جدول جو
جدول جو

معنی علانه - جستجوی لغت در جدول جو

علانه
(عَ)
شهر یا قلعه ای است در نواحی ذمار در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علامه
تصویر علامه
بسیار دانا، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولانه
تصویر ولانه
والانه، جراحت، زخم، ناراحتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلانه
تصویر آلانه
لانه، جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده، آشیان، آشیانه، خانۀ انسان، بیکاره، تنبل، بی قید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاوه
تصویر علاوه
افزونی و مازاد از هر چیز، اضافه، اضافه شده، افزوده
علاوه کردن: افزودن، اضافه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علانیه
تصویر علانیه
ظاهر شدن، هویدا شدن، آشکار شدن، مقابل سر، آشکارگی، آشکارا، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلانه
تصویر فلانه
فلان، برای اشاره به شخص، جا یا هر چیز مبهم به کار می رود، بهمان، فلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دوست داشتن، دلبستگی، زمین و ملک، دارایی، در علوم ادبی در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند، بند کمان، تازیانه و شمشیر، میوه ای که بر درخت آویزان باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (تاج المصادر بیهقی) : هذا (حلبوب) یستعمله الناس کلهم فی الانه البطن. (مفردات ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(چِ نِ)
دهی از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 43 هزارگزی جنوب خاوری بیجار و 7هزارگزی شمال خاوری سلامت آباد و راه شوسه واقع است. تپه ماهوری و معتدل است و 115 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه تلوار. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و راهش مالرو است، لیکن در فصل تابستان از سلامت آباد با اتومبیل هم میتوان بدانجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
کاری که ناتمام گذاشته شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا نَ)
مؤنث بلاّن. (اقرب الموارد). زن حمامی. (ناظم الاطباء). رجوع به بلان شود، سازندۀ بلبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
خرمابن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخل طویل. (از اقرب الموارد) ، جانورکی است خردتر از خارپشت، کرمی است در ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آشکارایی آشکارگی، سر شناس: مرد ظاهر شدن هویدا گشتن، آشکارگی مقابل سر، آشکار ظاهر، معروف مشهور. یا در علانیه. در آشکار آشکارا مقابل در سر. ظاهر و هویدا شدن و انتشار یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار دانا، تبار شناس ماریک در فرانسه پیوندی دارند با این واژه پهلوی نشان، فرسنگسار نشانه راه، درفش نیک دانا بسیار دانشمند. بسیار دانا و فهمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلانه
تصویر آلانه
لانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدانه
تصویر عدانه
گروه، پاره پوست بن دول (دلو)
فرهنگ لغت هوشیار
دستاویز بهانه بهانه، مانده پس مانده، مانده شیر در پستان، مانده نیرو: در پیر
فرهنگ لغت هوشیار
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاثه
تصویر علاثه
کشک و روغن، در آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علونه
تصویر علونه
سر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بلند نا سر بار، پارن افزودن افزوده، تارک کله سر و میان سر آدمی باشد، بالای گردن افزونی از هر چیز، زاید از هر چیز مازاد اضافه یا به علاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنانه
تصویر عنانه
خشک کونی سست کمری، یک پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار
بهمانه بهمانی فلان، زنی غیر معلوم (مونث فلان) : صنما بیا که خسرو ز برای تست هر شب در دیده باز کرده که فلانه ای در آید. توضیح برساخته فارسی زبانان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولانه
تصویر ولانه
جراحت ریش زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوانه
تصویر عوانه
خرما بن دراز، کرم ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیانه
تصویر عیانه
چشم زخم خوردن چشم خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامه
تصویر علامه
((عَ لّ مِ))
دانشمند، بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عِ قِ))
رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند، بند کمان و تازیانه، میوه ای که از درخت آویزان باشد، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولانه
تصویر ولانه
((وِ یا وَ نِ))
والانه، ریش، جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علانیه
تصویر علانیه
((عَ یِ))
ظاهر شدن، آشکار گشتن، آشکار، ظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاوه
تصویر علاوه
((عِ یا عَ وِ))
سرباری، مازاد، اضافه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عَ قِ))
دوست داشتن، دوستی، پیوند، ارتباط، وابستگی، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره