جدول جو
جدول جو

معنی عقصه - جستجوی لغت در جدول جو

عقصه
(عِ صَ)
موی بافته و تاب داده. (از منتهی الارب). ’ضفیره’ و گیسوی بافته، و گویند مویی است که آن را بتابند و قسمتهای انتهایی آن را در بن مویها فروکنند. (از اقرب الموارد). ج، عقص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) و عقاص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عقصه
(عَ قَ صَ)
ریگ توده و رمل برهم نشسته که راهی در آن نباشد. (از اقرب الموارد). عقص. و رجوع به عقص شود
لغت نامه دهخدا
عقصه
(عُ صَ)
گره. عقصهالقرن، گره شاخ. ج، عقص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عقصه
گره شاخ گیس بافته
تصویری از عقصه
تصویر عقصه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقبه
تصویر عقبه
راه دشوار در بالای کوه، راه سخت کوهستانی، گردنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقله
تصویر عقله
بند، بندی که بر دست یا پا ببندند، از اشکال رمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرصه
تصویر عرصه
میدان، فضای جلو عمارت، ساحت خانه، حیاط، جای وسیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقده
تصویر عقده
امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود،
کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند
عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید
عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(عُبَ)
جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از هلال بن عامر از عدنانیه را تشکیل میدهند. و طائفه ای از آنان در اصفون و اسنا، در صعید مصر میزیستند. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایهالارب و البیان و الاعراب)
ابن سکون بن أشرس. جدی است جاهلی از کنده از قحطانیه. و از جمله فرزندان او عیاض و ثعلبه بوده اند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ دَ)
یکی عقد. (ناظم الاطباء). واحد عقد و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است. (از اقرب الموارد). رجوع به عقد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ رَ)
شتر مادۀ ترسان، ناقه ای که از عقر آب خورد. (منتهی الارب). ناقه که جز از ’عقر’ها آب نخورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
نازایندگی زن و جز آن. (منتهی الارب). عقم و عقیم بودن. (از اقرب الموارد). عقره. و رجوع به عقره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ تُلْ اَ)
شهری است نزدیک یزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن به اعتبار این که اسمی است هر سرزمین خرم را، منصرف است و به اعتبار علمیت غیر منصرف می باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شهری است در جهت مفازه و کویر، در نزدیکی یزد از نواحی فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
سرزمینی است پرنخل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَقْ وَ)
پیرامون و گرداگرد سرای، ومنزل و فرودآمدنگاه. (از منتهی الارب). ساحت سرای. (دهار). میدان و صحن سرای. (غیاث اللغات). ساحت. (نصاب). آنچه اطراف خانه است و ساحت و محله. (از اقرب الموارد). عقاه. و رجوع به عقاه شود، درختی است. ج، عقاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ دَ)
بن زبان. (منتهی الارب). اصل و ریشه لسان، جمع واژۀ عاقد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود، یکی عقد. (از منتهی الارب). واحد عقد، و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
موی بافته و تاب داده. (از منتهی الارب). دسته ای از موی که زن از گیسوی خود برگیرد و آن را تاب دهد سپس گره زند، تا تاب و چین آن باقی بماند آنگاه آن را رها سازد، وگویند انارمانندی است که زن از موی خود برگیرد و هردسته ای از آن را عقیصه گویند. (از اقرب الموارد). لاغ. ج، عقاص و عقائص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ صَ)
بیضۀ شکسته. (منتهی الارب). گویا مصحف فقیصه است. رجوع به فقیصه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
جامه های نگارین هودج. (منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود، در ماه یک مرتبه کردن کاری را، گویند مایفعل ذلک اًلا عقبه، یعنی هر ماه یک بار آن کار را می کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقب. (اقرب الموارد) ، اثر: عقبه الجمال، اثر و نشان و هیئت زیبایی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
قضایی است در کشور عراق (لواء موصل) دارای 32292 تن سکنه. شامل سه ناحیه: سورجیه، عشائرالسبعه، بیره کبره. و مرکز آن نیز ’عقره’ است با 9300 تن سکنه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقمه
تصویر عقمه
جامه سرخ، گلیم سرخ رنگ و نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقله
تصویر عقله
ستور بند، نهال نهاله (قلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوه
تصویر عقوه
میانسرای دیوار بست، گردا گرد سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیصه
تصویر عقیصه
موی بافته تابداده
فرهنگ لغت هوشیار
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقده
تصویر عقده
گره و بستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفصه
تصویر عفصه
در فارسی عفصه مونث عفص گریشنک زگیل گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد، صحن خانه، زمین سرای، جنگ گاه
فرهنگ لغت هوشیار
نازایی خوردنی خورش، زه بند مهره ای که زنان بر میان بندند تا آبستن نشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقده
تصویر عقده
((عُ دِ))
گره، حالت سرخوردگی و کینه به علّت دست نیافتن به مطلوب مورد نظر
عقده دل: غم دل، غصه درونی
عقده گشا: گره گشا، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عُ قْ بَ))
نوبت، باقی مانده هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عَ قَ بِ))
گردنه، راه سخت کوهستانی، کنایه از کار سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقوه
تصویر عقوه
((عَ وَ))
اطراف خانه، محله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرصه
تصویر عرصه
((عَ ص))
حیاط، فضای خالی جلوی خانه، میدان، صحرا، جمع عرصات
عرصه را به کسی تنگ کردن: در فشار و مضیقه قرار دادن
به عرصه رسیدن کسی: بزرگ شدن و از عهده کارهای خود برآمدن، به ثروت و قدرت رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرصه
تصویر عرصه
پهنه
فرهنگ واژه فارسی سره