از جنس خیر و آن حقتعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلهم
تصویر دلهم
تیره و تار، گرگ، سنگخوار (قطا) : نر، سر گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلهم
تصویر جلهم
راس هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهم
تصویر الهم
ای بار خدای خ
فرهنگ لغت هوشیار
چرغ چرخ باز از مرغان شکاری چرغ، برناک (حنا)، داننده بسیار دان بسیار دانا، تبار شناس (نسابه) بسیار دانا بسیار دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیم
تصویر علیم
دانا، از نام های خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علهب
تصویر علهب
دراز بالا مرد، بز دراز شاخ، گاو آفریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علجم
تصویر علجم
دراز بالا، آبگیر پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
کبست (حنظل)، کنار تلخ، آب تلخ، تلخ، بشبش برگ کبست زیتون تلخ، سیماهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلهم
تصویر فلهم
چوز، چاه فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علقم
تصویر علقم
((عَ قَ))
حنظل، هر چیز تلخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
((مُ هِ))
الهام کننده، تلقین کننده، خدای تعالی، جمع ملهمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
((مُ هَ))
الهام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
((عُ))
جمع علم، مجموعه علم های تجربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیم
تصویر علیم
((عَ))
دانا، آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علام
تصویر علام
((عَ لّ))
دانشمند، بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانش ها
فرهنگ واژه فارسی سره