جدول جو
جدول جو

معنی عقول

عقول
عقلها، خردها، ذهن ها، اندیشه ها، جمع واژۀ عقل
تصویری از عقول
تصویر عقول
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عقول

عقول

عقول
جمعِ واژۀ عَقل، دریافتن ها، فهمیدن ها، نیروهای ادراک، کل بسیار دانا و خردمند، سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی
عقول
فرهنگ فارسی معین

عقول

عقول
جَمعِ واژۀ عَقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خردها. دانشها. هوشها. رجوع به عقل شود:
گفتم محاط باشد معقول عین او
گفتا بر او محیط نباشد عقول اگر.
ناصرخسرو.
لفظی ز تو وز عقول یک خیل
رمزی ز تو وز فحول یک رم.
خاقانی.
عقول حکایت آن معقول و مقبول ندارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412).
خویشتن را مسخ کردی زین سفول
زآن وجودی که بد آن رشک عقول.
مولوی.
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جائی دلم برفت که حیران شود عقول.
سعدی.
- ارباب عقول، مردمان صاحب عقل و دانش. (ناظم الاطباء).
- اهل عقول، عاقلان. خردمندان. (فرهنگ فارسی معین).
- ، فیلسوفان. حکما. (فرهنگ فارسی معین).
- ناقص عقول، ناقص خرد:
که پیش صنم پیر ناقص عقول
بسی گفت وقولش نیامد قبول.
سعدی.
، در اصطلاح فلاسفه، فرشتگان و ملکها، چه نزد حکما مقرر است که حق تعالی اول یک فرشته پیدا کرد، پس آن فرشته یک فرشتۀ دیگر و یک آسمان پیدا کرد. و بهمین ترتیب ده فرشته و نه آسمان پیدا شدند که آنان را عقول عشره گویند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). رجوع به عقول عشره شود.
- عقول زواهر، در اصطلاح اشراقیان، عقول طولیه است. (از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به عقول عشره در ردیف خود شود.
- عقول ساذجه، عقول ابلهان و اطفال. (فرهنگ علوم عقلی).
- عقول عالیه، عقول طولیه است. (فرهنگ علوم عقلی). رجوع به عقول عشره در ردیف خود شود.
- عقول فعاله، صدرالدین شیرازی گوید تمام عقول فعالند و اشعۀنور الهی اند. بنابراین کلمه عقل فعال کلمه عامی است که شامل تمام عقول طولیه میشود لکن از نظر جهان جسمانی عقل فعال عقل دهم است که مستقیماً به جهان کون و فساد و عقول و نفوس انسانی فیض دهد. (فرهنگ علوم عقلی از رسائل صدرا).
- عقول قادسه و قدسیه در اصطلاح فلسفۀ اشراق، عقول مجرده و قاهره است. (از فرهنگ علوم عقلی).
- عقول متکافئه، درعرض عقول طولیۀ مترتبه، عقولی دیگر پدید آمده اند که آنها را عقول عرضیۀ متکافئه نامند از آن جهت که ترتب علی و معلولی میان آنها برقرار نیست و گمان کرده اند که مراد افلاطون از ارباب انواع همان عقول متکافئۀ عرضیه است. (از فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به انوار عرضیه و انوار متکافئه شود
لغت نامه دهخدا

عقول

عقول
خردمند و فهم کننده چیزی را. (منتهی الارب). درک کننده و دریابنده امور را. (از اقرب الموارد)، داروی قابض. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هر دارو که شکم ببندد. داروی که شکم فروبندد. ج، عَقولات. (یادداشت مرحوم دهخدا). و هو (ینبوت) عقول للبطن یتداوی به. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

عقول

عقول
بر کوه برآمدن آهو و پناه جستن به آن. عَقل. و رجوع به عقل شود، پناه جستن به کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَقل شود
لغت نامه دهخدا

بقول

بقول
مطابق قول و موافق گفتار، مانند بقول سعدی و بقول مولانا و
بقول
فرهنگ لغت هوشیار