- علاف
سرگردان و بیکار، علف فروش، علوفه فروش، کسی که کاه، جو، گندم، زغال و هیزم می فروشد
معنی علاف - جستجوی لغت در جدول جو
- علاف (عِ)
جمع واژۀ علف. (اقرب الموارد)
- علاف (عِ)
ابن طواریابن حلوان بن عمرو، از قضاعه. و رحلهای (پالان ها) علافیه بدو منسوب است، زیرااو اولین کسی است که آنها را بساخت. (منتهی الارب)
- علاف (عَلْ لا)
علف فروش. (اقرب الموارد) ، کسی که جو و گندم و کاه و هیزم و یونجه و علف میفروشد. (ناظم الاطباء)
- علاف (عَ)
وادیی است در یمن. (منتهی الارب)
- علاف
جمع علف، چرامین ها بج فروش کاه فروشی علف فروش، آن که جو و کاه و هیزم و یونجه و علف فروشد، برنج فروش
- علاف ((عَ لّ))
علوفه فروش، برنج فروش، بیکار، باطل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نخ، ابریشم که دور چرخه و فلکه پیچیده می شود
کلاف سردرگم: کنایه از کلاف نخ که سر آن پیدا نشود، کنایه از امر پیچیده و مشکل و درهم که راه حل برایش پیدا نشود
مثل کلاف سردرگم بودن: متحیر و مبهوت بودن
کلاف سردرگم: کنایه از کلاف نخ که سر آن پیدا نشود، کنایه از امر پیچیده و مشکل و درهم که راه حل برایش پیدا نشود
مثل کلاف سردرگم بودن: متحیر و مبهوت بودن
مقابل وفاق، ناسازگاری، مخالفت، عمل ناشایست، در علم حقوق جرم پایین تر از جنحه، سخن ناحق و دروغ، بزه کار، خلافکار، در علم زیست شناسی نوعی درخت بید
برخلاف: (حرف اضافه) برعکس، ضد
برخلاف: (حرف اضافه) برعکس، ضد
درمان کردن، دوا، درمان، چاره،
کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل
علاج شدن: درمان شدن
علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن،برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل
علاج شدن: درمان شدن
علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن،
(اِ تِ)
لغت نامه دهخدا
خورش دادن ستور را. (منتهی الارب). طعام دادن به چارپایان. (از اقرب الموارد). خورش دادن ستوران را. (آنندراج).
(اَ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ علف، خورش ستور. (منتهی الارب). جمع واژۀ علف. خورشهای ستوران و جز آن. (آنندراج). جمع واژۀ علف، آنچه طعام چارپایان کنند. (از اقرب الموارد). علاف. علوفه. و رجوع به کلمات مزبور شود
پزشک، جادوگر، پیش بین کت (فالگیر)، اخترمار غیب گوی جادوگر ساحر. غیب گوی جادوگر ساحر
آب انگور که بی فشار بچکد، نابترین می، ناب، پیشتاز در سپاه، آغاز از شب می باده، آنچه چکد از انگور پیش از فشاردن
ناسازگاری، آستین، ناساز، بیهوده (باطل)، پا پاد آخشیج (ضد)، نیسان نیسانی، بید از درختان نا سازی نا سازگاری سرپیچی مقابل موافقت، ناهمتا مخالف عکس ضد مقابل موافق یا بر خلاف... بر عکس ضد، ناحق دورغ، یکی از شعب فن جدل که کیفیت ایراد حجتهای شرعی و دفع شبهات با ایراد براهین قطعی شناخته شود. عملی نا شایسته که مجازاتش حبس تکدیری از ده تا (ک) روز یا غرامت تا دویست ریال است. مخالفت کردن، موافقت نکردن، ناسازگاری
سوگند خورنده آنکه قسم بسیار یاد کند بسیار سوگند خورنده. بسیار سوگند خورنده
