آنکه عذر آورد. آنکه پوزش و اعتذار آغازد: چو شه دید کان خسرو عذر ساز پیاده بنزدیک او شد فراز. نظامی. و گر پیش اقبال بازآمدی کجا عذر اگر عذرساز آمدی. نظامی
آنکه عذر آورد. آنکه پوزش و اعتذار آغازد: چو شه دید کان خسرو عذر ساز پیاده بنزدیک او شد فراز. نظامی. و گر پیش اقبال بازآمدی کجا عذر اگر عذرساز آمدی. نظامی
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای: بفرمود تا پیش او تاختند بر رودسازانش بنشاختند، فردوسی، پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور، فرخی، می و میوه و رودسازان ز پیش همی خورد می با کنیزان خویش، اسدی، اگر ساز و آز است مر خوش ترا بت رودساز و می خوشگوار، ناصرخسرو، می ننیوشم ز رودسازان نغمه می نستانم ز میگساران ساغر، مسعودسعد، تا به بزم تو منقطع نشود حلۀ رودساز و مدحت خوان، مسعودسعد، گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو زی لحن رودساز و رخ میگسار باد، مسعودسعد، ناهیدرودساز بامید بزم تو دارد بدست جام عصیر اندر آسمان، سوزنی، رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند، خاقانی، با همه نیکویی سرودسرای رودسازی به رقص چابک پای، نظامی، رجوع به رود و رودسرای شود
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای: بفرمود تا پیش او تاختند بر رودسازانش بنشاختند، فردوسی، پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور، فرخی، می و میوه و رودسازان ز پیش همی خورد می با کنیزان خویش، اسدی، اگر ساز و آز است مر خوش ترا بت رودساز و می خوشگوار، ناصرخسرو، می ننیوشم ز رودسازان نغمه می نستانم ز میگساران ساغر، مسعودسعد، تا به بزم تو منقطع نشود حلۀ رودساز و مدحت خوان، مسعودسعد، گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو زی لحن رودساز و رخ میگسار باد، مسعودسعد، ناهیدرودساز بامید بزم تو دارد بدست جام عصیر اندر آسمان، سوزنی، رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند، خاقانی، با همه نیکویی سرودسرای رودسازی به رقص چابک پای، نظامی، رجوع به رود و رودسرای شود
یکی از دهستانهای سه گانه بخش اردکان شهرستان یزد، که محدود است ازشمال به شهرستان نائین، از جنوب به دهستان ندوشن بخش خضرآباد، از مشرق به دهستان اردکان، از مغرب به بخش نائین و خضرآباد. آب مزروعی قراء از قنوات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و انار است. این دهستان از بیست آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 5050 تن است. قرای مهم این دهستان عبارتند از: عقدا، مزرعه نو - هفتادر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
یکی از دهستانهای سه گانه بخش اردکان شهرستان یزد، که محدود است ازشمال به شهرستان نائین، از جنوب به دهستان ندوشن بخش خضرآباد، از مشرق به دهستان اردکان، از مغرب به بخش نائین و خضرآباد. آب مزروعی قراء از قنوات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و انار است. این دهستان از بیست آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 5050 تن است. قرای مهم این دهستان عبارتند از: عقدا، مزرعه نو - هفتادر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
عودسوزنده، کسی که عود میسوزاند، آنکه عود بر آتش مینهد تا بسوزد و بوی خوش دهد: نشستند خوبان بربطنواز یکی عودسوز و یکی عودساز، فردوسی، صندل و عود هر سویی برپای باد ازو عودسوز و صندل سای، نظامی، در طبق مجمر مجلس فروز عود شکرساز و شکر عودسوز، نظامی، ، ظرفی که در آن عود میسوزانند، (از آنندراج)، مجمر، (دهار) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب)، مجمره، (از منتهی الارب)، مجمری که در آن بوی خوش میسوزانند، (ناظم الاطباء)، بوی سوز، عطرسوز، مدخنه: پیشت از جان عود وز دل عودسوزی کرده بود هم ز سوز سینه عطر عودسوزان تازه کرد، خاقانی، یاسمن تازه داشت مجمرۀ عودسوز غنچه که آن دید ساخت گنبدۀ مشکبار، خاقانی، من آن عودسوزم که در بزم شاه ندارم جز این یک وثیقت نگاه، نظامی، فرستاد تخمی به دست رهی که باید که بر عودسوزش نهی، سعدی، گدایان بیجامه شب کرده روز معطرکنان جامه بر عودسوز، سعدی، گمان برند که در عودسوز سینۀ من نبود آتش معنی که بو نمی آید، سعدی، به بزمی که شاهست مجلس فروز فلک از ثوابت نهد عودسوز، کلیم (از آنندراج)، چه سازد به بخت سیه عودسوز که در چنگ او نیست زینگونه سوز، ملاطغرا (از آنندراج)
عودسوزنده، کسی که عود میسوزاند، آنکه عود بر آتش مینهد تا بسوزد و بوی خوش دهد: نشستند خوبان بربطنواز یکی عودسوز و یکی عودساز، فردوسی، صندل و عود هر سویی برپای باد ازو عودسوز و صندل سای، نظامی، در طبق مجمر مجلس فروز عود شکرساز و شکر عودسوز، نظامی، ، ظرفی که در آن عود میسوزانند، (از آنندراج)، مجمر، (دهار) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب)، مجمره، (از منتهی الارب)، مجمری که در آن بوی خوش میسوزانند، (ناظم الاطباء)، بوی سوز، عطرسوز، مدخنه: پیشت از جان عود وز دل عودسوزی کرده بود هم ز سوز سینه عطر عودسوزان تازه کرد، خاقانی، یاسمن تازه داشت مجمرۀ عودسوز غنچه که آن دید ساخت گنبدۀ مشکبار، خاقانی، من آن عودسوزم که در بزم شاه ندارم جز این یک وثیقت نگاه، نظامی، فرستاد تخمی به دست رهی که باید که بر عودسوزش نهی، سعدی، گدایان بیجامه شب کرده روز معطرکنان جامه بر عودسوز، سعدی، گمان برند که در عودسوز سینۀ من نبود آتش معنی که بو نمی آید، سعدی، به بزمی که شاهست مجلس فروز فلک از ثوابت نهد عودسوز، کلیم (از آنندراج)، چه سازد به بخت سیه عودسوز که در چنگ او نیست زینگونه سوز، ملاطغرا (از آنندراج)
دیدن عود سوز به خواب، دلیل غلام یا کنیزک بود. اگر بیند عودسوز داشت، دلیل که غلام یا کنیزک به دست آورد. اگر بیند عودسوز را بکشت، دلیل که غلام یا کنیزک بمیرد. محمد بن سیرین
دیدن عود سوز به خواب، دلیل غلام یا کنیزک بود. اگر بیند عودسوز داشت، دلیل که غلام یا کنیزک به دست آورد. اگر بیند عودسوز را بکشت، دلیل که غلام یا کنیزک بمیرد. محمد بن سیرین