جدول جو
جدول جو

معنی عقیل - جستجوی لغت در جدول جو

عقیل
(پسرانه)
خردمند، بزرگوار، عاقل، گرامی، نام برادر علی (ع)، پسر موسی کاظم (ع)
تصویری از عقیل
تصویر عقیل
فرهنگ نامهای ایرانی
عقیل
(عُ قَ)
ابن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه، از عدنان. جدی است جاهلی. وبرخی از فرزندان او امارت کوفه و شهرهای فرات را داشتند و بر موصل نیز دست یافتند. و چون سلجوقیان این شهرها را تسخیر کردند آنان به بحرین که زادگاه اصلی آنان بود، کوچ کردند. قبیلۀ بنی ربیعه بن عقیل که از قبایل توانای جاهلیت بود، از این نسل بشمار می آیند. توبه بن الحمیر و مجنون لیلی الاخیلیه از شاعران این قبیله اند، و بشار بن برد شاعر از موالی ایشان است. (از الاعلام زرکلی) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مآخذذیل شود: ابن خلدون ج 4 ص 254، نهایهالارب قلقشندی، ابن خلکان ج 2 ص 114، الذریعه ج 1 ص 324، الرجل نجاشی
لغت نامه دهخدا
عقیل
(عَ)
موضعی است به حوران. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای حوران از ناحیۀ لوی از اعمال دمشق. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عقیل
(عَ)
ابن ابی طالب عبدمناف بن عبدالمطلب هاشمی قرشی، مکنی به ابویزید. برادر بزرگتر علی بن ابی طالب (ع). وی در جاهلیت شهرتی بسیار داشت و یکی از چهار تنی بود که قریش در منافرات و منازعات خود برای حکمیت بدانها رجوع میکرد. (سه تن دیگر مخرمه، و حویطب، و ابوجهم بوده اند). عقیل تا غزوۀ بدر در شرک باقی بود و در این غزوه قریش او را وادار ساختند تا با مسلمانان بجنگد و چون به اسارت مسلمین درآمد، با فدیۀ عباس بن عبدالمطلب آزاد شد و به مکه بازگشت و پس از واقعۀ حدیبیه اسلام آورد، و به سال هشتم هجری به مدینه مهاجرت کرد و در غزوۀمؤته همراه مسلمین شرکت جست. هنگامی که برادرش علی (ع) به خلافت رسید از وی جدا شد و به معاویه پیوست، و در اواخر عمر بینایی خویش را از دست داد. عقیل در زمان خود آگاهترین قریش در شناختن ایام و انساب آنان بود. و مردم در مسجد مدینه انساب و اخبار را از او میگرفتند. عقیل به سال 60 ه. ق. در ابتدای خلافت یزید درگذشت و برخی درگذشت او را در ایام معاویه میدانند. در حلب و نواحی آن گروهی میزیستند که به او نسبت داشتند و به بنی عقیل شهرت داشتند. (از الاعلام زرکلی به نقل از الاصابه و البیان و التبیین و نکت الطالبیین و طبقات ابن سعد و تاج العروس و مقاتل الطالبیین)
لغت نامه دهخدا
عقیل
مرد زیرک و بسیار دانا، بزرگوار
تصویری از عقیل
تصویر عقیل
فرهنگ لغت هوشیار
عقیل
((عَ))
خردمند، گرامی
تصویری از عقیل
تصویر عقیل
فرهنگ فارسی معین
عقیل
خردمند، عاقل، فهیم، لبیب، بزرگوار، گرامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیق
تصویر عقیق
(دخترانه)
نام سنگی قیمتی به رنگ زرد و صورتی یا جگری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
(دخترانه)
زن با اصل و نسب، گرامی و نجیب زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثقیل
تصویر ثقیل
گران، سنگین، کنایه از ویژگی کلمه ای که تلفظ آن دشوار باشد، کنایه از ویژگی کسی که صحبت او را ناخوش دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقول
تصویر عقول
عقلها، خردها، ذهن ها، اندیشه ها، جمع واژۀ عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
نیمه روز خوابیدن، پیروی کردن و مانندگی کردن، به پیروی کسی عملی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیب
تصویر عقیب
آنکه پس از دیگری می آید، ازپی آینده، چیزی که پس از چیز دیگر باشد، دنبال، دنباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیم
تصویر عقیم
نازا، استرون، سترون، استاغ، ستاغ، در پزشکی ویژگی زنی که فرزند نمی آورد، کنایه از بی نتیجه، بی حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عویل
تصویر عویل
فریاد، بلندآوازی در گریه و ناله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیل
تصویر عدیل
مثل و نظیر، همتا، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیر
تصویر عقیر
مرد عقیم، خسته، مجروح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عایل
تصویر عایل
عائل، نیازمند، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلی
تصویر عقلی
مبتنی بر عقل، ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
ویژگی زن بزرگوار و گرامی، کریمه، مخدره، هر چیز گرامی، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
منسوب به عقیل بن ابی طالب است. قاسم بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عتیل بن ابی طالب عقیلی محدث، بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یکی از بخش ها و نیز از دهستانهای شهرستان شوشتر. این بخش محدود است از شمال خاوری به شوشتر از مشرق به دهستان گتوند. مرکز دهستان و بخش عقیلی سماله میباشد. این بخش از دهستان عقیلی تشکیل شده است و دارای 19 قریۀ بزرگ و کوچک است. جمعیت آن در حدود 8هزار تن است. آب مصرفی اهالی از نهر و چشمه و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات است. ساکنان آن اغلب بختیاری هستند و قرای مهم این بخش عبارتند از: ترکاکلی که 1200 تن جمعیت دارد، وارک با 1100 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عُقْ قَ لا)
غورۀ خرما. (منتهی الارب). حصرم و غوره، و وجه تسمیۀ آن گویا بجهت ’عقل’ و بند آوردن شکم خورندۀ آن است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم عربی غوره است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
منسوب به عقیل بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر. ابوعبدالرحمان عبدالله بن شقیق عقیلی بصری بدین نسبت شهرت دارد و او تابعی بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بسیار عقال بر پای اشتر بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بستن وظیف و ساق شتر را بهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عاقل گردانیدن کسی را و منسوب کردن او را بسوی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عاقل گردانیدن کسی را، بالغ شدن پسر جوان. (از اقرب الموارد) ، برآوردن مو، غوره را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غوره برآوردن تاک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دختر عقیل بن ابی طالب. از زنان شاعر عرب بود و او را با عذری و عزه و احوص داستانی است. و نیز اشعاری در مرثیۀ شهیدان کربلا دارد. و برخی او را همسر یکی از پسران عقیل بن ابی طالب دانند. رجوع به اعلام النساء ج 3 و تاریخ طبری و الموشح مرزبانی و الاغانی و مروج الذهب و العقد الفرید شود
دختر ضحاک بن عمرو بن محرق بن منذر بن ماءالسماء. از زنان شاعر عرب بود و او را با فرزدق شاعر داستانی است. و گویند وی در عشق پسر عمش عمرو بن کعب بن محرق درگذشت. رجوع به اعلام النساء ج 3 و الاغانی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عمر بن محمد بن عمر، مکنی به ابوحفص و ملقب به شرف الدین. وی از نسل عقیل بن ابی طالب و از اهالی بخاری بود و به حدیث اشتغال داشت. او راست الهادی، در علم کلام - و منهاج الفتاوی، در فقه. عقیلی به سال 576 ه. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی از الفوائد البهیه و الجواهر المضیه و کشف الظنون)
محمد بن یوسف عقیلی حورانی، مکنی به ابوعبدالله. فقیه و از اصحاب ابوحنیفه بود و مدتی مدرس جامع قلعه در دمشق بوده است. وی به سال 564 ه. ق. درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثقیل
تصویر ثقیل
گران، سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
مانستن
فرهنگ لغت هوشیار
زن پرده نشین زن گرامی بانوی ارجمند، شتر گرامی، گرامی برگزیده، بانوی شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقیل
تصویر تعقیل
به اندیشه واداشتن، بخرد دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقیل
تصویر صقیل
زدوده شده، روشن زدوده شده جلا یافته مصقول، شمشیر زدوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
((عَ لَ))
زانوبند شتر، پای بند، مانع و گره در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقیل
تصویر ثقیل
سنگین
فرهنگ واژه فارسی سره