جدول جو
جدول جو

معنی عقدساز - جستجوی لغت در جدول جو

عقدساز
عقدسازنده. جواهری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازندۀ رود، ساززن، رودزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودساز
تصویر خودساز
آنکه صورت یا سیرت خود را آراسته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عودسوز
تصویر عودسوز
مجمر، بوی سوز، ظرفی که در آن عود می سوزانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
بدخلق، بدخو، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
آنکه عذر آورد. آنکه پوزش و اعتذار آغازد:
چو شه دید کان خسرو عذر ساز
پیاده بنزدیک او شد فراز.
نظامی.
و گر پیش اقبال بازآمدی
کجا عذر اگر عذرساز آمدی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ گُ)
مدیست. (فرهنگ فارسی معین). کسی که شیوۀ تازه ای در دوخت لباس ابداع کند
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
رفتن درزمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
خرمائی است. (منتهی الارب). نوعی خرما و تمر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چیزی که ساخت خوب نداشته باشد. (آنندراج). بدساخت. بد ساخته شده، هیاهو کردن علیه کسی. فریاد کردن. بانگ زدن. صدا کردن. (از دزی ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَدْ دَ)
جمع واژۀ مقدسه (تأنیث مقدس). رجوع به مقدسه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لبّاد. (منتهی الارب). کسی که نمدمی سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال. نمدگر:
نمدسازان که پشمینه فروشند
بهای رومی و کتان چه دانند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ دَ / دِ)
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای:
بفرمود تا پیش او تاختند
بر رودسازانش بنشاختند،
فردوسی،
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز و کمان ور،
فرخی،
می و میوه و رودسازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش،
اسدی،
اگر ساز و آز است مر خوش ترا
بت رودساز و می خوشگوار،
ناصرخسرو،
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز میگساران ساغر،
مسعودسعد،
تا به بزم تو منقطع نشود
حلۀ رودساز و مدحت خوان،
مسعودسعد،
گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو
زی لحن رودساز و رخ میگسار باد،
مسعودسعد،
ناهیدرودساز بامید بزم تو
دارد بدست جام عصیر اندر آسمان،
سوزنی،
رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع
شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند،
خاقانی،
با همه نیکویی سرودسرای
رودسازی به رقص چابک پای،
نظامی،
رجوع به رود و رودسرای شود
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ نَ /نُو)
زنندۀ عود، به صدا درآورندۀ عود، رجوع به عود شود:
نشستند خوبان بربطنواز
یکی عودسوز و یکی عودساز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ / زِ / زُ دو دَ / دِ)
رصدسازنده. رصدبان. رصددار:
باد از رصدساز بقا تقویم عمرت بی فنا
بر طالعت رب السما احسان والا ریخته.
خاقانی.
و رجوع به رصدبان و رصددان و رصدور شود
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
تثنیۀ عقده (در حال رفع، و رعایت این قاعده درزبان فارسی نشود). عقدتین. و رجوع به عقدتین شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
آنکه به تهذیب نفس خود کوشد. (یادداشت مؤلف). ج، خودسازان:
هلاک سیل فنایند خانه پردازان
به آب و گل نکنند التفات خودسازان.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنکه سند درست کند. کسی که جعل سند کند. جاعل سند. رجوع به سند شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یکی از دهستانهای سه گانه بخش اردکان شهرستان یزد، که محدود است ازشمال به شهرستان نائین، از جنوب به دهستان ندوشن بخش خضرآباد، از مشرق به دهستان اردکان، از مغرب به بخش نائین و خضرآباد. آب مزروعی قراء از قنوات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و انار است. این دهستان از بیست آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 5050 تن است. قرای مهم این دهستان عبارتند از: عقدا، مزرعه نو - هفتادر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ/ دِ)
کسی که کلاه خود و مغفر سازد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عودسوزنده، کسی که عود میسوزاند، آنکه عود بر آتش مینهد تا بسوزد و بوی خوش دهد:
نشستند خوبان بربطنواز
یکی عودسوز و یکی عودساز،
فردوسی،
صندل و عود هر سویی برپای
باد ازو عودسوز و صندل سای،
نظامی،
در طبق مجمر مجلس فروز
عود شکرساز و شکر عودسوز،
نظامی،
،
ظرفی که در آن عود میسوزانند، (از آنندراج)، مجمر، (دهار) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب)، مجمره، (از منتهی الارب)، مجمری که در آن بوی خوش میسوزانند، (ناظم الاطباء)، بوی سوز، عطرسوز، مدخنه:
پیشت از جان عود وز دل عودسوزی کرده بود
هم ز سوز سینه عطر عودسوزان تازه کرد،
خاقانی،
یاسمن تازه داشت مجمرۀ عودسوز
غنچه که آن دید ساخت گنبدۀ مشکبار،
خاقانی،
من آن عودسوزم که در بزم شاه
ندارم جز این یک وثیقت نگاه،
نظامی،
فرستاد تخمی به دست رهی
که باید که بر عودسوزش نهی،
سعدی،
گدایان بیجامه شب کرده روز
معطرکنان جامه بر عودسوز،
سعدی،
گمان برند که در عودسوز سینۀ من
نبود آتش معنی که بو نمی آید،
سعدی،
به بزمی که شاهست مجلس فروز
فلک از ثوابت نهد عودسوز،
کلیم (از آنندراج)،
چه سازد به بخت سیه عودسوز
که در چنگ او نیست زینگونه سوز،
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زدن عود، نواختن عود، بصدا درآوردن عود، و عود از وسایل طرب بود، رجوع به عود شود:
ز دلها کرده در مجمرفروزی
به وقت عودسازی عودسوزی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدساز
تصویر بدساز
بد ساخته شده بد ساخت مقابل خوش ساخت، بد سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقداء
تصویر عقداء
مهر سلیمان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدساز
تصویر مدساز
کسی که ابداع مد کند مدیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدسات
تصویر مقدسات
جمع مقدسه، اشوکان، ورجاوندان، پارسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدسات
تصویر تقدسات
جمع تقدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
سازنده مطرب رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عودسوز
تصویر عودسوز
ظرفی که در آن عود می سوزانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازنده، رامشگر
فرهنگ فارسی معین
سوء استفاده چی، مختلس، ترفندباف، دروغ پرداز، دروغ ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپندسوز، مجمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن عود سوز به خواب، دلیل غلام یا کنیزک بود. اگر بیند عودسوز داشت، دلیل که غلام یا کنیزک به دست آورد. اگر بیند عودسوز را بکشت، دلیل که غلام یا کنیزک بمیرد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب