جدول جو
جدول جو

معنی عقدنامه - جستجوی لغت در جدول جو

عقدنامه
دفترچه یا ورقه ای که در آن نام زن و شوهر و شرایط ازدواج نوشته می شود، قبالۀ زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
عقدنامه
(عَ مَ / مِ)
پیمان نامه. عهدنامه: برین قیاس بریشان عقد نامه ها مینوشتند و می نهادند و بر آن گواه میگرفتند، و من از عقدنامه ها نسخه ای یافتم در بعضی از دفاتر قدیمۀ عتیقه و آن این است: هذا کتاب لعبدالله بن جعفرالامام المقتدر باﷲ... (تاریخ قم ص 149) ، نامه و قبالۀ زناشوئی. (ناظم الاطباء). دفتر یا ورقه ای که در آن پیمان ازدواج با مشخصات کامل آن درج میگردد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پندنامه
تصویر پندنامه
اندرزنامه، نصیحت نامه، نامه ای که در آن پند و نصیحت نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان و قرارداد مکتوب میان دو یا چند شخص یا دولت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان نامه، کاغذی که بر روی آن عهد و پیمان نوشته شده، عهدنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
کاغذی که حکم دادگاه بر آن نوشته شده باشد، ورقۀ حکمیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنامه
تصویر گردنامه
طلسم و دعایی که برای دور نشدن محبوب می نویسند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ صَ مَ / مِ)
کتابی که نتایج رصدگیری را در آن بنویسند:
آنکه رصدنامۀ اختر گرفت
حکم ز تقویم کهن برگرفت.
نظامی.
کنون کز یقین گفت باید سخن
رها کن رصدنامه های کهن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ مَ / مِ)
نامۀ عاشقانه. (فرهنگ فارسی معین). شیفتگی نامه. محبت نامه:
بالای هزار عشق نامه
آراسته شد به نوک خامه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ چَ / چِ)
عهدنامه. پیمان نامه: پس دواه خاصه پیش آوردند در زیر آن بخط خویش تازی و فارسی عهدنامچه که از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود نبشت. (تاریخ بیهقی ص 295)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَهَْ هَُ مَ / مِ)
اجاره نامه و معاهده نامه. (ناظم الاطباء). سندی که محتوی بگردن گرفتن شرط یا پیمانی باشد
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
ورقۀ حکمیه. ورقۀ متضمن رأی یا حکم دادگاه
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ مَ / مِ)
نامۀ خرد. کتاب فلسفی. کتاب حکمت:
چو پرداخت زین درج درخامه را
پذیرفت شاه آن خردنامه را.
نظامی.
خردنامه ها را ز لفظ دری
به یونان زبان کرد کسوتگری.
نظامی.
نویسدخردنامۀ ارجمند
ز هر نوع دانش ز هر گونه پند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ / مِ)
پندنامک. اندرزنامه. نصیحت نامه:
بگفتم همه گفتنی سربسر
تو ژرف اندرین پندنامه نگر.
دقیقی.
گر بپند اندر رغبت کنی ای خواجه
پندنامه ست ترا دفتر اشعارش.
ناصرخسرو.
، نامۀ مشتمل بر پند و نصیحت: به پندنامه و رسول شغل گرگانیان راست شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454)
لغت نامه دهخدا
(گِ مَ / مِ)
دعائی است که بر اطراف کاغذپاره نویسند و نام غلام و کنیزکی که گریخته باشد در میان آن مرقوم سازند و در زیر سنگ نهند یا در خاک دفن کنند. گاهی بر ستون خانه هم آویزند و بعضی گویند در میان سورۀ یوسف باید گذاشت، البته آن گریخته بجایی نتواندرفت و به دست آید. (برهان) (جهانگیری) :
گیج کرد این گردنامه روح را
تا بیابد فاتح و مفتوح را.
مولوی.
به گردنامۀ لطفم به شهر بازآورد
خیال دوست به اکراه اختیارآمیز.
مولوی (از جهانگیری).
و آنچه در نسخۀ میرزا مینویسد پس از تتبع بسیار ظاهر شد، مربعی است که از آیات و ادعیه بر کاغذی وضع کنند برای باز آمدن گریخته ظاهراً بی پایه است، چیزی است که درقدیم نامۀ توزیع و امروز آن را دایره گویند. و آن سؤال و تقاضائی است از طرف شاهی یا بزرگی و یا غیر آنان در نامه ای از عده ای از اغنیای محلی در اعانت فقیری که نامهای اغنیا را چون دایره ای در ذیل آن نویسند و از دایره کردن اسامی مراد آن است که اغنیا از تأخر اسم خویش خشم نیارند و چون در دائره هیچ نقطه راپیشی نیست، هر یک چون برابر و مساوی دیگران به شمارآید. سپس آن نامه را نزد هر یک از آن مالداران برندو آنان هر یک در زیر نام خود مبلغی تعهد کنند:
گردنامه است که شه اهل هنر را کرده است
شکل تدویر که بر دایرۀ دینار است.
رضی نیشابوری.
، معنی ترکیبی این لغت، شهرنامه است چه به زبان پهلوی شهر را گرد گویند. (برهان) (جهانگیری) ، سکه و نقش نگین را هم گفته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ / جِ)
معرب عقدنامه، و به غلط ’عقدنامچه’ خوانده شود. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقدنامه و عقدنامچه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ /مِ)
عهدنامچه. قرارداد و شرطنامه و پیمان نامه و صلح نامه. (ناظم الاطباء). ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند. پیمان نامه. (فرهنگ فارسی معین). بعربی آن را کتاب العهد و کتاب المیثاق گویند. (آنندراج). عهد. وثیقه. وصر. (از منتهی الارب) : اگر کس را بجویند و این عهدنامه بستانند و بنزدیک وی (امیر محمود) برند از عهدۀ این جواب چون توان بیرون آمد؟ (تاریخ بیهقی ص 131). پس خدای تعالی فرشته را فرمود تا عهدنامه نوشت، چون ازنوشتن فارغ شدند ندا آمد آن فرشته را تا آن عهدنامه را در دهان گرفت. (قصص الانبیاء ص 20). این سنگ همانجاباشد تا روز قیامت و دیگرباره آن سنگ را فرشته گردانند و آن عهدنامه را باز کنند. (قصص الانبیاء ص 21).
عهدنامۀ وفات زیر پر است
گنجنامۀ بقات در منقار.
خاقانی.
ای جهان داوری که دوران را
عهدنامۀ بقا فرستادی.
خاقانی.
درخواه کردند که میانۀ ایشان کتابی و عهدنامه ای باشد. (تاریخ قم ص 253)، ضمان نامه. زنهارنامه. خط امان: بصلح اجابت کرد بدان شرط که هارون او را عهدنامه ای فرستد. (تاریخ بیهقی ص 423)، قرارداد. موافقت نامه. قبولی نامه: تا آن مدت کبیسه نکرده بودند ومردمان هم بر آن میرفتند تا بروزگار اردشیر پاپکان که او کبیسه کرد و جشن بزرگ داشت و عهدنامه بنوشت و آن روز را نوروز بخواند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(عَ چَ / چِ)
عقدنامه وصحیح آن عقدنامجه است که معرب عقدنامه باشد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقدنامه و عقدنامجه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نویسند حکم آماده ابلاغ ورقه حکمیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقد نامه
تصویر عقد نامه
پیمان نامه، عهد نامه
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای که درآن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند پیمان نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشق نامه
تصویر عشق نامه
نامه عاشقانه
فرهنگ لغت هوشیار
نامه و کتاب که به یاد کسی تدوین شود، کتابی که به افتخار کسی تالیف و منتشر شود
فرهنگ لغت هوشیار
دعایی است که بر اطراف کاغذ پاره ای نویسند و نام غلام یا کنیزی را که گریخته باشد در میان آن مرقوم دارند و در زیر سنگ نهند یا در خاک دفن کنند و یا برستون خانه آویزند و بعضی در میان سوره یوسف (قرآن) نهند درین صورت پندارند که آن گریخته بجایی نتواند رفت و پیدا شود: گیج کرد این گردنامه روح را تا بیابد فاتح و مفتوح را. (مثنوی)، سوال و تقاضایی است از طرف شاهی یا بزرگی در نامه ای از عده ای از ثروتمندان محلی برای اعانت بفقیری. در ذیل آن نامه نامهای اغنیا را چون دایره ای می نوشتند و این بدان جهت بود که آنان از تاخر اسم خویش خشم نیارند. سپس آن نامه را نزد هر یک از ایشان می بردند و او در زیر نام خود مبلغی تعهد میکرد: گردنامه است که شه اهل هنر را کرده است شکل تدویر که بر دایره دینار است. (رضی نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهد نامه
تصویر عهد نامه
پیمان نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقد نامجه
تصویر عقد نامجه
کابین نامه
فرهنگ لغت هوشیار
کابین نامه عقد نامه. توضیح این کلمه نادرست است و صحیح آن} عقد نامجه {است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندنامه
تصویر پندنامه
((~. مِ))
اندرزنامه، نصیحت نامه، نامه مشتمل بر پند و نصیحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادنامه
تصویر دادنامه
((مِ))
ورقه ای که حکم دادگاه را بر آن نوشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادنامه
تصویر یادنامه
((م ِ))
کتابی حاوی مقاله های متعدد که به یاد سال ولادت کسی، در زندگانی وی، یا پس از مرگ او نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
((مِ))
ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند، پیمان نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنامه
تصویر گردنامه
((گِ. مَ یا مِ))
طلسم، دعایی است که درباره کسی که دوستش دارند می نویسند تا از آن ها دور نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعهدنامه
تصویر تعهدنامه
پیمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
پروتکل، پیمان نامه، تعهدنامه، قرارداد، قرارنامه، معاهده، مقاوله، مقاوله نامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد