درمان کردن، دوا، درمان، چاره، کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل علاج شدن: درمان شدن علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
درمان کردن، دوا، درمان، چاره، کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل علاج شدن: درمان شدن علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن، برای مِثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
صفت از مصدر عله در تمام معانی. (از لسان العرب). سرگشته و حیران. (از لسان العرب) (تاج العروس) (ذیل اقرب الموارد) (متن اللغه) ، آنکه نفسش وی را وادار به چیزی یابه بدی کند. (از تاج العروس) (ذیل اقرب الموارد)
صفت از مصدر عَلَه در تمام معانی. (از لسان العرب). سرگشته و حیران. (از لسان العرب) (تاج العروس) (ذیل اقرب الموارد) (متن اللغه) ، آنکه نفسش وی را وادار به چیزی یابه بدی کند. (از تاج العروس) (ذیل اقرب الموارد)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 47 هزارگزی جنوب شوشتر و در کنار راه تابستانی شوشتر به بندقیر و کنار خاوری رود شطیط. ناحیه ایست دشت و گرمسیر. سکنۀ آن 160 تن است. آب آن از رود خانه شطیط تأمین میشود. این آبادی از دو محل بنام علۀ 1 و علۀ2 تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 47 هزارگزی جنوب شوشتر و در کنار راه تابستانی شوشتر به بندقیر و کنار خاوری رود شطیط. ناحیه ایست دشت و گرمسیر. سکنۀ آن 160 تن است. آب آن از رود خانه شطیط تأمین میشود. این آبادی از دو محل بنام علۀ 1 و علۀ2 تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
پیغام. (منتهی الارب). پیغام و رسالت. (ناظم الاطباء) ، پیغامبر. (منتهی الارب). رسول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). الوک. (اقرب الموارد) : هذا علوج صدق و ألوک صدق، به یک معنی (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، یعنی این رسول امین و صادقی است. (ناظم الاطباء)
پیغام. (منتهی الارب). پیغام و رسالت. (ناظم الاطباء) ، پیغامبر. (منتهی الارب). رسول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). الوک. (اقرب الموارد) : هذا علوج ُ صدق و ألوک صدق، به یک معنی (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، یعنی این رسول امین و صادقی است. (ناظم الاطباء)
به آتش پوست نرم کردن جهت خاییدن و به حلق فروبردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم کردن پوست بر آتش برای جویدن و بلعیدن، و این از خوراکها بود بهنگام قحطسالی و گرسنگی. (از لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه)
به آتش پوست نرم کردن جهت خاییدن و به حلق فروبردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم کردن پوست بر آتش برای جویدن و بلعیدن، و این از خوراکها بود بهنگام قحطسالی و گرسنگی. (از لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه)
کنۀ کلان. (منتهی الارب). کنۀ بزرگ. (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، نوعی از خوردنی که از خون و پشم در تنگ سال سازند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). پشم شتر که با خون کنه مخلوط باشد. (از لسان العرب) (تاج العروس). خون خشک که پشم شتر در آن کوبیده میشد و در قحطسالیها خورده میشد. (از لسان العرب) (متن اللغه) ، ماده شتر کلانسال که در آن اندکی قوّه باشد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، گیاهی است که به بلاد بنی سلیم روید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). در لسان العرب آمده است: چیزی است که به بلاد بنی سلیم روید. و آن را ریشه ایست مانند ریشه گیاه بردی. (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
کنۀ کلان. (منتهی الارب). کنۀ بزرگ. (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، نوعی از خوردنی که از خون و پشم در تنگ سال سازند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). پشم شتر که با خون کنه مخلوط باشد. (از لسان العرب) (تاج العروس). خون خشک که پشم شتر در آن کوبیده میشد و در قحطسالیها خورده میشد. (از لسان العرب) (متن اللغه) ، ماده شتر کلانسال که در آن اندکی قوّه باشد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، گیاهی است که به بلاد بنی سُلَیم روید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). در لسان العرب آمده است: چیزی است که به بلاد بنی سلیم روید. و آن را ریشه ایست مانند ریشه گیاه بَردی. (از لسان العرب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
وهان بن انگیزه، بیماری، کار نو و ای این سه وات در تازی حروف العله نامیده می شوند دستاویز بهانه، هوو سر گشتگی، سرزنش شنیدن، گرسنگی، ستیهیدن، هاژیدن، دشروانی سر گشته، دشروان (پلید نفس) علت. یا حروف عله. الف واو یاء
وهان بن انگیزه، بیماری، کار نو و ای این سه وات در تازی حروف العله نامیده می شوند دستاویز بهانه، هوو سر گشتگی، سرزنش شنیدن، گرسنگی، ستیهیدن، هاژیدن، دشروانی سر گشته، دشروان (پلید نفس) علت. یا حروف عله. الف واو یاء