جدول جو
جدول جو

معنی علاق - جستجوی لغت در جدول جو

علاق
(عُلْ لا)
یک نوع گیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علاق
(عَ)
دوستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نظر و نگاه. (ناظم الاطباء) ، علف و قوت و خورش روزگذار ستور: ما لنا من علاق، أی من مرتع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ناشتاشکن. (اقرب الموارد) ، ماترک الحالب بالناقه علاقاً، أی لم یدع فی ضرعها شیئاً. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه، چوب که از آن چرخ چاه آویزند، چرخ چاه، رسن دلو، دلو بزرگ، چرخ دلو، رسن آویخته در بکره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوشت پاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علاق
(عَ قِ)
در دستور زبان عرب اسم فعل است بمعنی فعل امر، یعنی بیاویز و چنگ بزن. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علاق
ستور خور، ناشتاشکن نظر و نگاه، دوستی
تصویری از علاق
تصویر علاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معلاق
تصویر معلاق
زبان، آنچه چیزی را به آن آویزان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
علق ها، هر چیزهای خوب و گرانمایه، نفیس ها، جمع واژۀ علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند، بند کمان، تازیانه و شمشیر، میوه ای که بر درخت آویزان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دوست داشتن، دلبستگی، زمین و ملک، دارایی، در علوم ادبی در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ بَ)
دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 46 هزارگزی شمال خاوری کدکن و 6 هزارگزی باختر جادۀ شوسۀ مشهد به زاهدان. آب و هوای آن معتدل و دارای 518 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات و بنشن و زعفران. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا قَ)
مرگ. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ قَ / قِ)
بند کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن که بدان آنها را شخص بر خود می آویزد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر چیز که بدان چیزی را آویزند. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد) ، آنچه از میوه به درختان آویزان باشد. (اقرب الموارد). ج، علائق، علاقی ̍، دنباله.
- علاقۀ دستار، طرۀ آن. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). شمله. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قا)
جمع واژۀ علاقیه. (اقرب الموارد). رجوع به علاقیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَرْوْ دَ)
حصاری است در بلادبجه در جنوب سرزمین مصر، و در آن معدن طلا وجود دارد. شخص میتواند در آن حفاری کند و اگر چیزی به دست آورد قسمتی را خود برمیدارد و قسمت دیگر ازآن سلطان علاقی خواهد بود، و او از بنی حنیفه باشد. فاصله بین علاقی و عبدان هشت منزل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زلوک افکندن بر اندام تا بمکد خون را. (منتهی الارب) (آنندراج). زالو بر جایی افکندن تا خون آنرا بمکد. و منه الحدیث: اللدود احب الی ّ من الاعلاق. (از اقرب الموارد). زکوک انداختن بر اندام تا بمکد خون را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عُ قا)
جمع واژۀ علاقیه، جمع واژۀ علاقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ علق، بمعنی گرانمایه از هر چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : قرناً بعد قرن ذخایر و اعلاق جواهر بدان جایگاه نقل کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). با زین و سرافسار زر و دیگر انواع اعلاق و رغائب. (ترجمه تاریخ یمینی ص 238). در علقۀ آن اعلاق و عقیلۀ آن عقایل فرومانده بود و در حفظ آن چپ و راست میپویید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 264). هر کس بکاشان رسیده یا شکل و مبانی خیرات و مجاری صدقات او دیده و خانقاه و مخازن کتب و آن اخایر ذخایر و قماطر دفاتر و نفایس سفاین و غرائب رغائب و اعلاق اوراق که آن جایگاه جمع است مشاهده کرده... (ترجمه تاریخ یمینی ص 14).
- اعلاق النفیسه، برگزیدۀ چیزهای گرانبها و نام کتابی است از ابن رسته
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلاق
تصویر بلاق
چشمه آب. توضیح در اسامی امکنه ترکیب شود مانند: ساوجبلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاق
تصویر دلاق
آبچین زیبا (آبچین قطیفه)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی این واژه در غیاث اللغات با آرشی جدا از الاغ آمده سواری ستور بیگاری دروغگو الاغ
فرهنگ لغت هوشیار
اوشنگ هر چه از آن چیزی آویزند آونگ، گوشواره، زبان، سرشک هر چه از آن چیزی آویزند، هر چیز آونگان کرده مانند خرما انگور و جز آن، گوشواره، قطره، زبان، جمع معالیق
فرهنگ لغت هوشیار
مویتراش استره سر تراش حلاق: مرگ آنکه موی سر و ریش دیگران را میتراشد سر تراش سلمانی. سرتراش، سلمانی
فرهنگ لغت هوشیار
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علق، گرانمایه مکل انداختن مکل زالو یازلو، در دام انداختن، چنگ در زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
جمع علق، چیزهای نفیس، غلاف های شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلاق
تصویر معلاق
((مِ))
هرچه از آن چیزی آویزند، گوشواره، قطره، زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عِ قِ))
رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند، بند کمان و تازیانه، میوه ای که از درخت آویزان باشد، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عَ قِ))
دوست داشتن، دوستی، پیوند، ارتباط، وابستگی، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاج
تصویر علاج
درمان، چاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلاق
تصویر طلاق
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شلاق
تصویر شلاق
تازیانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاق
تصویر خلاق
آفرینشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
قلاب، گیره، قناره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی، املاک، دارایی، بند، دنباله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قلمرو، منطقه
دیکشنری اردو به فارسی