جدول جو
جدول جو

معنی علامه - جستجوی لغت در جدول جو

علامه
بسیار دانا، دانشمند
تصویری از علامه
تصویر علامه
فرهنگ فارسی عمید
علامه
(عُلْ لا مَ)
آنچه بدان بر چیزی راه یابند و بر آن استدلال کنند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علامه
(عَلْ لا مَ / مِ)
نیک دانا و بسیار دانا. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث) (منتهی الارب). و تاء آن برای مبالغه است و مذکر و مؤنث در آن یکسان می باشد: دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت، عاقبهالامر آن یکی علامۀ عصر شد وین دگر عزیز مصر گشت. (گلستان سعدی).
صاحبدل و نیک سیرت و علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه.
سعدی.
، آگاه به انساب مردمان. (اقرب الموارد). عارف به نسب مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
علامه
(عَلْ لا مَ)
ابن حاجب عثمان بن عمر. رجوع به ابن حاجب و ریحانه الادب ج 5 ص 302، روضات الجنات ص 468، تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 340، هدیه الاحباب ص 45، لغات تاریخیه و جغرافیه احمد رفعت ج 1 ص 31، قاموس الاعلام ج 1 ص 616 شود
ابن اثیر. مبارک بن ابی کرم جزری. رجوع به ابن اثیر و مآخذ ذیل شود: ریحانه الادب ج 5 ص 243، کشف الظنون، روضات الجنات ص 685، تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 12، معجم الادباء ج 17 ص 71، قاموس الاعلام ج 1 ص 599
ابن هشام، عبدالله بن یوسف. رجوع به ابن هشام و ریحانه الادب ج 6 ص 199، کشف الظنون، روضات الجنات ص 455، الدرر الکامنه ج 2ص 308، هدیه الاحباب ص 95، قاموس الاعلام ج 1 ص 679 شود
ابن جماعۀ شافعی، محمد بن ابی بکر. رجوع به ابن جماعه و ریحانه الادب ج 5 ص 290، هدیه الاحباب ص 42، روضات الجنات ص 748 شود
تقی الدین راصد محمد (متوفی در سال 993 هجری قمری). او راست: الطرق السنیه فی الاّلات الروحانیه. (کشف الظنون)
ابن هشام، محمد بن یحیی. رجوع به ابن هشام و ریحانه الادب ج 6 ص 203، کشف الظنون، روضات الجنات ص 727 شود
لغت نامه دهخدا
علامه
(عَ مَ)
رجوع به علامت شود
لغت نامه دهخدا
علامه
بسیار دانا، تبار شناس ماریک در فرانسه پیوندی دارند با این واژه پهلوی نشان، فرسنگسار نشانه راه، درفش نیک دانا بسیار دانشمند. بسیار دانا و فهمیده
فرهنگ لغت هوشیار
علامه
((عَ لّ مِ))
دانشمند، بسیار دانا
تصویری از علامه
تصویر علامه
فرهنگ فارسی معین
علامه
دانشمند، دانشور، عالم، علیم، فاضل
متضاد: جهول
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمامه
تصویر عمامه
شالی که دور سر می بندند، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاوه
تصویر علاوه
افزونی و مازاد از هر چیز، اضافه، اضافه شده، افزوده
علاوه کردن: افزودن، اضافه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علامی
تصویر علامی
مرد بسیار دانا و باهوش
فرهنگ فارسی عمید
(تِ مَ)
نیک دانا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیرک نسب دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نسابه. (اقرب الموارد). و رجوع به تعلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از علامی
تصویر علامی
علامه بنگرید به علامه تیز هوش مرد دانا وبسیار با هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار سر، آنچه بر سر پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
بلند نا سر بار، پارن افزودن افزوده، تارک کله سر و میان سر آدمی باشد، بالای گردن افزونی از هر چیز، زاید از هر چیز مازاد اضافه یا به علاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلامه
تصویر غلامه
مونث غلام کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
نشان نشانی. توضیح در فارسی زبانان به علایم (علائم) جمع بسته شود، نشانی که در راه برای رهنمونی بر پا سازند، داغ کی، حد فاصل میان دو زمین، علم رایت درفش (سپاهیان)، صلیب مانندی که بر چوب یا آهن افقی آن از سوی پایین شالهای ترمه آویزند و از سوی بالا لاله ها و تندیسهایی از مرغ و جز آن نصب کنند و در میانه زبانه ای از فلز طویل دارد و بر نوک آن فلز پر یا گلوله ای از شیشه الوان نصب کنند و تعداد این زبانه ها (که تیغ نام دارند) 3 تا 5 است و در مراسم عزا داری محرم علامت را پیشاپیش دسته ها به حرکت آورند و حامل آن را علامت کش می نامند، جمع علامات. یا علامت گرداننده. نشانه ای که جلو نوتها واقع می شود و صدای آن ها را تغییر دهد و معمول ترین آن ها ازین قرار است: دیز: بمل بکار. نشان، نشانی که در راه برای رهنمونی بر پا سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علقمه
تصویر علقمه
تلخ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آب سنج، شناور بخشی از افزار ها که در آب شناور است چون شناور هواپیمای دریایی و شناور تور ماهیگیری
فرهنگ لغت هوشیار
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلامه
تصویر قلامه
تراشیده تراشه، چیده ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامه
تصویر ملامه
نا کسی فرومایگی زفتی ملامت در فارسی: آوینش سرزنش نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاثه
تصویر علاثه
کشک و روغن، در آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
دستاویز بهانه بهانه، مانده پس مانده، مانده شیر در پستان، مانده نیرو: در پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظامه
تصویر عظامه
بالشچه بر سرینه زنان بر سرین نهند تا بزرگ نماید
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن، دادخواهی کردن مظلمه، آن چه بزور ستده باشند، ستم ظلم. داد خواهی، ستم، به ستم داده به زور داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلامه
تصویر صلامه
گروه جور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامه
تصویر سلامه
درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الامه
تصویر الامه
سرزنش کردن، در خور سرزنش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلامه
تصویر تعلامه
نیک، دانا، زیرک نسب دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلامه
تصویر ظلامه
((ظُ مَ یا مِ))
دادخواهی، مظلمه، آن چه به زور ستانده شود، ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاوه
تصویر علاوه
((عِ یا عَ وِ))
سرباری، مازاد، اضافه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علامت
تصویر علامت
نشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار
فرهنگ واژه فارسی سره