- علامه
- بسیار دانا، تبار شناس ماریک در فرانسه پیوندی دارند با این واژه پهلوی نشان، فرسنگسار نشانه راه، درفش نیک دانا بسیار دانشمند. بسیار دانا و فهمیده
معنی علامه - جستجوی لغت در جدول جو
- علامه ((عَ لّ مِ))
- دانشمند، بسیار دانا
- علامه
- بسیار دانا، دانشمند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیک، دانا، زیرک نسب دان
دستار
نشانه
دلبستگی
سرزنش کردن، در خور سرزنش بودن
درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری
گروه جور
مرد بسیار دانا و باهوش
شالی که دور سر می بندند، دستار
افزونی و مازاد از هر چیز، اضافه، اضافه شده، افزوده
علاوه کردن: افزودن، اضافه کردن
علاوه کردن: افزودن، اضافه کردن
ستم کردن، دادخواهی کردن مظلمه، آن چه بزور ستده باشند، ستم ظلم. داد خواهی، ستم، به ستم داده به زور داده
بالشچه بر سرینه زنان بر سرین نهند تا بزرگ نماید
دستاویز بهانه بهانه، مانده پس مانده، مانده شیر در پستان، مانده نیرو: در پیر
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط
کشک و روغن، در آمیخته
دستار سر، آنچه بر سر پیچند
بلند نا سر بار، پارن افزودن افزوده، تارک کله سر و میان سر آدمی باشد، بالای گردن افزونی از هر چیز، زاید از هر چیز مازاد اضافه یا به علاوه
علامه بنگرید به علامه تیز هوش مرد دانا وبسیار با هوش
نشان نشانی. توضیح در فارسی زبانان به علایم (علائم) جمع بسته شود، نشانی که در راه برای رهنمونی بر پا سازند، داغ کی، حد فاصل میان دو زمین، علم رایت درفش (سپاهیان)، صلیب مانندی که بر چوب یا آهن افقی آن از سوی پایین شالهای ترمه آویزند و از سوی بالا لاله ها و تندیسهایی از مرغ و جز آن نصب کنند و در میانه زبانه ای از فلز طویل دارد و بر نوک آن فلز پر یا گلوله ای از شیشه الوان نصب کنند و تعداد این زبانه ها (که تیغ نام دارند) 3 تا 5 است و در مراسم عزا داری محرم علامت را پیشاپیش دسته ها به حرکت آورند و حامل آن را علامت کش می نامند، جمع علامات. یا علامت گرداننده. نشانه ای که جلو نوتها واقع می شود و صدای آن ها را تغییر دهد و معمول ترین آن ها ازین قرار است: دیز: بمل بکار. نشان، نشانی که در راه برای رهنمونی بر پا سازند
تلخ شدن
آب سنج، شناور بخشی از افزار ها که در آب شناور است چون شناور هواپیمای دریایی و شناور تور ماهیگیری
مونث غلام کنیزک
تراشیده تراشه، چیده ناخن
نا کسی فرومایگی زفتی ملامت در فارسی: آوینش سرزنش نکوهش
((عَ مَ))
فرهنگ فارسی معین
نشان، نشانی، در فارسی به معنای پرچم، درفش، صلیب مانندی ساخته شده از آهن با تزئینات مخصوص به خود که در محرم هنگام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند
((عِ قِ))
فرهنگ فارسی معین
رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند، بند کمان و تازیانه، میوه ای که از درخت آویزان باشد، جمع علائق
دادخواهی، از کسی نزد حاکم یا قاضی شکایت بردن و درخواست دفع ظلم کردن، تظلم
رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند، بند کمان، تازیانه و شمشیر، میوه ای که بر درخت آویزان باشد